دسترسی به محتوای اصلی
صدا و سکوت

حقوق بشر و انقلاب

نتشر شده در:

 همزمان با دویستمین سالگرد انقلاب فرانسه، اثر راهگشایی در این کشور به قلم مارسل گَشه، فیلسوف پرآوازه، منتشر شد تحت عنوان انقلاب حقوق بشر. انقلاب حقوق بشر در فاصلۀ زمانی دو اثر مهم دیگر نویسنده فرانسوی یعنی "جهان سحرزدوده" (le Monde désenchanté)و اثر سه جلدی وی با عنوان "سرآغاز دموکراسی" انتشار یافت که همگی روایتگر تلاش جامعۀ غربی – یا بهتر بگوییم تلاش تجدد – طی دو سه سدۀ اخیر برای خارج شدن از سلطۀ قدرت دینی و رسیدن به "اتونومی" یا دموکراسی بوده است : جامعه ای که در آن قانون منبعث از ارادۀ آزادانۀ افراد است و هیچ مرجع فرازمینی را به عنوان منشاء جامعه و قدرت سیاسی برآمده از آن به رسمیت نمی شناسد.   

تبلیغ بازرگانی

در کتاب انقلاب حقوق بشر، مارسل گُشه از دو معمای بزرگ انقلاب فرانسه پرده برمی دارد :

نخست از "بیانیۀ حقوق بشر و شهروند" که در کشمکش های منتهی به انقلاب ۱۷۸۹ تهیه شد و در عمل به سرمشق اجتناب ناپذیر پی ریزی جامعۀ دموکراتیک مُدرن بدل گشت.
معمای دوُمی که مارسل گُشه شاید برای اولین بار به آن می پردازد بررسی تاریخی دو سده تجربۀ دموکراسی مدرن به مثابۀ "جامعۀ مرکب از افراد" و یا به تعبیر مارکس جامعۀ "افراد همبسته" است که در آن برای نخستین بار پس از سده ها دگردیسی و چرخشی اساسی در مبانی حقانیت قدرت سیاسی شکل می گیرد.
در خصوص این مبنا و دگرگونی آن خود مارسل گشه چنین می گوید :
"این مبنا که کل جوامع بشری را در طول تاریخ تحت سلطۀ خود داشته، سنت نام دارد. سنت، قوی ترین منبع نظام اجتماعی است که لزوماً برانگیزندۀ ایده ها و افکار بزرگ دینی نیست، هر چند به عنوان منبع حقانیت قدرت سیاسی ماهیتاً مذهبی است. سنت آفریندۀ اقتدار و سلطۀ زمان گذشته بر ارادۀ انسان ها در زمان حال به منظور ساماندهی نظام سیاسی و اجتماعی است. حقوق بشر معرف فرآیندی تاریخی و طولانی است که این سلطه را زیر سئوال برده و تغییر می دهد و با اعلام اینکه منبع قدرت سیاسی، جامعه و یا افراد اجتماعی صاحب حق هستند، مبانی سنتی قدرت سیاسی و نظم اجتماعی را کاملاً دگرگون می سازند. این تغییر اساسی، بمنزلۀ تغییری مهم در مناسبات میان گذشته و حال و میان کل و جزء است. آنچه امروز در غرب شاهد هستیم تبدیل حقوق بشر به یک ایدئولوژی و تحریف آن در قیاس با مضون تاریخی خود حقوق بشر است. این فرآیند تحریف طی سه دهۀ اخیر به اوج رسیده و در نتیجۀ آن فلسفه ای در تناقض با ماهیت حقیقی حقوق بشر نیز ساخته شده است. امروز ما در غرب شاهد قلب و تحریف حقوق بشر هستیم که امکان فهم ماهیت آن را از ما سلب کرده است. "
مارسل گُشه در کتاب انقلاب حقوق بشر تصریح می کند که نمایندگان انقلاب ۱۷۸۹ بیانیه حقوق بشر را پیش از تدوین قانون اساسی جدید نوشتند و با این کار آنان قصد داشتند از درون و درآغاز سلطنت مبتنی بر قانون الهی را از میان بردارند. با این کار انقلابیون فرانسه فرآیندی را آغاز کردند که منطق درونی اش ابداع یک ایده آل، یک سرمشق جدید اجتماعی و یا بازاندیشی منبع قدرت سیاسی جامعۀ نوین بود.
بیانیۀ حقوق بشر به تعبیر مارسل گُشه فقط اهرم یا جهت نمای انقلاب ۱۷۸۹ نبود : بیانیۀ حقوق بشر سرآغاز دموکراسی مدرن و انقلاب پی در پی برای فتح و تثبیت حقوق جدید بود که مناسبات میان افراد یا در واقع مناسبات اجتماعی را پی در پی دستخوش تغییرات اساسی می کند.
پیش از نوشته های راهگشای مارسل گُشه، در فرانسۀ اواخر دهۀ ۱۹۷۰ آثار "کلود لوفور" به ویژه اثر معروف او تحت عنوان ابداع دموکراتیک، که در ۱۹۸۰ انتشار یافت به نتایج مشابه ای در خصوص خصلت انقلابی و رهایی بخش حقوق بشر می انجامیدند خاصه اینکه هم مارسل گُشه و هم کلود لوفور به این نتایج در ادامه و نقد همزمان سنت مارکسیستی دست می یافتند.
از نظر لوفور نیز تمام قدرت دموکراسی در توانایی حقوق اساسی افراد یا حقوق بشر نهفته است. لوفور می کوشید (به ویژه در مقالۀ معروف اش تحت عنوان "حقوق بشر و سیاست") این آموزۀ سنت مارکسیستی را به چالش بکشد که حقوق بشر را به پیروی از مقالۀ دورۀ جوانی مارکس، مسئلۀ یهود"،  دائماً و تماماً به حقوق فرد عضو "جامعۀ مدنی بورژوا" یا در اصل به حقوق فرد جویای منفعت شخصی  فرو می کاهد.
در نقد خود بر این تلقی کلود لوفور دو هدف اساسی را دنبال می کرد. اول اینکه او می کوشید نشان بدهد که چگونه مارکسیسم سنتی با اتکا به این تلقی نقشی تماماً منفعل، اگر نه مارژینال، در قبال جنبش های رهایی بخش نیمۀ دوم سدۀ بیستم ایفا کرد و دوم اینکه با پیروی از این تلقی "تقلیلگرا" (که در اصل چیزی جز پیروی از انگاره و تصور سرمایه از حقوق بشر نیست) مارکسیسم سنتی ناتوان از دریافت این حقیقت ساده بود که کسب حقوق جدید، فتح حقوق بشر، به تغییر مناسبات اجتماعی (میان افراد)، به انقلاب مداوم به ویژه علیه سرمایه منجر می شود.
مهمترین مصداق این اصل از نظر کلود لوفور "آزادی عقیده" است که در اصل چیزی جز آزادی مناسبات میان افراد و تبادل آزادنۀ آرا و افکار آنان نیست. آزادی عقیده به گمان کلود لوفور مهمترین حق بنیانی انسان است که به او فرصت و اجازه می دهد که از خلال گفتار، نوشتار و اندیشۀ آزاد، از خلال مبارزه با سانسور گونۀ منحصر بفردی از رابطۀ اجتماعی با همنوعانش را بنیان بگذارد. آزادی عقیده در واقع نشان می دهد که آدمی ناگزیر نیست که در محدوده ها و مرزهای تنگ یک زندگی خصوصی – نظیر "موناد" لایبنیتز – محصور بماند، بلکه بالعکس آزادی عقیده پیش از هر چیز تأمین کنندۀ آزادی اجتماعی فرد در حوزۀ عمومی به عنوان منشاء و منبع اصلی انقلاب های اجتماعی مدرن است.
کلود لوفور بر این اعتقاد بود که نهادینه شدن و توسعۀ دموکراسی عمیقاً نیازمند بازشناسی و نهادینه شدن حقوق اساسی است که بدون آن شکلگیری یک حوزۀ عمومی تبادل آزادانۀ افراد، شکلگیری نوع منحصربفردی از جامعۀ آزاد، جامعۀ دموکراتیک، امکان ناپذیر است. مبارزه برای حقوق فردی، برای حقوق بشر نه فقط منبع حقانیت جامعۀ دموکراتیک است، بلکه محرک انقلاب های نوین برای رسیدن به چنین جامعه ای نیز هست.        

 

 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.