معمولاً یک سالگی مرگ هنرمندان را یادآوری میکنند اما دو سالگی را نه. ولی ترانهها و افسون اشعار لئونارد کوهن مجالی به فراموشی نمیدهد. طی دو سال فقدان او، صدایش بیشتر از همیشه، اینجا و آنجا به گوش میرسد و صفحهفروشیها و کتابفروشیها بیشتر از زمان حیاتش آلبومها و کتابهایی از او یا در بارۀ او ارائه میکنند.
طی چند ماه اخیر در فرانسه حداقل دو کتاب جدی مربوط به لئونارد کوهن منتشر شده است: یکی مجموعهای از یادداشتها، شعرها و طرحهایی از خود او که تاکنون نزد پسرش آدام کوهن به امانت مانده بود. دیگری زندگینامۀ مشروحی است به قلم روزنامهنگار کهنهکار انگلیسی، خانم سیلوی سیمونز که چند دهه است در انگلیس و آمریکا (در لس آنجلس) در بارۀ موسیقی قلم میزند.
نادر است که چنین توجهی به یک هنرمند، دو سال بعد از مرگش میان عام و خاص دیده شده باشد. عجیبتر آن که لئونارد کوهن تا اوایل سالهای ٢٠٠٠ در جمع نسبتاً محدود دوستدارانش شنیده میشد اما ده سال آخر عمر شهرتی عام یافت. حال، روشن است که طی این دو سال بعد از مرگ، محبوبیت او نه به شکلی جنجالی یا ناگهانی، که آرام آرام بیشتر و بیشتر شده است.
پایان عمر در جهانی پرخشونت
نزدیکان لئونارد کوهن گفتهاند که آخرین کلمات او قبل از مرگ کم و بیش چنین عبارتی بوده است: "کاش چیزها روشنتر بود"...
آخرین آلبوم لئونارد کوهن که صریحاً لحن وصیتنامه و وداع را دارد چندان خوشبینانه نیست. اما این عدم خوشبینی تازگی ندارد. کوهن در اوایل سالهای ١٩٩٠ نیز در آلبوم خود موسوم به "آینده" پیشبینی کرده بود که "آینده چیزی جز جنایت نیست".
کوهن در جوانی شدیداً نسبت به خشونت کنجکاو بود و شاید حتی امید داشت که در اعماق خشونت به حقیقت یا رازی دست یابد. او زمانی به کوبا رفته بود و اتفاقاً در روزهایی که وقایع معروف به "خلیج خوکها" رخ داد، در هاوانا به سر میبرد. انگیزۀ کوهن در این سفر کنجکاوی نسبت به رفتار آدمها بود و نه علائق سیاسی. او گفته بود: "دلم میخواست بفهمم اسلحه به دست گرفتن و آدم کشتن چه معنایی دارد. میخواستم بفهمم چنین کاری برای من جذابیت دارد یا نه. میخواستم از این طریق به حقیقت نزدیک شوم". او در این جستجو و پرسش تا جایی پیش رفت که میگفت برای درک عمیق خشونت "میخواستم کشته شوم یا بکشم".
شکاف روشنایی
اما اشعار بعدی کوهن نشان میدهند که این جستجو جز دلزدگی از رفتار آدمها حاصلی برای او نداشت. لئونارد کوهن در سالهای پایانی عمر تنها به همان پرتو نوری امید بسته بود که "از شکاف، شکستگی یا زخمی که در همۀ انسانها موجود است میتواند به درونشان بتابد".
کوهن به رسیدن پایان عمر خود کاملاً آگاه بود. او در عین حال از دور آخرین روزهای عشق دیرینۀ خود "ماریان" را دنبال میکرد. کوهن در آخرین یادداشت خطاب به ماریان نوشته بود: "هر دو پیریم و به جایی رسیدهایم که جسممان در حال فرو ریختن و تجزیه است. فکر میکنم من هم بزودی به تو بپیوندم. بدان که درست پشت سرت، به تو بسیار نزدیکم و اگر دست دراز کنی دست مرا لمس خواهی کرد... و میدانی که همیشه زیبایی و عقلت را دوست داشتهام و دیگر نیازی به بیشتر گفتن نیست چون همه چیز را میدانی. فقط میخواستم برایت سفر زیبایی آرزو کنم. خداحافظ دوست من، عشق همیشگی من. وعدۀ ملاقات در پایان راه"
ماریان دو روز بعد از دریافت این نامه از دنیا رفت. صد روز بعد، لئونارد کوهن هم مثل ماریان به علت سرطان خون درگذشت.
"کار خود را کردم
"خواب خود را خفتم
"با مرگ خود میمیرم
"وقت رفتن است...
مشروح برنامه را در فایل صوتی گوش کنید
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید