آذر نفیسی به روایت روزنامۀ لوموند: نویسنده و کتابخوان «تسلیمناپذیر»
روزنامۀ لوموند در ویژهنامۀ کتاب خود که پنجشنبهها منتشر میکند، مطلبی را تحت عنوان «تسلیمناپذیر» به آذر نفیسی، نویسندۀ آمریکایی-ایرانی اختصاص داده است. نفیسی که با کتاب «لولیتاخوانی در تهران» به شهرت رسید، اینک اثر جدید خود را به نام «جمهوری تخیل» (یا جمهوری خیال) به چاپ رسانده که ترجمۀ فرانسه آن هم به تازگی در پاریس منتشر شده است. در زیر، بخشهای اصلی مقالۀ لوموند را میخوانید.
نتشر شده در: : روزآمد شده در
فلورانس نواویل در روزنامۀ لوموند مینویسد: تناقض غریب ادبیات اینجاست که وقتی ممنوع میشود قدر و قیمت بیشتری مییابد اما در جوامعی که دسترسی به آن آزاد است، فراموش، و دچار کممحلی میشود.
شرح این تناقض شاید یکی از عناصر کتاب جدید آذر نفیسی باشد. میگوید: «در آمریکا، بعضی از دانشجویان برایم توئیت میفرستند و با اشتیاق مینویسند "هنری جیمز را تازه کشف کردهام"... آنها این حرف را با همان سادگی و شوقی میگویند که انگار مثلاً یک مارک جدید قهوه را کشف کرده باشند».
آذر نفیسی بابت جدی نگرفتن ادبیات نگران است. او به نقل از جیمز بالدوین میگوید: «ادبیات، ملات جامعه است». اما امروزه کمتر کسی چنین برداشتی از ادبیات دارد. نفیسی میگوید «از خودم میپرسم نخبگان ما چگونه گذاشتند که ملات دموکراسی چنین تجزیه شود».
بازگشت به ایران
آذر نفیسی با این بحثها به خوبی آشناست. او بعد از انقلاب ایران، به مدت هجده سال در فضای اختناق و سرکوب اسلامی دوام آورد و به تدریس شاهکارهای ادبیات غرب که «منحط» ارزیابی میشد ادامه داد.
آذر نفیسی، متولد ١٩٥٥، تحصیلات دانشگاهی را در آمریکا به انجام رساند و بعد از کسب درجۀ دکتری ادبیات انگلیسی-آمریکایی از دانشگاه اُکلاهُما، قصد بازگشت به وطن کرد. اما در همین ایام آیتالله خمینی بر مسند قدرت نشست. پدر آذر، احمد نفیسی، که زمانی شهردار تهران بود (٤٢-١٣٤١ خورشیدی) با بازگشت دختر به ایران مخالفت میکرد. با اینحال، آذر به تهران بازگشت و به تدریس ادبیات انگلیسی مشغول شد.
آذر نفیسی در دانشگاه تهران آثار نویسندگان مورد علاقۀ خود - از جمله مارک تواین- را برای تدریس انتخاب کرد. اما این نوع آثار به مذاق سپاه پاسداران و روحانیت خوش نمیآمد. به رغم همۀ موانع، نفیسی کار خود را به مدت دو سال ادامه داد تا این که سرانجام در سال ١٩٨١، به دلیل نپذیرفتن حجاب از کار در دانشگاه تهران محروم شد.
به تدریج شرایط غیرقابل تحمل در سایر دانشگاهها هم حاکم شد. در این اوضاع، آذر نفیسی تصمیم گرفت دست به کاری بزند که حداقل برای خودش ارضاکننده باشد. میگوید: «در پاییز ١٩٩٥، بعد از استعفا، خواستم آرزویی را محقق کنم. هفت نفر از بهترین دانشجویان دختر را انتخاب، و از آنان دعوت کردم که پنجشنبهها برای صحبت در بارۀ ادبیات به خانۀ من بیایند». یک دانشجوی پسر نیز به برگزیدگان اضافه شد. اما با توجه به خطرات تشکیل جلسۀ خصوصی، آنهم مختلط، دانشجوی پسر، کتابخوانی را به تنهایی پی میگیرد و گهگاه جداگانه به دیدن استاد میرود.
آذر نفیسی میگوید: «مطمئن بودم که بالاخره یکی از آنها مرا لو خواهد داد»... اما چنین نشد.
لولیتاخوانی در تهران
بعدها، نفیسی تجربۀ پرثمر و استثنایی این جلسات ادبی را در کتاب «لولیتاخوانی در تهران» حکایت کرد . کتاب در سال ٢٠٠٣ در آمریکا منتشر شد و ناگهان با استقبال فراوان مواجه گردید.
نفیسی غافلگیر میشود: «مطمئن بودم که فروش کتاب از ٩هزار نسخه فراتر نخواهد رفت»... اما روشنفکران آمریکایی و در رأس آنان سوزان سانتاگ به ماجراهای این گروه کوچک و "تسلیمناپذیر" کتابخوانهای تهرانی علاقه نشان دادند و در نهایت کار به جایی رسید که بیش از یک میلیون نسخه از کتاب در سراسر دنیا به فروش رفت.
نفیسی چند سال قبل از نوشتن کتاب، ایران را ترک کرده و در واشنگتن مستقر شده بود (١٩٩٧)...
بیتفاوتی به ادبیات و آمریکای فاقد بینش
آذر نفیسی همچنان در واشنگتن زندگی میکند و در انستیتوی سیاست خارجی دانشگاه جان هاپکینز به کار مشغول است.
اما تعجبآور اینست که مبارزۀ نفیسی در شرایطی متفاوت، در پایتخت ایالات متحد آمریکا ادامه دارد. او اینک در سرزمین آزادیها بر باور همیشگی خود تأکید میورزد: «تخیل، سازندۀ آزادیاست».
نفیسی در کتاب تازۀ خود «جمهوری تخیل» از ضرورت مطالعۀ آثار مهم و بنیادین ادبیات آمریکا سخن میگوید. وی انتظار ندارد که آمریکاییها نویسندگان فارسیزبان یا شاهنامۀ فردوسی را بشناسند، اما آنچه نفیسی را به حیرت وامیدارد، بیتفاوتی شهروندان آمریکایی به ادبیات خودشان است. انگار که مردم –شاید هم از سر بیمیلی- به خود اجازه نمیدهند به سراغ شاهکارهای ادبی بروند.
نویسنده در کتاب «جمهوری تخیل» حکایت میکند که روزی برای شرکت در نشست یک کتابفروشی به شهر سیاتل میرود. در پایان جلسۀ گفتگو یک جوان ایرانی به دیدن او میآید و میگوید: «این جور نشستها به هیچ دردی نمیخورد. این آدمها با ما فرق دارند، مال دنیای دیگری هستند، کتاب و این چیزها اصلاً برایشان مهم نیست. اینجا مثل ایران نیست. ما آنقدر مشتاق و شیدا بودیم که صدها صفحۀ کتاب وداع با اسلحه را فتوکپی میکردیم»...
آذر نفیسی که در سفری کوتاه به پاریس با خبرنگار روزنامۀ لوموند دیدار داشته میگوید: «فقدان بینش در آمریکا بیداد میکند. روحیۀ مزدور و منفعتطلب نسبت به سعادت حقیقی مردم بیتفاوت است، عنصر تخیل را از تفکر میگیرد و عشق به دانستن را بیمعنا میکند».
نفیسی میافزاید: «بارها از خود سؤال کردهام که آیا بیاعتنایی نسبت به تخیل و اندیشه با فاصلۀ فزاینده میان فقیر و غنی ارتباطی ندارد؟»
به عقیدۀ او نوع رابطه با تخیل و نحوۀ نگرش ما به داستان و خیالپردازی، تصور ما را از خود به عنوان ملت بازمینمایاند.
به نوشتۀ لوموند شیفتگی و دلبستگی آذر نفیسی به ادبیات در جان او نهفته است. شاید به همین دلیل هم قادر است که احساس عمیق قدردانی و شعف زاییده از مطالعۀ ادبیات را به روشنی ابراز کند. احساس شگفتی که نابوکوف آن را «مورموری در ستون فقرات» توصیف میکرد.
آذر نفیسی که از سانسور آثار ادبی رنج میکشد اینک بعد از ایران و آمریکا، ملیت سومی را برای خود برگزیده است. او تابعیت از خیالپردازی را به جان پذیرفته و میگوید «جمهوری تخیل» تنها قلمرو قابل زیست، و تابعیتی آرمانی است که هیچگاه سلب نخواهد شد.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید