در روزها و هفتههای اخیر حضور ایرانیان و یا ایرانی تبارها در شماری از صحنههای هنری فرانسه بسیار پررنگ بود. افزون بر کتابهائی که منتشر شد، فیلم هائی که به نمایش در آمد، نمایشگاههائی که برگزار گردید، نمایشی هم به نام "هم هوائی" از ایران فرا رسید که نظر به دشواری سفر نمایش تآتر بیشتر توجه را جلب می کرد؛ دشواریای که به کمک بالانویس فرانسه از میان برداشته شد و تآتردوستان غیر فارسیزبان هم توانستند با این بخش از هنر نه چندان شناختهشده ایران هم آشنا شوند.
"هم هوائی" نوشته "مهین صدری" و به کارگردانی "افسانه ماهیان" با بازیگری "الهام کردا"، "ستاره اسکندری" و "باران کوثری" که در سی وسومین جشنواره تآتر فجر شرکت داشت، از روز 2 تا 7 نوامبر در تآتر شهر پاریس به روی صحنه آمد.
نمایش برداشتی ذهنی از زندگی سه زن است و در قالب ٣ اپیزود موازی نوشته و بیان می شود؛ در اپیزود نخست، الهام کردا نقش مهناز دلیری فرد، همسر شهید عباس دوران را ایفا می کند؛ در روایت دوم، ستاره اسکندری در غالب شهلا جاهد فرو می رود و در ایپزود سوم، باران کوثری معرف لیلا اسفندیاری کوهنورد بنامی میشود که در صعود به قله گاشربروم جان خود از دست داد .
"هم هوایی"، از ٣ داستان خطی در کنار هم تشکیل شده که همزمان و با فاصله ای اندک روایت میشوند، گاه روایتها که به هنگام آشپزی بیان می شوند، همچون یک "کانون" در موسیقی پیش می روند و در هم میتابند. بازیگران بدون این که به هم واکنش نشان بدهند، از آنجائی داستان خود را دنبال می کنند که داستان دیگری یا به اوج خود رسیده و یا در سرازیری است.
آشپزی واقعی و پخش بوی خوراک در تآتر هم، به آن جنبه واقعیتری می بخشد و بیننده خود را از نزدیک درگیر این ماجراها می کند.
دیگر این که در حالی که سالها و خاطرات جنگ در ایران، در رسانهها و به ویژه درهنر سینما و هنرهای دیگر رنگ باخته، بازگشتی متأثر کننده به آن سالها و تنهائی زن شهید انجام می گیرد و پیامدهای جنگ و سرنوشت بازماندگان به شکلی عمیق حس میشود.
" هم هوایی"، همانگونه که از نام نمایش برمی آید، از دنیاهایی لبریز از خاطرات، پر از نوستالژی، امیدهای بر باد رفته، عشق، جنگ و از دست دادنها، سخن می گوید.
دوشخصیت زن، یعنی شهلا جاهد که اعدام شد و لیلا اسفندیاری که جان خود را در کوهنوردی از دست داد قربانی دلبستگی بیپایان خود و "عباس دوران" که در جنگ جان باخته، از این نمایش یک مراسم یادبود میسازد.
در آغاز گفتگو با "مهین صدری"، نویسنده و "افسانه ماهیان"، کارگردان، از مهین صدری علت توجه و برگزینی این ٣ شخصیت پرسیدم چرا که شمار کسانی که زندگی آنها به قهرمانهای رمان شبیه است کم نیستند؟
و آیا میخواسته از عشق، آنهم عشقی که به گذشتن از خود و بازی با زندگی میانجامد بزرگداشت به عمل آورد و یا هشدار دهد؟
عشقی که به محکومیت شهلا جاهد انجامید و او را بالای چوبه دار برد و یا لیلا اسفندیاری، کوهنورد زن ایرانی را در گاشربروم، در پاکستان، به دام مرگ انداخت؟
از "افسانه ماهیان"، کارگردان هم علت گزینش این سبک را که به موسیقی "کانون" و هم آوائی نزدیک می شود، پرسیدم.
این اپیزودها نقاط مشترک این سه زن را برای مخاطب روایت می کنند؟
گفتگو با "مهین صدری"، نویسنده و "افسانه ماهیان"، کارگردان
گفتنی است که در روز 6 نوامبر، پس از نمایش، برنامه بحث و گفتگو با هنرمندان پیش بینی شده بود.
تاتر ایران در گذر زمان
کتاب "تماشاخانه تهران: به روایت داریوش اسدزاده"، دهمین جلد از مجموعه "تئاتر ایران در گذر زمان"، به گزارش خبرگزاری "کتاب ایران"، چندی پیش با کوشش "غلامحسین دولت آبادی" و "اعظم کیان افراز" روانه کتابفروشیها شد.
این کتاب دارای ٣ بخش است: بخش نخست را گفتوگوهای دولتآبادی و کیان افراز با "داریوش اسدزاده"، درباره تاریخ تحولات تماشاخانه تهران، فعالیتهای اسدزاده در این تماشاخانه و نظرش درباره برخی از هنرمندان مشهور تئاتر ایران در دهههای گذشته را در بر می گیرد.
بخش دوم شامل دو نمایشنامه تالیفی داریوش اسدزاده، با نامهای "ازدواج فوری" و "نوکر زرنگ" است.
و بخش سوم به اسناد و عکسهایی از تماشاخانه تهران، داریوش اسدزاده و برخی هنرمندانی که نامی از آنها در کتاب درج شده، اختصاص یافته است.
این کتاب به شکل شفاهی، تاریخ "تماشاخانه تهران"، نخستین تئاتر دائمی دایر شده در شهر تهران را روایت می کند . بنیانگذار این تئاتر زندهیاد "سیدعلی خان نصر" سیاستمدار، نویسنده، مترجم و هنرمند تئاتر، بود. محتوای کتاب و همچنین اسناد تصویری ارائه شده در پایان آن، اطلاعات بسیار ارزشمندی را به مخاطبان، بهویژه دانشجویان تئاتر و پژوهشگران تآتر معاصر ایران ارائه میکند. اما شماری ایراد از جمله اشکالات ویراستاری و تایپی بسیار به آن گرفته میشود که گویا زحمات دولتآبادی و کیان افراز را زیر سؤال برده است.
تأسیس نخستین گروه کمدی در تآتر ایران در سال ۱۳۰۴، تأسیس هنرستان هنرپیشگی در سال ۱۳۱۸، ریاست کمیسیون نمایش در سازمان پرورش افکار و تأسیس تماشاخانه تهران در سال۱۳۱۹، از جمله اقدامات مهم سیدعلی خان نصر در راستای شکوفائی تآتر در ایران بود. تماشاخانه تهران در سال ۱۳۴۰ به مناسبت درگذشت بنیانگذار آن "تئاتر نصر" نام گرفت.
"جادوی صحنه"، زندگی تئاتری عزتالله انتظامی"، "تآتر ایران از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷"، "کارگاه نمایش: از آغاز تا پایان"، "اکسیر نقش: زندگی هنری محمدعلی کشاورز"، "میراث صحنه: زندگی تآتری جمشید لایق"، "تماشاخانههای تهران"، "ستیغی در مه: زندگی ادبی و هنری دکتر حسن رهآورد" و "غریبهای در تآتر ایران: زندگی و آثار مایل بکتاش"، نام شمار دیگری از مجموعه «تاتر ایران در گذر زمان» است.
http://openasia.org/item/15382#sthash.flK5HDPK.dpuf
"ما ٣ نفر یا هیچ"، کمدی اشک آور یک ایرانی تبار
"ما ٣ نفر یا هیچ"، نام نخستین فیلم "کیرون"، یک فرانسوی ایرانیتبار است که از نمایش "استند آپ" و شوهای تک نفره وارد دنیای سینما میشود.
این فیلم پیش از آمدنش به روی پرده سینماها در روز 4 نوامبر، شمار زیادی پیشنمایش، در پاره ای از شهرهای فرانسه و از جمله پاریس و حومههای آن داشت و بسیار مورد تشویق قرار گرفت؛ "کیرون" خود به همه آنها سر زد و در این نمایش ها از وی استقبال بسیار خوبی به عمل آمد.
این فیلم که همه رسانههای فرانسوی با تعریف بسیار به آن پرداختند، داستان زندگی خود وی را به تصویر میکشد.
بدین معنا که پدر و مادر وی به هنگامی که او 4 سال داشته، پس از شکنجه و آزار هفت سال و نیمه در زندان در دوران شاه و سپس سرکوب عوامل رژیم تازه، با سختیهای بسیار از ایران می گریزند و سر انجام به فرانسه پناهنده می شوند.
شوک زندگی در حومه ای زشت و خارجی نشین و زندگی نه چندان آسان پناهجویان در فرانسه، آنها را نا امید نمی کند و با تلاش بسیار هردو می توانند زندگی پیرامون خود را تغییر دهند و به دیگران کمک کنند.
ماجراهای دردناک آنان در ایران و نگاه آنها به زندگی تازه اما محدود در غربت، با هوشمندی و طنز بسیار توسط فرزندشان "کیرون" بیان می شود.
تلاش پیگیر والدین و پیروزی "کیرون" در رسیدن به هدفش، یکی از پیام های مهم فیلم است که توسط همه خارجی تباران حس و تحسین می شود، به ویژه این که در شرایط امروزی اروپا در پیوند با سرازیر شدن موج بزرگ پناهجویان که به احساسات ضدخارجی افزوده، این تصویر مثبت می تواند مفید واقع شود.
این فیلم چند روز پیش جایزه هیأت داوران را در فستیوال بینالمللی توکیو ربود.
گفتگو با "کیرون" را در راه ابریشم هفته آینده خواهید شنید.
"تصویر گمشده"
در دنیای پر تصویر ما، گاه تصویرهائی نبودشان حس می شود که با یک گذشته دردناک همبسته هستند و این با کارگردانان است که این کمبود را جبران کنند. فیلم تکان دهنده و متأثر کننده "تصویر گمشده"، ساخته "ریتی پان"، کارگردان کامبوجی که سرانجام در روز 21 اکتبر به روی پرده سینما ها آمد از آن دسته هستند.
در این فیلم که بخش نوعی نگاه فستیوال کن سال 2013 به نمایش درآمد، "ریتی پان" که درسال 2003 با فیلم "اس 21: چرخ کشتار خمرهای سرخ" به کن رسید، در سالهای 2005 با "هنرمندان تآتر سوخته" و در سال 2011 با "دوچ: همه کاره کوره آتش جهنم" به این فستیوال بازگشت، کودکی خود را در زمان رژیم "خمرهای سرخ" به یاد می آورد.
"ریتی پان" که متولد سال 1964 است و پدرو مادر و بردارش را در دوران حکومت خمرهای سرخ از دست داد، پس از کار سخت در اردوگاهها و مزارع کامبوج، توانست خود را به اردوگاه "میروت" در تایلند برساند و سپس در سال 1980 به فرانسه پناهنده شود؛ با این حال هرگز نتوانست زخم درون خود را التیام بخشد و از این رو فیلمهایش همگی از دوران خشونتبارترین و بیمنطقترین انقلاب های قرن بیستم سخن می گویند.
"تصویر گمشده" که نسبت به کارهای پیشین او از پختگی بیشتری برخوردار است، به دلیل ساختار خوب آن که مخلوطی است از عروسکهای چوبی بیحرکت و تصاویر آرشیوی از فاجعه کامبوج، بسیار تأثیرگذارتر از "اس 21 : چرخ کشتار خمرهای سرخ" می شود که تنها سوژه اش مهم بود و به دلیل ضعف تکنیکی، آن تأثیری را که می بایست نمی گذاشت.
برعکس، این عروسک های چوبی بیجان که سمبلی می شوند از جامعه ای که در آن ایدئولوژی نفس انسانها را بریده، آنها را به موجوداتی گرسنه و مسخ شده تبدیل کرده که جانورانی مخوف شیرهشان را می کشیدند، نقشی مهم در برانگیختن احساسات تماشاگر ایفا میکنند.
در واقع این عروسکها به عوامل تسکین بخش روح تبدیل می شوند چرا که درد ورنج را در شکل اثر هنری ارائه میکنند. هنرمند بدین ترتیب و از ورای آنان، آن داستانهائی را بیان می کند که توانائی بازگوئیشان را ندارد.
خمرهای سرخ که سالها با دولت کامبوج در مبارزه بودند و بمبارانهای آمریکا راه را برای حکومت آنها در سال 1974 گشود، تا سال 1979 هزاران نفر را کشتند، 2 میلیون نفر را به اردوگاههای کار اجباری در روستاها فرستادند و شهر "پنوم پن" را برای بورژوازدائی، از جمعیت خود خالی کردند. آنها فهمیده بودند که فتح یک شهر خالی بی نهایت آسان است.
خمرهای سرخ، به گفته "ریتی پان"، در میان شادی و استقبال مردم وارد نشدند بلکه به انتظار مردم آشوب زده پایان دادند. کاری که طالبان در افغانستان انجام دادند.
سپس آنها چرخ سرکوب و اختناق را به راه انداختند، همه افراد خانواده را از یکدیگر جدا ساختند، گرسنگی و قحطی به وجود آوردند. از مردم همه اشیا و یادگارهای شخصیشان را گرفتند. دیگر نه ساعتی وجود داشت و نه کتابی، نه حتا قابلمهای که وسیله فردگرائی به شمار می آمد. تنها یک قاشق برای هر نفر بس بود. لباسها همه یکسان و سیاه شدند. نام افراد هم تغییر داده شد. این خواستِ ساختن جامعهای بدون طبقه که در آن همه دارائی باید از آن همه باشد و برای رسیدن به آن، مردم - به گفته رژیم- می بایست از خود فداکاری نشان دهند، تبدیل به حربه آزار آنان توسط مشتی بیسرو بیپا و بیفرهنگ شد که خود بسیار از آن انقلاب ترسناک بهره بردند. آنها شکمشان سیر بود چرا که پابرهنگان را ساعتها به کار بیهوده و کشنده مشغول می کردند. دیگر این انسانها چهره ای نداشتند. از عشق و احساسات هم خبری نبود. فرزند مادرش را لو می داد و نوجوانان برای هیچ و پوچ هم وطن خود را اعدام صحرائی می کردند. آنها تصویر را گرفتند اما نتوانستند اندیشه را بدزدند اندیشه ای که امروز "ریتی پان" به کمک عروسک های چوبی و تصاویر آرشیوی بیانشان میکند.
خمرهای سرخ فهمیده بودند که گرسنگی کارآترین سلاح هاست و با آن می توان همه را در اسارت نگهداشت. با ندادن خوراک به بیماران و سالمندان هم کار خود را آسان تر کرده بودند.
به هر رو دادن 50 گرم برنج در روز به پنج نفر و سپس تقسیم آن بین 7 و در نهایت 15 نفر، چندان امید زنده ماندن برای بسیاری به جا نمی گذاشت.
مدارس تبدیل به مراکز نسل کشی شدند، فیلم ها سوزانده شد و کارگردانان کشته و سینما ها بسته شدند. تنها هنرپیشه ای که بر جاماند خود پل پت ، رهبر خمر های سرخ بود.
"ریتی پان" می گوید: انقلاب یک سینماست، برای بزرگداشت از فیلمبرداری از خود خمرهای سرخ این فیلم را ساخته که افزون بر صحنههای تبلیغاتی، از کار سخت کودکان به کار گرفته شده در مزارع، و کشتار آنهائی که به گفته "پل پوت" درست نشدنی بودند، فیلم گرفته بود؛ کاری که سبب شد دستگیر و شکنجه و اعدام شود اما فیلمش از بین نرفت...
"پسر سائول"، نگاهی نو به سینما و پرداختی دیگر از اردوگاههای آلمان نازی
این فیلم که از این هفته به روی پرده سینماها آمده و در آخرین فستیوال کن جایزه هیأت داوران را ربود، در اردوگاه مرگ نازیها در "آشویتس" و "بیرکن آو" می گذرد. ساختار آن بدین دلیل تازه به شمار می آید که دوربین در بیشتر مواقع تنها چهره شخصیت اصلی را نشان می دهد که این سو و آن سو می دود و کار خود را انجام می دهد، که منظور گردآوری جسد یهودیان است.
او به هنگام انجام وظیفه میبیند چگونه دکترهای نازی یهودیان را کالبدشکافی میکنند. در یکی از این موارد، شاهد مرگ پسر ده ساله ای است که پسر خود می پندارتش و تصمیم می گیرد او را به خاک سپارد و یک خاخام برای خواندن دعا بر سر مزارش پیداکند ...در این راه و برای نجات یک خاخام، حتا پودر چاشنی یک بمب دستی را هم گم می کند. دیوانگی او سبب کشته شدن شماری از یهودیان و خود وی می شود.
این شخصیت یک "زوندر کماندو" (مآمور تفتیش) وسائل به جا مانده از یهودیان و از جمله طلای دندان های آنان و همچنین جا بجائی جسدهای آنان است.
می دانیم که این ماموران از بین خود یهودیان برگزیده می شدند و چون همه جنایات را می دیدند و یهودیان قربانی را همراهی می کردند، خود نیز پس از سه ماه کشته می شدند.
این "دوربین سوبژکتیو" که صحنههای بیرونی را مبهم و گاه از دور نشان می دهد، ترس و در هم آشفتگی شخصیت اصلی را همراهی می کند.
حال هدف کارگردانی که در گذشته دستیار "بلا تار" کارگردان بنام مجاربوده، روشن نیست؟ آیا می خواسته از ورای پافشاری بی جا و بیش از حد این "زوندر کماندو" برای یافتن کفنی برای کودک، به گونه ای براین تأکید نماید که می بایست برای پیکر بی جان یهودیت مراسم به خاک سپاری مناسب فراهم آورده شود و چون هیچ راه گریزی وجود ندارد و همه چیز در حال ناپدید شدن است، پس سنگی در خاک بگذاریم که همه بدانند زیر آن موجوداتی می زیسته اند؟ یا این که زیر فشار شرایط توان برُ، ارزش ها و اولویت ها از دستش بیرون رفته اند و با سبک سری رفتار می کند؟ و باز هم این پرسش مطرح می شود که درچنین شرایطی، این وابستگی ها چه ارزشی می توانند داشته باشند؟
فستیوال "لحظات ویدئوی دیجیتالی و شاعرانه" شهر مارسی
برای بیست و هشتمین برگزاری خود، فستیوال "لحظات ویدئوی دیجیتالی و شاعرانه" شهر مارسی از روز 6 تا 11 نوامبر، شماری هنرمند ایرانی را زیر پروژکتور قرار داده است. برگزار کنندگان آن می گویند که چندان عادت به زومکردن به روی تولیدات یک کشور بخصوص ندارند و در این جا هم نمیخواهند از هنرمندان ایرانی بلکه از هنرمندانی سخن بگویند که ایرانی هستند.
از این رو آنها آثاری چون "درون/ بیرون"، ساخته "ژودیت لوسور" و "زهرا حسن آبادی"؛ "افتان" ساخته "عاطفه خاص"؛ "راه بیا"، ساخته "پاریا وطن خواه"؛ "کابوس"، ساخته "پندار ناصر شریف"؛ "(وا) کنش"، ساخته "لوری ژولی" و "پاریا وطن خواه" و همچنین پرفورمنسی به نام "یک هنرمند ایرانی = یک هنرمند ایرانی" اثر "مونا حبیبیزاده" و "ماتیلد رو" را ارائه می دارند.
http://www.instantsvideo.com/blog/wp-content/uploads/2015/10/InstantsVideo2015catalogue.pdf
ماه فیلم های مستند و نمایش فیلم "مانیا اکبری"
در چارچوب ماه فیلم های مستند و مرور بر آثار "نوریت آویو" در مرکز پمپیدو، در شب 12 نوامبر، فیلم 10+4 و یک دقیقه برای یک تصویر، ساخته "مانیا اکبری" به نمایش در می آید.
"نوریت آویو" در سالهای 70 ، کار در زمینه سینما را آغاز کرد. او که فیلمبردار بود، در سال 1989 نخستین فیلم مستند خود را ساخت. حال به دعوت مرکز پمپیدو، او 40 فیلم را برگزیده و آنها در سه بخش تقسیم کرده است. این بخش ها عبارتند از رابطه پدر وفرزندی، زبانها و مکان ها.
مستندهای وی نیز با فیلم هائی که تصویرشان را ساخته مخلوط خواهند شد. افزون بر این مستندها، شماری از فیلم هائی را که او دوست می دارد به این مجموعه افزوده می شوند که فیلم مانیا اکبری از جمله آنهاست. بیشتر این کارگردانان زن و زنان متعهد هستند.
در پایان برخی از نمایش ها، شماری میهمان و شخصیتهائی که از افقهای گوناگون می آیند با تماشاگران دیدار خواهند کرد.
بدین مناسبت، آخرین فیلم وی "شاعرانگی مغز"، پیش از نمایش عمومی آن نشان داده می شود.
فستیوال ستارگان در "فروم دز ایماژ"
باز هم در روزهای 7 و 8 نوامبر، 30 فیلم مستند در چارچوب فستیوال ستارگان در "فروم دز ایماژ" پاریس، به نمایش درمی آیند. برای این فیلم ها یک جایزه مردمی تعیین شده است.
در میان آنها فیلم "تایگا"، ساخته "حمید سردار افخمی" کارگردان ایرانی تبار در روز شنبه 7 نوامبر و فیلم "افغانستان 1979، جنگی که چهره دنیا را تغییر داد" ساخته "گلیا میرزایوآ" کار گردان تاجیک ساکن فرانسه، به نمایش در می آید.
همچنین با رفتن بر روی سایت "فوروم دز ایماژ" می توانید یک وب-مستند را ببینید که در آن با "گلشیفته فراهانی"، زیر عنوان "وضع دنیا ... وضع جهان" گفتگو شده و بیننده همراه با او درون این "فورم" را کشف می کند.
http://www.forumdesimages.fr/le-forum-numerique/les-videos/signature/golshifteh-farahani--le-webdoc-un-etat-du-monde-et-du-cinema
اثر هنری که روانه سطل خاکروبه شد
نظافتچیهای موزه "بولزانو" در ایتالیا، یک چیدمان هنری به نام "قراره امشب برای رقص کجا بریم؟"، اثر "گلد اشمیت و کیارو" را با ریخت و پاش بعد از مهمانی اشتباه گرفتند و به تندی این اثر هنری آوانگارد را روانه خاکروبه کردند.
حال برای دفاع از این نظافتچیان باید بگوئیم که گاه آثار هنری مدرن غافلگیر کننده هستند.
در این چیده مان، بطریهای خالی و آشغالهائی بر روی زمین پراکنده شده بود که گوئی شب پیش در آنجا جشنی برگزار بوده و کسی زحمت تمیز کردن مکان را نکشیده است.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید