دسترسی به محتوای اصلی
برنامه دو زبانه

چرا ملت‌ها به وجود دشمن نیاز دارند؟ Le pouvoir de la peur

نتشر شده در:

درست است که رژیم‌ها در ساختن و پرداختن دشمن همواره پیشگام ‌بوده‌اند، زیرا به آن نیاز داشته‌اند، اما کافی است تاریخ یک قرن اخیر ایران را از نظر بگذارانیم و ببینیم که چگونه ذهنیت جامعه نیز در پروراندن دشمن پی‌گیر و کوشا بوده است به ویژه در پروراندن «دشمن غیبی» که گویا در غیاب آن نمی‌توان به مسائل و مشکلات جامعه اندیشید.

تبلیغ بازرگانی

شنوندگان عزیز، سلام

Chers auditeurs bonsoir

آیا ملت‌ها برای بقای خود به دشمنی فرضی یا واقعی نیاز دارند؟ چه لزومی دارد که هویت‌های ملی و قومی برضد ملت‌ها یا قوم‌های «دیگر» ساخته شوند؟ آیا دشمن پروری یک ضرورت است؟ دشمن چه کارکرد سیاسی و اجتماعی در جامعه‌های امروز دارد؟ آیا وجود دشمن برای همبستگی ملی ضروری است؟ آیا راست گفته‌اند که «انسان گرگ انسان است» و از جنگ گریزی نیست؟ برخلاف ارسطو که انسان را بنا به طبیعت موجودی سیاسی می‌دانست، هابز، فیلسوف سیاسی انگلستان، معتقد بود که خشونت در ذات انسان نهفته است و پیش از تشکیل جامعه‌های انسانی، آدمیان در وضع طبیعی همواره باهم می‌جنگیدند. زیرا در وضع طبیعی رفتار آنان را غریزۀ بقا تعیین می‌کرد. وضع طبیعی، وضع «جنگ همه با همه» است و در آن، آفرینش دشمن کاری ضروری است. در این وضع هرکسی بر دیگری می‌تازد تا خطر تازش او را از خود دور کند.

Pourquoi un ennemi ? Sa fabrication est-elle une nécessité ? Faut-il chercher la raison de la persistance des guerres sous les formes les plus diverses dans la « nature humaine » ? L’ennemi est-il une donnée naturelle, comme l’a supposé Hobbes, philosophe anglais? Comment expliquer la permanence de la belligérance dans les sociétés humaines ? Peut-on adhérer à cette idée de Hobbes que la violence n’est qu’une anticipation de la peur contre la menace, réelle ou supposée ? La guerre est-elle l’ordre normal de la société humaine ? Ou, au contraire, c’est l’institution de l’état social qui, en mettant fin à l’état naturel, comme l’a précisé Rousseau, justifie la guerre et la rend perpétuelle? Selon Rousseau, c’est dans le cadre des relations d’Etat à Etat que les hommes deviennent ennemis et non pas dans l’état de nature comme l’a supposé le philosophe anglais

ژان ژاک روسو، برخلاف هابز، معتقد بود که انسان‌ها در وضع طبیعی دشمن هم نیستند، بلکه در اوضاع و احوالی که دولت‌ها در روابطشان با یکدیگر پدید می‌آورند، به دشمن هم تبدیل می‌شوند. به گفتۀ «پی‌یر کُنِزا»، نویسندۀ کتاب «آفرینش دشمن»، برخلاف آنچه در کتاب‌های درسی روابط بین الملل آمده است، دموکراسی‌ها مژده‌آور صلح نیستند، وگرنه نباید استعمار فرانسه و انگلیس وجود می‌داشت یا آمریکا به عراق لشکر می‌کشید و اسرائیلی‌ها سرزمین‌های فلسطینی را اشغال می‌کردند. همۀ دیکتاتوری‌ها نیز جنگ‌طلب نیستند. دیکتاتوری نظامی میانمار یا رژیم سالازار در پرتغال در پی جنگ‌افروزی نبودند. کشور هند که بزرگ‌ترین دموکراسی جهان خوانده می‌شود و از زمان مَهاتما گاندی «کشور خشونت‌پرهیز» نام گرفته است، تاکنون شش بار با همسایگانش جنگیده است. به نظر می‌رسد در بیشتر کشورها آفرینش دشمن به منظور ایجاد همبستگی ملی صورت می‌گیرد.

Pierre Conesa, l’auteur de « La fabrication de l’ennemi », s’set attaché à montrer comment se construisent les imaginaires de l’hostilité. D’après lui, les historiens étudient a posteriori les facteurs objectifs qui ont provoqué les guerres et dont les hommes n’étaient pas obligatoirement conscients. Mais il faudrait aussi comprendre la façon dont s’est effectuée l’adhésion de l’opinion à ces conflits. Si l’ennemi est une construction, nous dit-il, il doit être possible de le déconstruire. Il a donc essayé dans son livre de dresser une typologie et de définir les grands types de belligérances et leurs processus de fabrication. A partir de cette typologie, on peut plus ou moins comprendre certains types de conflits qui voient souvent le jour sur notre planète. Commençons par « l’ennemi proche » avec lequel un différend frontalier crée, selon Pierre Conesa, un conflit qui se joue traditionnellement à deux. Les exemples abondent. Dans ce type de conflit, l’enjeu est un morceau de terre et la guerre une expropriation violente

در سال 1989، الکساندر آرباتُف، مشاور دیپلماتیک گورباچِف، به غربیان گفته بود: «ما بدترین خدمت را می‌خواهیم به شما بکنیم. می‌خواهیم شما را از داشتن دشمن محروم کنیم». به گفتۀ یکی از ژنرال‌های فرانسوی، شوروی همۀ خصلت‌های یک دشمن خوب را داشت. محکم، یکپارچه و پایدار بود. از نظر نظامی نیز شبیه خود ما بود. درواقع، دشمنی بود که از روی مدل «کارل فون کلاوس ویتز» ساخته شده بود. البته نگران کننده بود، اما ناآشنا و پیش‌بینی‌ناپذیر نبود. می‌دانید که کلاوس ویتز، اندیشه‌گر نظامی پروس، جنگ را ادامۀ سیاست با ابزار‌های دیگر می‌دانست. به گفتۀ او، جنگ عملی خشونت آمیز است که با آن، جنگ‌افروز در پی زورآور کردن اراده و خواست خود بر دشمن خویش است. درواقع، با ناپدید شدن شوروی نه نتها یکپارچگی غربیان از میان رفت، بلکه قدرتشان نیز بی‌فایده و عاطل شد.

« Le rival planétaire » est le concurrent dans la rivalité de deux puissances qui se donnent une vocation mondiale. A l’époque moderne, la rivalité des impérialistes dans la course à la colonisation et la guerre froide à l’ère de l’Union soviétique en sont deux exemples notoires. De nombreux théoriciens militaires s’accordent à dire que la guerre froide contribuait efficacement à la cohésion de l’Occident. En effet, la disparition de l’Union soviétique a privé les Occidentaux d’un rival planétaire qui, étant solide, constant et cohérent, avait toutes les qualités d’un « bon » ennemi. Sa dislocation, comme le reconnaît un général français, a entamé la cohésion de l’Occident et rendu vaine sa puissance. La bipolarité qu’a connue le monde a certes rendu possible de nombreux conflits, voire des révolutions dont la dernière fut la révolution islamique qui, en raison de ses conditions de possibilité, a eu un impact plus ou moins planétaire. Mais depuis la fin de l’Union soviétique, toutes les crises vécues ont été locales

با ناپدید شدن شوروی، دیگر نمی‌توان جنگ‌ها و بحران‌های جهان را در چهارچوب «جنگ سرد» بررسی و ریشه‌یابی کرد. برای رمزگشایی و فهم آن‌ها پارادایم کلی در دست نداریم و نیازمند شناخت مشخص هریک از آن‌ها هستیم. برای همین است که می‌گویند با از میان رفتن جنگ سرد، تاریخ و جغرافیا حق و حقوق خود را بازیافته‌اند. به این معنا که امروز در هر جنگ و بحرانی دوباره باید از روش‌های سنتی شناسایی دشمن استفاده کرد. برای مثال، برای بررسی و شناخت نیروی نوظهوری به نام داعش، باید به مطالعه تاریخ و جغرافیای منطقۀ خاور میانه پرداخت. از سوی دیگر، با به کاربستن روش همدلی باید به انگیزه‌های آنان در رفتار وحشیانه‌ای که با دشمنانشان می‌کنند، پی برد. باید نشانه‌های نمادین این گروه را بررسی کرد و دید چگونه و با چه ارزش‌هایی خود را در برابر دیگران تعریف می‌کند.

Depuis la fin de la guerre froide, l’histoire et la géographie reprennent leurs droits. Il faudra revenir aux démarches traditionnelles d’identification de l’ennemi dans chacun des cas. Il y a un autre type d’ennemi que l’on peut appeler « l’ennemi intime ». C’est l’Autre sur mon territoire. La guerre qu’on lui oppose est effectivement une guerre civile. Le massacre entre voisins qui semblaient jusque-là vivre en paix. On peut étudier certains cas dans le cadre des rivalités confessionnelle, comme c’est le cas dans les conflits actuels entre les chiites et les sunnites dans le monde musulman. En Iran, pays chiite, la hiérarchie au pouvoir a désigné les Bahaïs comme ennemis. Ils sont qualifiés d’hérétiques et férocement réprimés parce qu’ils confessent une foi, certes plus ou moins compatible avec les principes chiites, mais beaucoup plus tolérante. La hiérarchie chiite au pouvoir les considère dans leur ensemble comme un Autre menaçant

گویا در جامعه‌های انسانی از «آفرینش دشمن» گریزی نیست. این پدیده را کم و بیش در میان همۀ ملت‌ها می‌توان دید. باید گفت که ما ایرانیان در این زمینه ورزیدگی و هنر خاصی داریم. درست است که رژیم‌ها در ساختن و پرداختن دشمن همواره پیشگام‌بوده‌اند، زیرا به آن نیاز داشته‌اند، اما کافی است تاریخ یک قرن اخیر ایران را از نظر بگذارانیم و ببینیم که چگونه ذهنیت جامعه نیز در پروراندن دشمن پی‌گیر و کوشا بوده است به ویژه در پروراندن «دشمن غیبی» که گویا در غیاب آن نمی‌توان به مسائل و مشکلات جامعه اندیشید. جالب اینجاست که در این راه، درس‌خوانده‌های ایرانی بیش از مردم عادی کوشیده‌اند. با آفرینش «دشمن غیبی» می‌توان از پذیرش خطاها و ندانم‌کاری‌های خود سرباز زد. وجود چنین دشمنی، ناتوانی ما را نیز در دگرگون کردن اوضاع و احوال کشور توجیه می‌کند. در برنامه‌های آینده به این موضوع باز خواهم گشت.

Pour terminer, regardons un autre type d’ennemi qu’on appelle « l’ennemi caché ». C’est une puissance occulte censée tirer les ficelles et maîtriser le sort de populations entières. Depuis le début du siècle dernier, les Iraniens n’ont jamais cessé la fabrication de ce type d’ennemi de sorte que cette phobie est devenue, comme le décrit l’auteur de « Mon oncle Napoléon », un élément constitutif de leur identité. L’Angleterre, puis les Etats-Unis et dans une moindre mesure le sionisme ont tour à tour assuré dans l’imaginaire des Iraniens le rôle de « l’ennemi caché ». La fabrication de ce type d’ennemi n’est certes pas l’apanage des pays non-occidentaux. Dans la plupart des pays du monde y compris en Occident, l’obsession de cet ennemi est réelle. En fait, c’est une psychose engendrée par la « théorie du complot ». Depuis le 19e siècle, elle constitue une des bases de l’antisémitisme en Europe. De ce sujet, je vous parlerai davantage dans les prochaines émissions

شاد و خرم باشید!

Je vous souhaite santé, bonheur et prospérité
Et j’espère vous retrouver dans la prochaine émission
 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.