اسرار داستان زرتشت
قصههای قدیمی باید هر چند سال یک بار دوباره گفته شوند، به زبانی تازه، با نگاهی امروزی؛ تا آنهایی که با متون قدیمی ارتباط برقرار نمیکنند یا به آن دسترسی ندارند یا از آن بیخبر هستند، این قصهها را از آدمهای همنسل خودشان بشنوند.
نتشر شده در: : روزآمد شده در
مهدی مرعشی، داستاننویس ایرانی، جز آنکه قصههای خودش را نوشته است، با چنین نگاهی از بازنویسی داستانهای قدیمی یا روایت قصههای کهن هم غافل نیست. او بازآفرینی و سادهنویسی و نقل دوباره متون کهن به زبانی امروزین را وظیفه هرکسی میداند که توان روایت و نقل ادبیات کهن را دارد.
این نویسنده «داستان زرتشت» را به نظر میرسد با همین هدف نوشته است. پیش از این نیز «سمک عیار» از او منتشر شده بود که داستان این شخصیت را که خودش، او را «دن کیشوت فارسی» میداند، بازآفرینی کرده است و این بار در رمان «داستان زرتشت» به زندگی یک شخصیت تاریخی و تأثیرگذار و حتی از دید عدهای، «مقدس» پرداخته و آن را روایت کرده است.
مهدی مرعشی، نویسنده ایرانی ساکن کاناداست و این کتاب را هم نشر «زاگرس» در مونترآل منتشر کرده است. او در دانشگاه تهران، ادبیات و زبان فارسی خوانده و سالها با نشریات مختلف ادبی مثل کارنامه، نافه، واژه، خوانش و شوکران همکاری کرده و داستانهایی هم در آنها به چاپ رسانده است.
وی از سال 2010 در کانادا زندگی می کند و این رمان هم برای نخستین بار در همین کشور منتشر شده است.
این نویسنده ، رمان دیگری هم به نام «رسم این زن سکوت است» در دست چاپ دارد که نوشتنش را بعد از مهاجرت آغاز کرده است.
مرعشی، دو مجموعه داستان دارد: «نفس تنگ» که آن را نشر چشمه منتشر کرده و «کتابت بهار» که در ققنوس چاپ شده است. بازنویسی داستانهای «سمک عیار» از دیگر آثار اوست. همچنین مرعشی کار ترجمه هم انجام داده و اشعار «آپولینر» و «ژاک پرهور» را به فارسی منتشر کرده است.
در آخرین اثرش «داستان زرتشت» قصه زندگی مردی را روایت کرده که همچون بیشتر شخصیتهای بزرگ تاریخ، زندگیاش پیچیده در رمز و راز است و آنچه از او روایت شده، شاید در واقع، مجموعهای از واقعیت و خیال باشد.
نویسنده، داستان زندگی زرتشت را از شب تولد او آغاز میکند. از شب ششم فروردین ماه، شبی که در آن پسری پا به دنیا گذاشت که پیش از آمدنش کسی به پدر و مادرش گفته بود فرزندشان ویژه خواهد بود و دنیا را متحول میکند. «او همانی ست که مردم منتظرش هستند.»
پوروش اسپ و دغدو، فرزند تازه متولد شدهشان را «زرتشت» نام مینهند، یعنی دارنده شتر زرد. زرتشت متولد میشود: «مردم دسته دسته به سرای پوروش اسپ و دغدو میآمدند تا شاهد دیدن فرزندی باشند که به جای گریه در آغازین دم زندگی لبخند زده. پیش از آن، گریه هر کودک نشانهای بود به رنج پیش رو. مغان میگفتند گریه کودک، آگاهی از سرنوشت شوم پیشروست. پس برای اینکه به حیات بهتر دست یابند، باید تا پیش مغان نماز برند و به آیین آنان نذر بیاورند تا مغ بزرگ به درگاه خدایان التماس برد و برای مردمی که جز سرنوشتی شوم در انتظارشان نبود طلب بخشایش کند.»
اما از خیلی پیش از آن دیگر خانه خدا، خانه میترا و آناهید نبود. ایرانیان آن روزگار مهرپرست یا میترائیست بودند و دین چند ایزدی داشتند و «مردم، مغان را چنان نماز میبردند که گویی خدا در برابرشان مجسم شده».
نویسنده ضمن اشاره به وقایع تاریخی در قالب داستان، خواننده را با خود همراه میکند و او را با وضعیت مردم آن زمان و چگونگی رشد و بالیدن زرتشت و مبارزهاش با مغان میترائیست که موقعیت خود را در خطر میبینند، آشنا میکند و از توطئههایشان علیه زرتشت، وقتی که پای استدلالشان در مناظره با او چوبین است و از ایمان آوردن پادشاه ایران زمین به دین زرتشت «دین بهی» میگوید.
زرتشت و مغ بزرگ بلخ، در حضور ویشتاسب، پادشاه ایران به مناظره مینشینند و « آغاز مناظره زرتشت، پایان کار مغ بزرگ بلخ هم بود، چون در برابر استدلال روشن زرتشت و آنچه در گاتها بود، او چیزی نداشت. از دسته مغان هم که آمده بودند چند نفری در دل به صدق گفتار زرتشت ایمان آوردند.»
گاتها سرودههای زرتشت بود: «زرتشت دلبسته شعر بود. میاندیشید کلامش با شعر در دلها خواهد نشست. آنچه از اهورامزدا الهام میگرفت، در قالب شعر میریخت. گاتها کمکم شکل میگرفت.»
اما گاتها به گفته نویسنده، تنها شعری آهنگین و دلنواز نبود: «گاتها بزرگترین پدیده اندیشه هستی بود. معجزه بود از جانب آنکه خود را سوشیانت میدانست. سوشیانت، پیک اهورا. وهومن این سرودهها را در گوش او زمزمه کرده بود و گرنه چه کسی جهان را اینگونه به شادمانی میخواند و روان جهان را ستایش میکرد؟»
مهدی مرعشی از زمانی که نحوه سروده شدن گات را میگوید، از آن پس وقایع تاریخی و اشعار گاتها را کنار هم میآورد. هرجا زرتشت میرود و به هر جمعی پا میگذارد، پیامش را با خواندن گاتها به دیگران میرساند.
زرتشت، سوشیانت کیش و آئینی بوده که «جان کلامش، راستی و شادی و دوستیست.» و او که فرستاده اهورامزدا بوده، پیامش را در فروردین، علنی میکند. وقتی چهل ساله مردی شده و به مناسبت جشن نوروز، رختی سپید برتن کرده است.
زرتشت پیامش را همگانی میکند و با برخورد مغان میترائیست روبهرو میشود که موقعیتشان به خظر افتاده است چرا که «حاکمان و صاحبان خانه خدا، ترسناکترین موجودات بودند» اما زرتشت، از مدتها قبل، اعلام کرده بود که خانه خدا جز «دل و روان آدمی» نیست.
وقتی هم ویشتاسب، پادشاه ایران به زرتشت، اعتماد میکند، یکی از مغان، نزد او میرود و میگوید: « پادشاها، چگونه می شود به حرف مردی اعتماد کرد که جایگاهی در میان روحانیون ندارد؟»
اما ویشتاسب به زرتشت ایمان میآورد و اعلام میکند که دین، فقط دین بهی است. هرچند به گفته نویسنده، حمایت ویشتاسب از دین بهی نیز، شاید برای وصل شدن به دینی بوده که «منطقی قوی» داشت و ویشتاسب می توانست در سایه این منطق، همان شاه آمده از سوی خداوند و سایه خدا بماند، چیزی که در ابتدای پادشاه شدن هم ادعا کرده بود.
«داستان زرتشت» با آنکه به دلیل روایت زندگی یک اسطوره و مردی که اغلب با ویژگیهایی فراطبیعی نشان داده شده، گاهی از رمان دور میشود، اما به دلیل رجوع نویسنده به منابع معتبر برای مستند کردن داستان، خواندنش لطف بسیار دارد.
نویسنده، آنچنان که در انتهای کتاب آورده، برای نوشتن این اثر، نه تنها از «اوستا» و «گاتها» استفاده کرده، بلکه از مطالعه آثار پژوهشی در زمینه زندگی زرتشت و دین او و همچنین تاریخ ایران باستان غافل نبوده است.
مهدی مرعشی، با انتخاب نثری ساده و روان هم قصه زندگی زرتشت را میگوید، هم به بسیاری از رسوم ایرانیان که برخی از آنها تا امروز هم باقی مانده، اشاره میکند و از آن مهمتر با شرح جدال میان نیکی و بدی، قصهای را روایت میکند که همواره تکرار میشود و بسیاری از وقایع آن، از جمله جنگ میان نمایندگان خدا با کسانی که حاضر به بردگی برای آنها نیستند، امروز هم رخ میدهد.
شاید همین هم رمز شنیدنی و خواندنی بودن چنین قصههایی است. اینکه هیچوقت کهنه نمیشوند برای این است که جهان بر همان مدار سابق میگردد و مبارزه میان خوبی و بدی تا انتهای آن ادامه خواهد داشت و شاید هم به همین دلیل، نویسنده از کسی میگوید که هزار سال بعد، همه این ماجراها را در خواب دیده، وقتی که «در نیم شب فروردین، بیخوابی و خوابش کی شده بود و نمیدانست بیدار است و در بیداری خواب میبیند یا خواب است و در خواب میبیند که بیدار است.»
«داستان زرتشت» در واقع داستان اسطورهها و شخصیتهای مقدس تاریخ است که نوشتن از آنها چندان هم آسان نیست. چون نه تنها زندگیشان همواره در سایه ابهام بوده و رازآمیز است، بلکه به دلیل همین تقدس نمیشود زیاد به آنها نزدیک شد. شاید هم به همین دلیل، مهدی مرعشی در این کتاب، شخصیتپردازی چندانی ندارد و بیشتر بر وقایع تأکید دارد. هرچند از تخیل خود برای شرح موقعیتها و جزئیات همین وقایع هم بسیار بهره گرفته است.
از سویی نویسنده به مواردی اشاره کرده که بیسرانجام میمانند. مثلا وقتی از حسادت دو برادر بزرگتر زرتشت میگوید که نمیدانند پس از تولد او، کجای معادله خانواده هستند، خواننده منتظر «توطئههای» احتمالی آنهاست، اما هر دو برادر از جایی در داستان، حذف میشوند.
یا وقتی زرتشت که به زندان افتاده برای بیرون آمدن از آن شرط میگذارد که نه تنها پادشاه ایران و همسر و فرزندش، دین او را بپذیرند، بلکه «دین بهی» دین رسمی اعلام شود، معلوم نیست زرتشت که پیامش خردورزی و آزادی انسانها به ویژه آزادی اندیشه است، چرا چنین درخواستی میکند؟
ولی مهدی مرعشی در این کتاب نه تنها نشان میدهد که میتواند به جز قصههای خودش، داستانهای تاریخی هم بنویسد، همچنین تسلط خود را بر زبان فارسی و شیوههای مختلف نوشتار نشان میدهد. این امر با خواندن دیگر آثار این نویسنده و مقایسه آنها با این کتاب، بیشتر آشکار میشود.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید