چرا ابوحامد غزالی این فیلسوفِ مسلمان را بیدین و مُلحد خوانده و او را به دفاع از عقاید ضد دین دربارۀ مبانی اساسی اسلام متهم کرده است؟ ابن سینا دربارۀ نبوت، معاد جسمانی، وحی و علم خداوند به جزئیات چه میگفت؟
شنوندگان عزیز، سلام
Chers auditeurs bonsoir
بحث فلسفۀ اسلامی را که در برنامههای گذشته دنبال کردم، از سر میگیرم. تاکنون از دیدگاههای الکِندی و فارابی، دو فیلسوف مسلمان، سخن گفتهام. برنامۀ این هفته را به دیدگاههای ابن سینا، نامآورترین فیلسوف اسلامی، اختصاص دادهام. او در سال 980 میلادی، سی سال پس از درگذشت فارابی، در روستای اَفشَنه نزدیک بخارا چشم به جهان گشود و در حدود 57 سال زندگی کرد. پژوهشگران غربی از ابن سینا به درستی زیر عنوان فیلسوف دینی یاد میکنند. زیرا هم زندگانیاش گواه دینداری اوست و هم از این رو که در بعضی از رسالههایش مانند «الاشارات و التنبیهات» یا «فی ماهیة العشق» به موضوعهایی یکسره دینی مانند «قیامت» و «عشق عرفانی» پرداخته است. با این حال، ابوحامد غزالی در «تهافُتَ الفلاسفه» این فیلسوفِ مسلمان را بیدین و ملحد خوانده و او را به دفاع از عقاید ضد دین دربارۀ مبانی اساسی اسلام مانند «معاد جسمانی» و «علم خداوند به جزئیات» متهم کرده است.
Dans les émissions précédentes, je vous ai parlé des idées philosophiques de deux philosophes musulmans, Al-Kindi et Al-Fârâbi. Nous avons vu en quoi consistait le contenu philosophique et en même temps islamique de leurs pensées. Nous arrivons maintenant à Avicenne chez qui les choses sont encore plus complexes. Comme ses prédécesseurs, il est lui aussi un philosophe religieux comme le montrent sa biographie et la lecture de ses œuvres. Il traite des sujets formellement religieux tels que la résurrection et le désir mystique. Pourtant, il est attaqué par Al-Ghazâli qui lui jette l’anathème en raison de ses idées contraires à la religion sur des points fondamentaux comme l’incompatibilité de la résurrection des corps avec la raison et l’impossibilité de la connaissance des choses particulières par Dieu. Car elles sont soumises aux aléas du temps, alors que la connaissance divine est irrévocable
ابن سینا معاد را به جسمانی و روحانی تقسیم میکرد و میگفت نوع جسمانی آن از راه عقل اثباتپذیر نیست و ثابت کردن آن به عهدۀ شریعت است. دربارۀ علم خداوند به جزئیات و حوادث نیز میگفت که این علم از راه علم او به کلیات ممکن است. زیرا علم به جزئیات، علم حصولی و کَسْبی است. با تغییر معلومِ جزئی، علم به آن نیز تغییر میکند. در حالی که علم خداوند تغییر نمیپذیرد. کتاب «شفا» ی او دایرة المعارفی است که در آن از همۀ علوم سخن گفته است. در این کتاب، ابن سینا از نظم آثار ارسطو پیروی میکند و بیشتر وقتها با اصطلاحات ارسطویی سخن میگوید. اما ارسطویی که به او استناد میکند، ارسطوی نوافلاطونی شده است. در حاشیهنویسیهایش بر «رساله دربارۀ نفس» که با عنوان «الهیات ارسطو» نیز از آن نام میبرند و احتمالاً اثری است از فُرفُریوس، شاگرد فلوطین، ابن سینا در مقام فیلسوف به نقد دیدگاههای فیلسوفان دیگر میپردازد. به گفتۀ ژان ژُلیوه، ابن سینا میکوشد ارسطویی بیندیشد، اما ارسطوی او نیز مانند پیشینیانش از صافی فلسفۀ نوافلاطونی گذشته است.
L’œuvre principale d’Avicenne est le Shifâ, une encyclopédie qui comprend toutes les sciences de son temps et où il suit l’ordre des œuvres d’Aristote s’exprimant la plupart du temps en termes aristotéliciens. Dans d’autres traités aussi, il se comporte comme un philosophe. Il y traite de choses philosophiques et commente d’autres philosophes. Mais il a également écrit des traités mystiques et même dans ses livres philosophiques comme le Shifâ et les Ishârât, il a consacré des chapitres souvent assez longs à des thèmes comme la prophétologie et la théorie des miracles qui ne sont ni aristotéliciens ni grecs, mais ne sont quand même pas non plus en rupture avec la pensée néoplatonicienne. C’est pourquoi, selon certains chercheurs occidentaux, tel Jean Jolivet, même lorsqu’il parle de sujets proprement religieux, il peut être considéré comme philosophe dans le sens où depuis la fin de l’Antiquité, la théologie et la philosophie de la religion font partie de la philosophie. La seule différence est qu’Avicenne y insuffle un contenu non plus polythéiste mais islamique
اما ابن سینا رسالههای عرفانی هم نوشته است که در آنها به موضوعهایی یکسره دینی پرداخته است. حتی در دو کتاب «شفا» و «الاشارات و التنبیهات»، فصلهای بلندی را به علم نبوت و معجزات اختصاص داده است. این موضوعها ارسطویی و یونانی نیستند، اما میتوان آنها را به گونهای نوافلاطونی و به این معنا، فلسفی شمرد، زیرا از پایان عهد باستان، یعنی از نیمۀ دوم قرن پنجم میلادی، الهیات و فلسفۀ دین را جزو فلسفه دانستهاند. البته متفکرانی آنها را فلسفه نمیشمارند و این نشان میدهد که در تعریف فلسفه همرایی وجود ندارد. به این نکته نیز باید توجه کرد که هرچند ابنسینا در پرداختن به موضوعهای دینی از نوافلاطونیان الهام میگیرد، اما مضمون فکر او شرک یا چند خداگرایی نیست، بلکه اسلامی است. نظریۀ نبوت در نزد ابن سینا که در رسالههای فلسفیاش نیز از آن سخن میگوید، با نظریۀ نبوت در نزد فارابی یکی نیست. اما هردو فیلسوف از نظریۀ عقل الهام یافتهاند که نظریهای کاملاً نوافلاطونی است. معرفت عقلی هنگامی که کسی آن را بخواهد و امکان به دست آوردن آن را داشته باشد، از راه اتصال به عقل فعال حاصل میشود. به این معنا که صور معقول از عقل فعال در نفس فیضان پیدا میکنند.
Dans sa doctrine de la prophétie que l’on trouve même dans ses traités philosophiques, il est inspiré comme Al-Fârâbi - bien qu’elle soit différente - d’une théorie de l’intellect qui est parfaitement néo-platonicienne. Le savoir consiste à se connecter à l’intellect agent qui fait découler dans l’âme des formes intelligibles. Comme je vous ai déjà dit, le terme « intellect agent » vient d’Aristote dans son traité « De l’âme ». L’intellect agent permet la saisie de l’intelligible comme la lumière permet la saisie du visible. Il est, selon Aristote, immortel. Or, selon Avicenne, l’intellect, à mesure qu’il progresse, passe à des niveaux de plus en plus élevés. A la fin de cette progression, on arrive à un niveau qui est celui de l’intellect saint qui peut entrer en contact avec les intelligences séparées et à la fin, avec le premier intellect qui est la première créature ou plus exactement le premier causé. Il présente la révélation prophétique comme la jonction à une intelligence angélique
به عقیدۀ ابن سینا، عقل، اندک اندک که پیش میرود به مراتب هرچه عالیتر میرسد. سرانجام به مرتبۀ عقل قُدسی میرسد. عقل قدسی میتواند به عقول مُفارق بپیوندد و در پایان، به عقل اول یا عقل محض وصل شود که نخستین آفریده و، به عبارت دقیقتر، معلول الاول است. مُفارقات جواهر مجرد عقلیه و نفسیه هستند. باری، این سیر متعالی عقل، در واقع، مکاشفهای عرفانی است. آن را در نکته سنجیهای ابن سینا دربارۀ «الهیات ارسطو» نیز میبینیم. به عقیدۀ ابن سینا، وحی نبوی در نتیجۀ اتصال به عقل مَلَکی روی میدهد. البته از نظر او، پیامبران دارای مُتخیّله نیز هستند که قوهای است خاص در آنان که به نیروی آن، هم در صورتهای محسوس و هم در معانی جزئیِ جداشده از آن صورتها تصرف میکنند. از همین رو، آنان میتوانند نه تنها به عقول و نفوس فلکی بلکه به اجسام فَلَکی نیز وصل شوند و از طریق آنها در این جهان تغییر ایجاد کنند. چنان که میبینیم با این نظریۀ فلسفی دربارۀ نبوت، ابن سینا از روایت اسلامی وحی بسیار دور میشود. در نظریۀ اسلامی وحی تنها یک واسطه وجود دارد که همان فرشتۀ وحی است، در حالی که در نظریۀ ابن سینا با سلسله مراتبی از عقول سرو کار داریم.
On voit bien que dans la théorie avicennienne de la prophétie, nous sommes très loin de la conception religieuse. Dans la théorie islamique de la révélation, il y a un seul intermédiaire qui est l’ange Gabriel, alors que chez Avicenne, il faut une hiérarchie d’intellects pour aller de l’intellect simple jusqu’à l’intellect saint. C’est le caractère intellectualiste de la prophétologie avicennienne qui indignait les jurisconsultes de son temps. Chez lui, le Prophète est en relation plutôt avec les cieux qu’avec Dieu. Tout commence dans l’intellect et tout se termine dans l’intellect. Dans cette prophétologie, Avicenne a été sans aucun doute inspiré des philosophes néo-platoniciens. C’est Philon d’Alexandrie qui a inauguré la méthode d’interprétation allégorique. Au-dessous de Dieu qui est l’Un indéterminé, se déroule toute une hiérarchie d’intermédiaires comme le verbe ou logos, les idées modèles des choses, la sagesse, le premier Adam, les anges, le souffle de Dieu et les puissances par lesquelles il se met à notre portée. Nous en parlerons davantage dans les prochaines émissions
نظریه ابنسینا دربارۀ نبوت بیتردید الهام یافته از نظرپردازیهای فیلسوفان نوافلاطونی است. نخستین بار فیلونِ یهودی بود که با تفسیر تمثیلیِ مکتبهای گوناگون فلسفی از جمله فلسفۀ عقلی یونانیان، فلسفۀ افلاطون و نیز مکتب رِواقی کوشید میان آدمی و خدای تعالی سلسله مراتبی از «میانجیان» کشف کند. در مرتبۀ پایینتر از مرتبۀ خدای شخصانی و درعین حال احد نامتعین، سلسله مراتبی از واسطهها یا میانجیان وجود دارد: نخست، کلام یا لوگوس و ایدههای مثالین چیزها، پایینتر از آنها، حکمت، سپس ابوالبشر یا نخستین آدم و پایینتر از او فرشتگان، آنگاه دم خداوندی و سرانجام قوایی که از طریق آنها دم خداوندی به ما میرسد. دیگرگون شدن به نیروی زُهد به ویژه از راه سلوک درونی (یا طی مدارج)، درواقع، از خویشتن به در شدن و رسیدن به مرتبۀ عالیترین میانجی یعنی کلام یا وحی الهی است. این بحث را در برنامههای آینده دنبال خواهم کرد
Averroès, un autre philosophe musulman qui a vécu au 12e siècle, c’est-à-dire deux siècles après Avicenne, jugeait celui-ci trop religieux. D’après lui, Avicenne a incorporé trop de religion dans sa philosophie. Pourtant, comme je l’ai déjà dit, Avicenne a été attaqué par Al-Ghazâli qui le trouvait trop philosophe. Tout cela montre bien que plus on avançait dans l’histoire, plus le rationalisme s’infiltrait dans la pensée musulmane. La question est de savoir quelle fut enfin l’issue de ce processus de rationalisation dans le monde musulman. Il est difficile de répondre à cette question
شاد و خرم باشید!
Je vous souhaite santé, bonheur et prospérité
Et j’espère vous retrouver dans la prochaine émission
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید