دسترسی به محتوای اصلی
شاهرخ مسکوب ـ کلاس شاهنامه ـ پاریس

میان‌گفتار: از گاتها تا حافظ ، از زئوس تا نیچه

۲۰ مه ۲۰۰۳، در پایان گفتار جهانداری و پادشاهی، شاهرخ مسکوب به شرح راه پیموده شده تا اینجا و دشواری پرداختن به دو گفتار باقی‌مانده یعنی آفرینش و سخن می‌پردازد. و در این راستا، چکیده بسیار فشرده‌ای از اندیشه ایرانی از گاتها تا حافظ را ارائه می‌دهد با اشاره‌ای گذرا به تفاوت آن با سیر اندیشه در غرب.و این همان پژوهشی است که متاسفانه مرگ مجالش نداد تا به رشته نگارش در‌آورد.

تبلیغ بازرگانی

در گاتها، آفرینش با کلام شروع می‌شود. هم در اوستا و هم در بندهش که تفسیری است از آن، جهان فکر اهورامزداست که جسمانیت یافته است. در آنی که اهورامزدا خود را می‌اندیشد، هستی بوجود می‌آید. یا به تعبیری‌ «اندیشیدن اندیشه، شدن جهان است.» جهانی که ما درش هستیم، اهورامزدایی است که اندیشیده شده است. این اندیشیدن البته نیاز به ابزار کلام دارد که در دعای «یتا اهو وئیریه» تبلور می‌یابد. تا وقتی که اهورامزدا آفرینش نکرده است، خدا نیست. آنچه که به آفرینش اهورامزدا جان می‌دهد، انسان است یا دقیق‌تر فره‌وهرهای نیکان که در جنگ با اهریمن به یاری‌اش می‌آیند.
در قرآن نیز با گفتن «کن فیکون» یا به تعبیری «بباش پس ببود» جهان هستی می‌یابد.
در غرب اما اندیشه سیر دیگری داشته است. در آنجا آفرینش به این معنی وجود ندارد. آنچه هست chaos است: خدایان همدیگر را می‌خورند تا نسل chronos که خود به مفهوم زمان است. این اوست که همه چیز را منهدم می‌‌سازد. اولین نسل خدایان که موفق می‌شود از این کشتار جلوگیری کند، نسل زئوس است که chaos را تبدیل به cosmos می‌کند. در این فرهنگ، خدایان در حقیقت سامان‌دهنده (manager) هستند نه آفریننده.
اما در شرق، یا دقیق‌تر نزد ما ایرانیان، آنچه مهم است، اندیشه است. از گاتها تا حافظ، اندیشه‌ در تلاش پیوستن به اصل خود است، یا به تعبیری دیگر «انسان می‌کوشد به خدا برسد». در دوره اسلامی هم تمام تصوف ما معطوف به همین است. بدین ترتیب، اسطوره‌ای که متعلق به مذهب مزدیسنی بوده است، بعدها به کمک قرآن، و نیز فرهنگی که پیش از آن در گوشه و کنار کشور وجود داشته، از بودایی‌ها که در شرق ایران می‌زیستند تا مانوی‌ها و مزدکی‌ها، اینگونه عرفان ایرانی را تغذیه می‌کند. این شروع پیامدی دارد که تا حافظ ادامه می‌یابد و پس از آن دچار انحطاط می‌شود.
حال اگر با غرب مقایسه کنیم، هفت فیلسوف اولیه پیش از سقراط، پرسش اصلی‌شان « شناخت آنچه که هست» می‌باشد. حماسه همان دوران هم حماسه اودیسه است که «حماسه کشف» جهان است. پس از آن، دانته، برای پی بردن به واقعیت روزمره فلورانس، به عالم خیال پناه می‌برد. ماجرای دن‌کیشوت سفری است چون سفر کریستف کلمب. (این دو کم‌وبیش همزمان یکدیگر نیز هستند.) از خانه برون می‌رود برای تحقق دادن به خود. با این پرسش که من کی‌ام؟ من چی‌ام؟ فاوست روحش را می‌فروشد به این امید که یک روز کامل همسفر خورشید باشد، باز هم برای دیدن و شناختن آنچه که هست. به گمان من، این فرهنگ هم تا نیچه می‌آید و مهر ختم می‌خورد.
بنابراین تمام مسئله فرهنگ غرب از یونان تا کنون، اینست که جهان را سامان بدهد و به کار خویش بگیرد. کشف جهان، علم، دانش، بازگشودن راز طبیعت از افلاک گرفته تا جاذبه نیوتن و زیست‌شناسی و حتی شریعت مسیحی... همه و همه یک سیر شناخت دایمی است. انسان غربی خدا را به خاک می‌سپرد و خودش جایگاه او را تصرف می‌کند.
حال‌آنکه اندیشه ایرانی در پی آن بوده و هست که خدا را بشناسد. خردی که فردوسی می‌گوید خردی است که به خدا راه دارد... اندیشه ما، معرفت است، دل‌آگاهی است. اندیشه ما، اندیشه مذهبی است. نمونه‌اش انقلاب اسلامی.

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

همرسانی :
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.