دو نویسنده و پژوهشگر ایرانی، محمد قائد و مهدی مظفری، هر کدام به طریق خود می کوشند دلایل عدم سازش میانفرهنگی و عوامل تاریخی و فکری به وجود آورندۀ آن را در ایران توضیح بدهند.
از جمله نتایج سه دهۀ اخیر در ایران این نظرگاه است که فرهنگ مسلط، یا فرهنگ هژمونیک در این کشور شکل نمی گیرد و گرایش های فکری، سیاسی یا ارزشی غالباً در وضعی آشوبزده یا در مقابل هم صف آرایی می کنند یا با یکدیگر رقابت، بی آنکه با هم به سازش و تفاهم برسند.
فقدان سازش نوعاً از نبود گفتگو و در عین حال از حاکمیت ارعاب به عنوان ابزار سلطۀ یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر حکایت می کند. بر همین اساس، آنچه در سه دهۀ اخیر در ایران رُخ داده را بعضاً سیطرۀ سنت یا غلبۀ "خرده فرهنگ بازار-حوزه" بر فرهنگ تجددخواهی و شهرنشینی نامیده اند که صرفاً با اتکاء به خشونت میّسر شده است.
در این نوع سلطه هم می توان ریشۀ ناپایداری سامان اجتماعی را دید و هم گذرا بودن امور را به طور روزمره حسّ کرد.
با این حال پرسیدنی است : آیا روحیات و خُلقیات و فرهنگ های مختلف در ایران از یکدیگر تاثیر نمی پذیرند؟ چه عواملی از پیدایش زبان مشترک که بی آن زندگی اجتماعی به سامان ناممکن است جلوگیری می کنند؟
آیا کاربرد و سلطۀ بلامنازع خشونت مالاً جامعۀ ایران را با "بن بست دموکراسی" روبرو نساخته تا آنجا که لازمۀ هر دموکراسی اولویت یافتن زبان گفتگو به عنوان ابزار حکومت است.
این ها از جمله پرسش هایی است که در گفتگوهای جداگانه با دو نویسنده و پژوهشگر، آقایان محمد قائد در ایران و مهدی مظفری در دانمارک در میان گذاشته ایم.
پیش از هر چیز محمد قائد در پاسخ به این پرسش ها و توضیح آنچه "خرده فرهنگ" می نامد و همچنین عدم شکل گیری فرهنگ مستقر یا فرهنگ سرمشق در ایران چنین می گوید :
محمد قائد : خرده فرهنگ را در مفهوم يك نِحلۀ فكرى، جهانبينى و/يا شيوۀ زندگي به كار بردهام كه گرچه قادر به تسلط بر كل جامعه و طرد تمام خردهفرهنگهای ديگر نيست، توان دفاع از موجوديت و ارزشهای خويش را داراست و از سوی رقيبان به رسميت شناخته میشود. رسميت به معنی احترام و رواداری نيست. ممكن است يك حريف، حريف ديگر را فقط بهعنوان هدفی برای نابودكردن به رسميت بشناسد.
سازش و تأثير دو موضوع جدا ازهماند. خردهفرهنگها از همديگر تأثير میپذيرند گرچه تأثيرپذيری ممكن است به سازش منجر نشود. مثلاً خردهفرهنگهای دينی و دنيايی در ايران از همديگر رنگ میگيرند اما ناسازگاری نه تنها كم نمیشود بلكه ظاهراً رو به افرايش است.
ستيز خردهفرهنگها در غرب هم كم نيست و ايران تنها جايی نيست كه فرهنگها و خردهفرهنگها به سازش نمیرسند. در هند و پاكستان دهههاست همديگر را قتل عام میكنند و در عراق و افغانستان تازه شروع كردهاند. میتوان فهرستی از عوامل به دست داد. میتوان هم گفت توضيح لازم ندارد و همين است كه هست.
دعوا بر سر تسلط، استيلا و حكومتكردن يك خردهفرهنگ بر سايرين است. هر اميدی از سوی يك خردهفرهنگ به پيروزی به معنی نااميدی حريف يا حريفان است، و به عكس. خشونت در ايران همچنان بخشی جدايیناپذير از اقتدار حكومت تلقی میشود (در مغربزمين پليس اقتدار دارد اما قاضی هم اقتدار دارد). در خردهفرهنگ دينی، امر به معروف (البته در چشم طرف مقابل) يعنی پرخاش، و نهی از منكر يعنی توسل به خشونت. در خردهفرهنگ نيمهدينی يا غيردينی هم فرمانروا بايد جذبه داشته باشد، كه چيزی جز پرخاش و خشونت نيست. ماكياولی میگفت : اگر قرار است فرمانبر بين محبت و ترس يكی را انتخاب كند بهتر است دومی را انتخاب كند تا نظام بر قرار بماند. اما (در دنيای بسته و ايستای آن زمان) از اين نكته غافل بود كه ترس ِ دائمی تبديل به تنفر میشود و از تنفر كينه میزايد. به اين ترتيب، حكومتشونده كه قرار بود فقط بترسد، روحاً كرخت میشود و فقط كينه میورزد. و كينه چاشنی انفجار است.
ار اف ای : این ترس بر چه شالوده ای استوار است و چه پی آمدهای اقتصادی و اجتماعی دارد؟
محمد قائد : در جایی که فواصل بین تمدن ها صحراهای های بی آب و علف است؛ گریختن کاری است بسیار دشوار و انسان برای بقا باید دائم سرش را باصطلاح بدزدد، چون "ورق دائماً برمی گردد"، آدمی باید خود را دائماً برای بدترین حوادث آماده کند و این وضعیت طبیعتاً بر زندگی اقتصادی او نیز اثر می گذارد. یعنی : او باید دارایی خود را مخفی نگه دارد و مدام دیوارهای بلند دور خود بکشد. در ایران پیش از تجدد هفتاد هشتاد سال گذشته ارومیه تنها شهری بود که خانه هایش رو به کوچه پنجره داشتند، تازه آنهم میان جمعیت غیرمسلمان این شهر، یعنی میان مسیحی ها و آسوری ها و ارمنی ها مرسوم بود. وقتی که قرار باشد خانۀ آدمی رو به بیرون پنجره نداشته باشد، یعنی اینکه نه بیرون را ببیند و نه از بیرون مال و دارایی اش را ببینند، این در نتیجه بدون پی آمد اقتصادی نیست. بی سبب نیست شاید در ایران شهرها غالباً زشت و خاکستری بوده اند و آدم ها دارایی خود را در داخل خانه هایشان نگه می داشتند. البته این هم یک اصل تغییرناپذیر نیست و دارندگی ها می تواند تبدیل به برازندگی بشوند و آدم ها آنها را جلوه و جلا و نمایش بدهند.
**
ار اف ای : مهدی مظفری نبود فرهنگ تفاهم را نه ویژۀ ایران، که مختص تمام جوامع غیردموکراتیک می داند و می افزاید : آنچه این جوامع را از جوامع دموکراتیک متمایز می کند علاوه بر تلقی از فرد و حقوق و آزادی او نقش دین در جامعه است که در مورد ایران مهدی مظفری از آن به عنوان "تحّکم دینی" یاد می کند.
مهدی مظفری : عدم سازش یا تفاهم فرهنگی در ایران بحث مبسوطی است که در این مجال کوتاه تنها می توانم به برخی نکات اصلی آن به طور کلی اشاره کنم. عدم تفاهم یا سازش میان فرهنگ ها و ارزش ها ویژه ایران نیست و مختص تمام جوامع غیردمکراتیک است که در آن فرهنگ تفاهم یا وجود ندارد یا بسیار ضعیف است. برای تشخیص فرهنگ تفاهم باید میزان و محکی داشت تا بتوان بود و نبود فرهنگ تفاهم را بر اساس آن سنجید. در این مورد، به گمان من، ما تنها یک نمونه، یک سرمشق کلان و مهم داریم که در چارچوب آن رسیدن به تفاهم میانفرهنگی امکانپذیر است و آن نمونۀ دموکراسی لیبرال است که منحصر به غرب هم نیست. در هند هم همین سرمشق دموکراسی لیبرال اساس تفاهم میان فرهنگ ها و ادیان را تشکیل می دهد. استقرار این سرمشق به معنای امحاء و الغای کامل خشونت نیست، اما، از طریق آن نیروهای مختلف اجتماعی می توانند از راه غیرخشونت آمیز با یکدیگر به تفاهم برسند.
به نظر من، اولین مفهوم مربوط به این تفاهم، قبول اصل فردیت است. به این معنا که مرکزیت با فرد انسانی است و اینکه افراد جامعه را تشکیل می دهند و نه جامعه افراد را. ایدئولوژی های جامعه گرا، مثل مارکسیسم-لنینیسم، نتوانستند در جاهایی که قدرت را در دست گرفتند فرهنگ تحکم را از بین ببرند و فرهنگ تفاهم را جایگزین آن بکنند.
دومین مفهوم مربوط به تفاهم فرهنگی، مفهوم آزادی است که خود از تبعات مشی فلسفی است و نه مشی دینی و عقیدتی. طرز تفکر دینی نه آزادی را اصل می داند، نه برابری و نه عقل را. منظورم از "برابری"، برابری افراد صرف نظر از عقاید دینی آنهاست. می گویم آزادی از تبعات مشی دینی نیست و منظورم به ویژه ادیان ابراهیمی و توحیدی است که بر اساس اعتقاد به/و فرمانبری از مشیت الهی شکل گرفته اند. آنچه ما داریم فرهنگ اعتقاد دینی است و نه مشی فلسفی بعنوان کنکاش و هستی شناسی از دیدگاه خود انسان. آنچه در مشی فلسفی اصل و حاکم است کنکاش و گفتگو میان افراد است برای حصول به زندگی بهتر در آنچه که مثلاً یورگن هابرماس فضای عمومی تبادل افکار می نامد. در این نگاه رابطۀ میان آدمیان افقی است و نه عمودی.
البته، در مشی دینی هم مباحثه هست، اما این مباحثه برای شناخت بهترین راه برای تحقق ارادۀ خداوندی است و نه ارادۀ انسانی. در قرآن هم "وشاور هم فی الامر" داریم ، اما این مشورت تنها بین حکمرانان است و نه همۀ اعضای جامعه که در زمان پیغمبر معروف بودند به "عشرۀ مبشره" یعنی همان ده نفری که از سوی پیغمبر برگزیده شده بودند. در اینجا رابطه کاملاً عمودی است، حال آنکه باید محور افقی را جایگزین محور عمودی کرد. به عبارت فلسفی، باید ارسطو را جایگزین افلاطون و پیغمبران افلاطونی کرد. مشکل بتوان با فرهنگی که شرک را بزرگترین جرم می داند به شرکت و مشارکت دست یافت. دموکراسی زائیدۀ فرهنگ شرک یونانی است که در آن هر کس، خود، خدای خود را انتخاب می کرد. رنسانس و دموکراسی لیبرال در عصر مُدرن ازسرگیری همین فرهنگ یونان باستان است. یعنی همین فرهنگ شرک که در واقع فرهنگ انتخاب و تکثر عقاید است که در آن هر کس آزاد است هر دین یا عقیده ای را اختیار کند یا نکند. در مقابل این فرهنگ، شما سنن ابراهیم و محمد را دارید که بدون در نظر گرفتن نظر افراد با تبر خدایان شان را شکستند و به این ترتیب توحید را با تحکم مستقر کردند و جلوی آزادی عقیده و آزادی دینی را گرفتند. این ها برخی نکاتی است که به وسیله شان می توان عدم دستیابی جوامع غیردموکراتیک به تفاهم و سازش میانفرهنگی را توضیح داد.
البته، نظر من این نیست که با ازمیان رفتن تحکم دینی و استقرار مشی فلسفی خشونت نیز از میان خواهد رفت. ما در همین اروپا موارد هیتلر و موسولینی و استالین را هم داشته ایم. اما، آنچه که خود انسان می سازد قابل ترمیم است، در حالی که مشیت الهی قابل ترمیم نیست و گفتن آن مصداق کفر است. در جامعۀ ایران هم که بعد از انقلاب 57 یک تحکم دینی – و نه فرهنگ دینی – حاکم شد راه دیگری برای بقا ندارد جز اینکه به تحکم و استمرار آن متوسل شود.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید