شومترین میراثِ خمینی را انزوایِ سیاسیِ ایران در جهان میدانند. دین شناسانی نظریۀ ولایت فقیه او را که یکی از گرههای کور نظام جمهوری اسلامی است، بدعت دینی و فقهی میشمارند. خیلیها اعدامهای بیحسابِ اول انقلاب و فرمانِ کشتارِ هزاران زندانیِ سیاسی را در تابستانِ ۱۳۶۷ سیاهترین برگِ کارنامۀ خمینی میدانند. شکافی که با آن خونریزیها میان دستگاه حکومتیِ جمهوری اسلامی و بخشی از بدنۀ جامعه گشوده شد، هرگز از میان نرفت. رشد ملیگرایی در ایرانِ امروز نتیجۀ پارادوُکسال یا متناقضِ ملیستیزیِ خمینی و پیروانِ اوست. خمینی بسیاری از حقوق قانونی و پذیرفتۀ زنان را از آنان پس گرفت، اما زنان برای پس گرفتن حقوقِ خود به پا خاستند و چنان نیرو و شایستگی از خود نشان دادند که میگویند نه تنها در تاریخ ایران بلکه در تاریخ کشورهای مسلمان بیسابقه است.
دوشنبۀ آینده ۱۳ خرداد ۱۳۹۸ برابر با سوم ژوئن ۲۰۱۹ سیامین سالگرد درگذشتِ آیتالله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی، است. نظام جمهوری اسلامی که او برای دگرگون کردن جامعۀ ایران بنیان گذاشت همچنان پابرجاست، اما نه چنان که او میخواست. به عقیدۀ بسیاری از ناظرانِ ایرانی و خارجی جامعۀ ایران در ۳۰ سال گذشته اساساً در جهت مخالفِ آرزوها و خواستههای خمینی متحول شده است. از میراث فکری و سیاسیِ او چه چیزی باقی مانده است؟ پیروانِ وفادار خمینی هنوز میکوشند تا به ایدهها، اندیشهها و خواستههای او جامۀ عمل بپوشانند. اما به نظر میرسد هرچه در این راه میکوشند بیشتر ناامید میشوند.
یکی از ایدههایِ اصلیِ خمینی در بنیانگذاریِ جمهوریِ اسلامی مخالفت با ملیگرایی بود که شالودۀ همۀ کشورها و دولتهای مدرن در جهان کنونی است. او از همان آغاز با هرچه رنگ و بوی ملی داشت دشمنی کرد و به تأکید گفت که «اسلام ملی نیست». اما حسّ ملی در زیر حاکمیتِ جمهوری اسلامی بیش از هر زمانِ دیگری نه تنها در میان مردم بلکه حتی در میانِ بخشی از حکومتگرانِ ایران رشد کرد، چنان که بسیاری از جامعهشناسانِ ایرانی و حتی خارجی، نیرومندترین جریان فکری و سیاسیِ ایرانِ امروز را جریانِ ملیگرا میدانند. این پدیده، درواقع، نتیجۀ پارادوُکسال یا متناقضِ ملیستیزیِ خمینی است.
یکی دیگر از ایدههای اصلیِ او بازگشت به سنت و اصولِ اولیۀ اسلام بود. خمینی در ۱۳۴۱ هم با «اصلاح قانون انتخابات» که به زنان حق رأی میداد و هم با «منشور انقلاب سفید» که نخستین اصلِ آن «اصلاحات ارضی» و «الغای نظام ارباب و رعیتی» بود به مخالفت برخاست. پس از انقلاب نیز بسیاری از حقوق قانونی و پذیرفتۀ زنان را از آنان پس گرفت. اما در این عرصه نیز به نتیجۀ مطلوب نرسید. هنوز پایههای جمهوری اسلامی استوار نشده بود که مسئلۀ تجدد و توسعه در مرکز بحثهای سیاسیِ ایران قرار گرفت و زنان برای بازستاندنِ حقوقِ خود به پا خاستند و چنان نیرو و شایستگی از خود نشان دادند که میگویند نه تنها در تاریخ ایران بلکه در تاریخ کشورهای مسلمان بیسابقه است.
درست است که امروز میزان مشارکت زنان ایران در امور اقتصادی بیش از ۱۰ درصد کمتر از زنان خاورمیانه است، اما دستاوردهایِ بزرگ جنبش زنان را در جمهوری اسلامی نمیتوان انکار کرد. هنوز چند سالی از مرگ خمینی نگذشته بود که جنبش زنان توانست درهای بسیاری از رشتههای دانشگاهی را به روی زنان باز کند، مانند پزشکی، داروسازی، استادی دانشگاه، مهندسی، مترجمی و مددکاریِ اجتماعی. برپایۀ آمارهای معتبر در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ زنان ۵۶ درصد دانشجویانِ علوم طبیعی و ۲۰ درصد دانشجویانِ دورۀ دکتری فلسفه را تشکیل میدادند. در سال تحصیلیِ ۱۹۹۸- ۱۹۹۹ چهارده درصدِ استادیارانِ دانشگاههای ایران زنان بودند. البته زنان بر این حقیقت آگاهند که در جمهوریِ اسلامی دستیابیِ آنان به حقوق برابر با مردان ناممکن است. برای مثال، تا زمانی که جمهوریِ اسلامی برقرار است، زنان نمیتوانند به مقام قضاوت و ریاست جمهوری برسند.
ایدۀ «ولایت فقیه» یکی دیگر از ایدههایِ اصلیِ خمینی در بنیانگذاریِ جمهوریِ اسلامی است. این ایده را مهمترین نظریۀ سیاسیِ او میدانند. اساسِ جمهوری اسلامی را بر بنیاد آن استوار کردهاند. نظریۀ ولایت فقیه را خمینی در اواخرِ دهۀ ۱۳۴۰ شمسی (دهۀ ۱۹۶۰ میلادی) تنظیم و تشریح کرد، اما در دوران انقلاب و اوایل پیروزی انقلاب در مصاحبهها، سخنرانیها و اعلامیههایش سخنی از آن نگفت. البته پیش از خمینی علمای شیعه از ولایت فقیه در اموری مانند «ولایت بر شخص محجور» یعنی شخصی که از تصرف در مال خود منع شده، سخن گفتهاند. اما ولایت فقیه به معنای حکومتداری ساخته و پرداختۀ خمینی است. این ایده یکی از ایدههای ناهمسازِ اوست. مخالفانِ ولایت فقیه این ایده را یک بدعت دینی و فقهی میدانند.
«مقام مُعَظّمِ رهبری»، نهادی که برپایۀ نظریۀ ولایت فقیه استوار شده، یکی از گرههای کور نظام جمهوری اسلامی است. برخی از همراهان و کوشندگانِ نخستینِ انقلاب اسلامی به سبب مخالفت با این نظریه نه تنها از قدرت بلکه از کشور نیز رانده شدند. به گفتۀ محسن کدیور، یکی از نخستین منتقدانِ ولایت فقیه، این نظریه جزو هدفهای انقلاب نبود و در پیشنویس قانون اساسی جمهوریِ اسلامی پیشبینی نشده بود. آن را در مجلسِ بررسیِ نهایی قانون اساسی در ۱۳۵۸ اضافه کردند و شکل نظام را از اساس تغییر دادند. به عقیدۀ کدیور، ولی فقیه دارای اختیارات نامحدودِ بالاتر از قانون اساسی و قوایِ سهگانۀ جمهوری اسلامی است. مردم، دولت و نهادهای کشور باید از آن اطاعتِ بیچون و چرا کنند.
اما تحلیلگران شومترین میراثِ خمینی را انزوایِ سیاسیِ ایران در جهان میدانند. میگویند جایگاهِ نامتعارفِ این کشور در جهان و به حاشیه رانده شدنِ آن در جامعۀ بینالمللی که از ۴۰ سال پیش آغاز شده و همچنان ادامه دارد در تاریخِ درازآهنگاش بیسابقه است. امروز ایران در جهان کشوری مطرود است. دشمنیِ خمینی با آمریکا و اسرائیل و به طور کلی با بیگانگان که در شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» خلاصه شد، رابطۀ ایران را با کشورهای جهان از چارچوب قواعد متعارفِ دیپلماسی خارج کرد. مفهوم ناروشنی مانند «استکبارستیزی» که به یکی از اصول سیاستِ خارجی ایران تبدیل شد، نه تنها کشورهای غربی بلکه بسیاری از کشورهای مسلمان را نیز از برقراریِ روابط مسالمتآمیز و دوستانه با ایران دودل و سرگشته کرد.
خیلیها اعدامهای بیحسابِ اول انقلاب و فرمانِ کشتارِ هزاران زندانیِ سیاسی را در تابستانِ ۱۳۶۷ سیاهترین برگِ کارنامۀ خمینی میدانند. آن خونریزیها نه تنها گروههای بزرگی از مردم ایران را به دشمنانِ آشتیناپذیر نظام جمهوری اسلامی تبدیل کرد بلکه حتی بخشی از همراهانِ نزدیک و یارانِ وفادار خمینی را نیز از او دور کرد. جامعه شناسانی معتقدند که جدا از زخمهای عمیق و ماندگارِ روحی و روانیِ آن کشتارها در میان بازماندگانِ قربانیان، یکی از پیامدهایِ جامعهشناختی آنها شکافی بود که میان دستگاه حکومتیِ جمهوری اسلامی و بخشی از بدنۀ جامعه گشوده شد و هرگز از میان نرفت.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید