دسترسی به محتوای اصلی
راهِ ابریشم

"ونوس سیاه" یا درد متفاوت بودن

نتشر شده در:

پس از شماری جایزه طراز اول، شیر طلائی ونیز برای اولین فیلمش "تقصیر ولتر است" درسال 2000، چهار سزار برای "پرهیز" در سال 2004، و شماری جایزه جهانی برای "دانه وماهی سفید" یا "راز دانه" در سال 2007، عبدالطیف کشیش، کارگردان فرانسوی متولد تونس، با "ونوس سیاه"، فیلمی بسیار عمیق، دردناک و کوبنده به مرحله بالاتری از کارگردانی دست می یابد.

تبلیغ بازرگانی

عبدالطیف کشیش در این فیلم از ورای زندگی نامه "سارتیه بارتمن"، زن جوان سیاهپوستی که توسط کار فرمای سفید پوستش، در قرن نوزدهم، از آفریقای جنوبی به انگلستان آورده می شود تا همچون جانوری در قفس در بازار مکاره ها به نمایش گذاشته شود، به اعماق خشونتی که از یک سو به یک انسان، سپس به یک سیاه پوست و سرانجام به یک زن اعمال می شود رخنه می کند. ماجرائی که در آن زمان جز در انگلستان، انزجاری نیافرید.
"ونوس سیاه" یا "ونوس هاتن تات"، زن سیاهپوستی را با جثه ای حجیم و باسنی بسیار بزرگ در قفسی نشان می دهد که توسط مرد سفید پوست ویا در واقع صاحب او همچون عنتری، به رقص واداشته می شود. در پایان هر نمایش، مرد رام کننده از تماشاچیان می خواهد که باسن او را لمس کنند. این زن به سختی یک چنین تحقیری را می پذیرد اما ناچار است تحمل کند و به کمک الکل به کار خود ادامه میدهد. در پی اعتراضاتی که در مجلس انگلستان به این تجاوز به حقوق انسانی یک شخص می شود و عرصه را بر کارفرمای سفید پوست او تنگ می کند، او "ونوس سیاه" خود را، زیر نفوذ یک دوره گرد شارلاتان دیگری چون خود او، به فرانسه می آورد و این موجود، که قربانی یک حقه باز معرکه گیر دیگر شده، اسباب تفریح اشراف در شب نشینی های انچنانی آنها می شود.
از ورای صحنه هائی بسیار کوبنده، چه در آکادمی علوم فرانسه که داشنمندانش می خواهند از نزدیک بر خی خصوصیات عجیب جسمی این زن را مطالعه کنند و در عین حال اولین تئوریهای علمی نژادپرستانه را پایه ریزی می کنند و چه در شب نشینی ها، عبدالطیف کشیش، مسئله متفاوت بودن، سوءاستفاده از انسانها، بی دفاعی شماری از آنها را به شکلی بسیار ماهرانه و بدون صحنه های اضافی که در فیلم قبلی اش "دانه و ماهی سفید" یا "راز دانه" بسیار دیده می شد، نشان میدهد. عبدالطیف کشیش علیرغم این که مرثیه سرائی نمی کند، فیلمی می سازد که همچون یک پتک به صورت تماشاگر می خورد. ضربه ای که تا مدتها اثرش احساس می شود.
ضربه از این جهت که "ونوس سیاه" که حاضر نیست، پس از معاینه های علمی، اندازه گیریهای اعضای بدن، فک و سر، آلت جنسی خود را به بهای بسیار گزاف به پژوهشگران و دانشمندان آن زمان نشان دهد و پس از آن از حمایت جامعه علمی و در صدر آن "ژرژ کوویه"، "آناتومی شناس" بنام اوائل قرن نوزدهم، برخوردار شود، تحت تأثیر شارلاتان بی اخلاقی که اسیرش شده، به بهائی بسیار کمتر ارزش هایش را از دست می دهد. و بر خلاف کسانی که با هر قیام بیشتر به آزادی نزدیک می شوند، او با هر قیام بیشتر سقوط میکند و به خواست های بیش از بیش خوار کننده "صاحبش" تن در می دهد، کم کم سر از روسپی خانه های بی ارزش در می آورد وسپس در کنار خیابان تن بیمار خود را عرضه می کند و بر اثر سینه پهلو و بیماری مقاربتی در فقر می میرد. اما جنازه اش هم منبع در آمدی برای عامل بدبختی او می گردد که آن را، به آکادمی علوم، برای تشریح می فروشد. دردناک تراز آن این است که زنی که در آغاز به شدت از بخشی از جسم خود ویا تنها بخشی که تا حدودی اختیارش را داشت، دفاع می کرد، حتا پس از مرگش هم سالها مورد تجاوز، یعنی تجاوز نگاههائی قرار گرفت که علیرغم خواست او به این عضو انداخته می شد. بدین معنا که دکتر "کوویه" پس از تشریح جسد، مغز و آلت جنسی نامتعارف او را در شیشه ای پر از الکل قرار داد که تا سال 1976 در موزه انسان شناسی پاریس قابل دیدن بود و سپس به انبار فرستاده شد. قالبی گچی از بدن وی هم که در همان سالها در آکادمی علوم طبیعی گرفته شده بود نیز تا سال 1976 در همان موزه قابل دیدن بود.
در پایان دوران آپارتاید، در سال 1994 ، روسای قبیله "خوی زان" از"نلسون ماندلا" خواستند بازمانده های بدن "ونوس هاتن تات" (هاتن تات به معنای موجودی میان انسان و شمپانزه ویا حلقه گمشده داروین) را از فرانسه بگیرد و به آفریقای جنوبی باز گرداند. در سال 2002 قانون بازگشت "ونوس هاتن تات" در سنای فرانسه به تصویب رسید و در روز 9 اوت 2002 ، به مناسبت روز زن در آفریقای جنوبی، بازمانده های "ونوس سیاه" در منطقه زادگاهش "کیپ تاون" با حضور "تابوم بکی"، رئیس جمهور و شماری شخصیت خارجی به خاک سپرده شد.
عبدالطیف کشیش در مورد چگونگی آشنائی با زندگی "سارتیه بارتمن"می گوید که بحث های در گرفته میان فرانسه و آفریقای جنوبی توجه او را به این موجود جلب کرد و پس از تحقیق درباره ی زندگی او منقلب شد. او درجائی می افزاید : " با بالا رفتن سن، من مسئولیت بیشتری نسبت به دیگران احساس می کنم. و چون این دیگران هستند که باید حاصل کارم را ببینند، این کار می بایست در ارتباط با اجتماع و برایش سودمند باشد. از سوی دیگر می خواهم دیگران را در نگرانی های خود سهیم کنم چرا که من در دهه حاضر میزان نگرانی ام نسبت به گذشته افزایش یافته و این نگرانی را در دیگران هم احساس می کنند. من به زعم خود تلاش می کنم این اضطراب را مهار کنم، آن را برای خودم و دیگران تجزیه وتحلیل کنم. اما در پایان باز می بینم که کاری جز مطرح کردن پرسش انجام نداده ام"...
حال ببینیم هنرپیشه ای که با مهارت کامل در غالب "ونوس سیاه" رخنه کرده و جسمش نیز به وی در این راه کمک می کند کیست ؟ او "یاهیما تورس" نام دارد. در کوبا به دنیا آمده و پنج سال پیش کوبا را به قصد پاریس ترک کرده است. عبدالطیف کشیش روزی که در تراس کافه ای در محله عرب نشین پاریس نشسته بود "یاهیما" را که در حال گذر بود دید. بلافاصله دستیارش را برای آشنائی با وی فرستاد اما چون در آن زمان مشغول ساختن فیلم قبلی اش بود، این ارتباط مسکوت ماند. در سال 2008 بار دیگر دیداری اتفاقی میان این دو رخ داد و چون عبدالطیف کشیش در حال انتخاب هنرپیشگان برای "ونوس سیاه بود" ، هیچ کس دیگری نمی توانست با کاندیداتوری "یاهیما" رقابت کند. منتها "یاهیما" هنوز به اندازه کافی چاق نبود و ناچارشد طی هشت ماه 13 کیلو وزن اضافه کند. بعدیاد گرفت چگونه لهجه خود و صدایش را تغییر دهد تا بیشتر به شخصیت "ونوس سیاه" نزدیک گردد. "یاهیما تورس" سپس موهای سرش را تراشید تا بر آن کلاه گیسی شبیه به موهای "سارتیه بارتمن" بگذارند. این تغییرات وبازی کاملأ طبیعی این زن جوان بی تجربه در سینما، نیز یکی از عوامل موفقیت فیلم است. فیلمی که باعث شد عبدالطیف کشیش به درجه بالاتری در کار کارگردانی دست یابد و افق جهانی تری برای سینمای خود وفرانسه بگشاید. البته صحنه آرائی بسیار خوب فیلم را که به شکل تابلو پیش می رود هم نباید از نظر دور داشت.
گفتنی است که عبدالطیف کشیش، درروز چهارشنبه 3 نوامبر در یک "ماستر کلاس" در "فروم دز ایماژ" شرکت خواهد کرد.

چگونه "فیس بوک" یا این "شبکه اجتماعی" به وجود آمد ؟

اگر می خواهید بدانید چگونه مبتکر خلاق و در عین حال گوشه گیر و پرمدعای "فیس بوک" چه راهی را پیمود تا به موفقیت رسید، به دین فیلم "شبکه اجتماعی" ساخته "دیوید فینچر" بروید که هم اکنون بر پرده سینماهاست. دراین فیلم که آفرینش این شبکه جهانی و انقلابی سالهای اخیر را بین سالهای 2003 تا 2005 در دنشگاه هاروارد نشان می دهد، می بینیم که چگونه رقابت های دانشگاهی و ماجراهای عاشقانه می توانند به خلاقیت کمک کنند. با این حال فیلم با نشان دادن این رقابت ها که در به وجود آوردن "فیس بوک" سهیم بودند و سپس اتهاماتی که افراد گروه به یکدیگر وارد می آورند، این پرسش را مطرح می سازد که پدر واقعی "فیس بوک" کیست ؟
به هر حال، فیلم "شبکه اجتماعی" با ریتمی بسیار تند،در فضائی پر از تنش، شکایت و ماجرا به جلو می رود حکایت از دوران ما دارد که جوانان و یا حتا شماری بزرگسال زمان زیادی را در برابر کامپیوتر می گذرانند و دنیای مجازی برایشان شناخه شده تر از دنیای واقعیات است. "جس ایزنبرگ" به خوبی از عهده نقش این ضد قهرمان بر می آید و آن را ملموس تر می کند.

شمار بالای فیلم های انیمیشن بر پرده سینماها
این روزها، هم زمان با فرارسیدن تعطیلات پائیزی مدارس، شاهد افزایش شمار فیلم های انیمیشن در سینماها هستیم. فیلم هائی که هر کدام ویژگی خاص خود را دارد

"من، زشت و بدجنس"

فیلم سه بعدی "من، زشت و بدجنس" ، که حاصل همکاری یک تهیه کننده آمریکائی ، کسی که "دوران یخی" را ساخت و استودیوی فرانسوی فیلم های انیمیشن کامپیوتری، "مک گاف" است ، می توانست این شک را به وجود آورد که آیا با تولیدی رنگ پریده نسبت به تولیدات کمپانی بنام "پیکسار" سرو کار نخواهیم داشت ؟ با دیدن فیلم این شک از میان می رود چون در این فیلم، گر چه شخصیت زشت و بدجنس "گرو"، در پایان، همانگونه که رسم شماری فیلم های داستانی استودیوهای بزرگ آمریکائی است، به راه راست هدایت می شود، اما پرورش شخصیت و شخصیت های مکمل ونیز دستمایه فیلم به آن عمق دیگری می دهد. علاوه براین که می بینیم چگونه قدرت و رقابت افراد را ازواقعیت دور میکند و در این جا خیال "دزدیدن کره ماه" است. بلکه با شخصیت دیگری آشنا می شویم که در دوران ما زندگی می کند و در استفاده از کامیپوتر و تکنولوژی خارق العاده است. همه این رقابت ها در دستیابی به تکنولوژیهای تازه جائی به بن بست می خورد که کمبود مهربانی و انسانیت وارد گود می شود و بسیاری از بلند پروازیها را آرام می کند.

قلمرو گاهول : افسانه نگهبانان"

"زاک اسنایدر"، کارگردانی که همه ایرانیان به دلیل ساختن فیلم "300" ، به حق، با وی مشکل پیدا کرده اند، با فیلم سه بعدی "قلمرو گاهول : افسانه نگهبانان"، به حوزه فیلم های انیمیش راه پیدا می کند . در این فیلم خبری از اسپارت ها و ایرانی های جنگجو نیست، بلکه صحبت از جغد است. جغد هائی که توسط لاشخورها مورد تهدید قرار می گیرند. در این فیلم جغد شجاعی که قصه های پدرش را در مورد نگهبانان قلمرو "گاهول" شنیده بود تصور نمی کرد روزی در کنار آنها به دفاع از قلمرو جغدها در برابر لاشخورهای بی رحم برخیزد.
آنچه در این فیلم نظر را جلب می کند ، سناریوی معمولی و قابل پیش بینی و مبارزه بدی با خوبی و یا رودروئی تمدن ایده آل و دنیای بربریت نیست، بلکه فیلمی است اکشن دار که بسیار خوب گارگردانی شده است. نظر زیبائی شناختی وترفند های نیز فیلم "قلمروگاهول" تماشاگر را بی تفاوت نمی گذارد.

"آرتور 3، جنگ دو جهان"

"لوک بسون" آمریکائی ترین کارگردان فرانسوی که فیلم هائی پر خرج به سبک کمپانی های آمریکائی می سازد، از جندی پیش به سینمای انیمیشن رو آورده و فیلم های موفق ونسبتأ موفقی راهی بازار ساخته. آخرین آنها و آخرین بخش از سه گانه "آرتور و مینیمویز" ، به نام "آرتور 3، جنگ دو جهان"، به روی پرده سینما ها آمده است.
گفتنی است که موفقیت دو اثر قبلی به این دلیل بود که "لوک بسون" در آغاز از استفاده از امکانات گسترده ابا نکرد و ساختن اولین فیلم این سه گانه 5 سال طول کشید، 700 نفر روی آن کار کردند و 65 میلیون یورو خرجش شد. در عوض، 6 میلیون نفر را هم به سینما ها کشاند.

"

اولین فسیتیوال من"
"اولین فسیتیوال من" نام فستیوالی است که هدفش کودکان 2 تا 12 سال است. این فستیوال برای 6 امین برگزاری خود، شش فیلم را پیش از نمایش آنها در سالن های سینما در بخش مسابقه ای خود برگزیده که توسط هیأت داورانی متشکل از 12 کودک داوری می شوند. در کنار آنها حدود 40 فیلم با موضوع "قهقهه خنده" که فیلم های دوران طلائی کمدی تا زمان حال را در برمی گیرد و 9 "سینه-کنسرت" استثنائی که منظور همراهی فیلم با موسیقی است، در 10 سالن سینمای هنری-تجربی در پاریس برنامه ریزی شده است. جایزه ای هم تماشاچیان کم سن وسال به فیلم مورد علاقه شان خواهند داد.
این فستیوال که توسط شهرداری پاریس و انجمنی به نام " کودکی و سینما" برگزار میشود، در راستای طرحی قرار می گیرد که هدفش آشنا کردن کودکان با معنای تصویر است و در کودکستانها و دبستانها پیاده می شود.
http://www.monpremierfestival.org/fr/infos-pratiques/

"

بسکیا"، طرفداران و مخالفان او
از روز 15 اکتبر 2010 تا 30 ژانویه، موزه هنرهای مدرن پاریس، به مناسبت پنجاهمین سالگرد تولد "ژان میشل بسکیا"، به کمک 150 تابلو، طرح و شیئی، و به ویژه کارهای مشترکش با "اندی وارهال"، پدر "پاپ آرت"، به مرور بر آثار نقاشی می پردازد که از خیابان برخاست، در خیابان به نقاشی پرداخت، سپس آثارش به قیمت های بسیار بالا به مجموعه داران فروخته شد. در واقع اوست که به هنر "گرافیتی"، "تگ" و دیگر آفرینش ها بر روی دیوارهای شهرها، امکان حیات و اهمیت یافتن را داد. اهمیت این نمایشگاه در این است که موزه ها و بنیاد ها در فرانسه کمتر آثار "بسکیا" را خریده اند و هم اکنون یک اثر از او در مرکز "پمپیدو" و دیگری درموزه شهر مارسی وجود دارد.
"بسکیا" که در 27 سالگی در پی "اووردوز" مصرف هروئین در نیو یورک درگذشت، هنرمندی است که بر خی او را "وان گوگ" دوران معاصر، شاید به دلیل استفاده از رنگهای تند، می نامند که این مقایسه شماری از اصل گرایان را به شدت خشمگین می کند. به هر حال این مقایسه مانع از اختلافات بسیاری که میان این دو هنرمند وجود داشت، نمی شود. چرا که "وان گوگ" نتوانست در زمان حیات خود آثارش را بفروشد، در حالی که "بسکیا" در 22 و یا 23 سالگی یکی از هنرمندان بسیار مورد توجه بازارهای هنری جهان بود. "وان گوگ" از بی اعتنائی معاصرانش به هنر او و "بسکیا" از معروفیت ناگهانی و تقاضاهای بی پایان محاسبه گران و طمع کارانی که احاطه اش کرده بودند، رنج می بردند.
این دو هنرمند هر دو از خانواده هائی پر فرهنگ می آمدند اما هر دو بر سر راه خود و در طول زندگی کوتاهشان، ماجرا آفریدند و بهای سرخوردگی از زندگی پر تلاطمشان را هم پرداختند. "وان گوگ" با مصرف بیش از حد "آبسنت"، رو به دیوانگی گذاشت و در تیمارستان و در 37 سالگی خودکشی کرد و "بسکیا" از خیابان خوابی به پول ومعروفیت رسید، اما هروئین او را از پا در آورد.
به هر حال "بسکیا" برخلاف "وان گوگ"، به جای الهام گرفتن از "دولاکروآ" و یا امپرسیونیست ها، رابطه ای پرتلاطم با تصویر داشت که حکایت از همه سرخوردگیهای وی می کرد. "بسکیا" در عین حال فراموش نمی کرد که تنها سیاهپوستی است که در دنیای سفید پوستان به این موفقیت رسیده و باید بهای حسادت ها و حتا نفرت هنرمندان دیگر را هم بدهد. در نتیجه تم هائی که همواره در آثار او مشاهده می شوند عبارت بودند از آفریقا، مرگ، بردگی وسفر.
"بسکیا" که پس از جدائی والدینش در حالی که او هفت سال داشت و پس از چند سال زندگی با پدر خود از خانه فرار کرد، در خیابانها زندگی کرد و با مواد مخدر آشنا شد. اما او از کودکی نقاشی می کرد و حتا برای پول در آوردن کارت پستالهای خود را می فروخت. گفتنی است که در 19 سالگی، "بسکیا" به صاحب خانه اش که او را به دلیل نپرداختن کرایه خانه و قرضی چهار صد دلاری که بالا آورده بود بیرون میکرد، پیشنهاد کرد در ازای این قرض یکی از تابلوهای او را بپذیرد. صاحب خانه نپذیرفت و اورا بیرون کرد. سه سال بعد همین تابلوها به میلیون ها دلار به فروش رسید.
پس از آشنائی با هنر "بسکیا" در موزه هنرهای مدرن، کنجکاوان می توانند در فیلمی به نام "ژان-میشل بسکیا : کودک شکفته" " خود "بسکیا" را ببینند که ماجراهایش را برای "تامرا دیویس"، دانشجوی رشته سینما، تعریف می کند. این سلسله مصاحبه ها که طی سالهای 1983 تا 1985 انجام گرفته اما مدتها در کشورهای این مستند ساز باقی مانده ،هنرمندی را نشان می دهد که بسیار حساس وتا حدی خجالتی بود. "مادونا" خواننده معروف هم که چند صباحی به عنوان معشوقه او در کنارش زندگی می کرد، می گوید :"بسکیا" شکننده تر از آن بود که جهانی که ما در آن زندگی می کنیم را تحمل کند" .

"لاری کلارک" و ماجرا بر انگیزی

چندی است که عکس های "لاری کلارک"، که در موزه هنرهای مدرن شهر پاریس به نمایش گذاشته و در اقدامی بسیار نادر، برای جوانان 18 سال به پائین ممنوع اعلام گردیده، بحث های بسیاری را در رسانه های فرانسه برانگیخنه است. برخی از این عکس ها که شماری از آنها در گذشته نیز بدون برانگیختن کوچکترین اعتراضی به نمایش در آمده بود، نحوه های عشق ورزی جوانان آمریکائی را به تصویر می کشد. این عکس ها که پیش تر در نمایشگاهی در "تیت مدرن گالری" لندن، زیر عنوان " نمایش آنچه از سوراخ کلید می توان دید" به معرض دید عموم قرار داده شده بود، در فرانسه "از سوراخ کلید" از آن حذف گردید و به جایش "همدلی" قرار داده شد.
آن چه هوادران "لاری کلارک" ویا به عبارت دیگر مخالفان سانسور و در مقابل آنها بیشتر زنان و مادران را را بسیج کرده ، قرار دادن نام "اثر هنری" بر این عکس هاست. مخالفین با سانسور می گویند چرا باید بزرگسالان حق دیدن صحنه هائی را داشته باشند که جوانان را در بر می گیرد. از سوی دیگر آنها بر این باورند که جوانان یا دست کم آنهائی که میخواهند، می توانند از راه اینترنت آن چه را که دلشان می خواهد، و در بیشتر مواقع چندین و چند برابر شوکه کننده تر و حتا خطرناک است، را ببینند. این سانسور خود گول زنی است. به هر حال این "خط قرمز شکنی" از سوی عکاسی که 67 سال دارد و آثارش را از توکیو تا نیویورک مانند برگ زر می خرند، این آثار را از تبلیغ بیشتری برخوردار می کند. در عین حال می توان گفت که برخی از عکس های وی که بیش از حد بر بدن موضوع تأکید می ورزند، چندان احساس آفرینندگی و هنری در بازدید کننده به وجود نمی آورند.

بازار بین المللی هنر مدرن ویک هنرمند ایرانی

در برنامه هفته گذشته از 37 امین برگزاری "فیاک" یا بازار بین المللی هنر مدرن صحبت رفت که از روز 21 اکتبر درسه محل "گران پاله"، باغ "تویلری" و در بخشی از موزۀ لوور تا روز 24 اکتبر، آثارهنری 195 گالری داری را که از 24 کشورراهی این بازار شده بودند را به نمایش گذاشت. در عین حال گفته شد که در کنار آن هم در بخشی که "اسلیک-شرق" نام گرفته بود آثار هنرمندانی از ایران، افغانستان، هند، پاکستان، لبنان و فیلیپین را برای اولین بار به تماشا گذاشت.

ازجمله این هنرمندان شهره مهران بود که بخشی از آثارش را که به دختر مدرسه ای ها اختصاص دارد ارائه کرده بود. آثاری که شبیه عکس نقاشی شده است. گرچه کارهای شهره مهران را می توان به چند گروه، تهران، دیوارهای شهر، پرینت ها، چادر و دختران مدرسه ای تقسیم کرد که هر کدام در عین شباهت ویژگی خود را دارند، به دلیل ارائه کارهائی با موضوع دختران مدرسه ای ، از او پرسیدم چرا دختران مدرسه ای را مورد توجه قرار داده است ؟

باله "مارینسکی" در پاریس

تنها برای یک شب، دوشنبه اول نوامبر، باله معروف تآتر" مارینسکی" شهر "سن پترزبورگ"، در تآتر شاتله در پاریس، باله " اسب کوچک قوز دار"، اثر "آلکسی راتمانسکی" را اجرا می کند.
این گروه که شمار بالائی ستاره دارد و در چار چوب فصل روسیه و فستیوال پائیزی، پس از باله های معروف دیگر روسی، به روی صحنه می آید، اثری را ارائه می دارد که در فرانسه ناشناخته اما در روسیه بسیار شناخته شده است.
گفتنی است که رهبری ارکستر باله را "والری گرگیف"، رهبر ارکستر بسیار معروف بر عهده دارد که در شب بعد، یعنی دوم نوامبر، هم اپرا-کنسرتی را، به نام "آواره جادو شده" اثر "رودیون شترین" آهنگسازمعاصر روسی، رهبری میکند که آثار خود را اعم از موسیقی باله ، اپرا، موسیقی آوازی یا ارکستری بر پایه موسیقی فولکلوریک و مردمی روسیه می سازد.

"تیم رابینز" و دوره سفرهای کنسرت او

"تیم رابینز" را همه به عنوان یکی از هنرپیشگان خوب سینمای آمریکا می شناسیم و نقشش را در فیلم هائی چون "قمارباز" اثر رابرت آلتمن ویا در "آخرین گام های اعدامی" در کنار "سوزان ساراندون" و "شان پن" دیده ایم. اما شاید ندانسته باشیم که او در کنار حرفه سینمائی اش موسیقی را هم دنبال کرده است. او می گوید علیرغم کار بر موسیقی، تا زمانی که فرزندانش کوچک بودند، ازکنسرت دادن سر باز می زد. "تیم رابینز" اکنون به همراهی "رگز گالری باند"، با موسیقی خاص خود که مخلوطی است از "کانتری"، "فولک" و "بلوز" ، به فتح جماعتی دیگر، یعنی طرفداران این گونه موسیقی بر آمده است. "تیم رابینز" که پدرش یکی از خوانندگان گروه آوازی "های وی من" است ، در 50 سالگی می رود راه خود را در زمینه دیگری از هنر باز کند. کنسرت روز 21 اکتبر او در پاریس حکایت از صدای گرم این هنرپیشه خوب و حساس داشت. در عین حال با شنیدن بخش های کوتاهی از اولین آلبوم آواز وی به نام "تیم رابینز و روگز گالری باند"،می توان به راحتی گفت که "تیم رابینز" بهتر است به بازیگری بازگردد..
 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

بخش‌های دیگر را ببینید
  • 08:45
  • 08:53
  • 09:56
  • 15:40
  • 09:08
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.