دسترسی به محتوای اصلی
راهِ ابریشم

معماری داخلی لوکس فرانسه در تهران

نتشر شده در:

رخدادی در پیوند با روابط ایران و فرانسه، زیر عنوان "فرانس اکسلانس" (مهارت‌های فرانسه)، به ابتکار شیرین زیرک، معمار داخلی و آرشیتکت، باحمایت معنوی "کارل لاگرفلد"، مدساز بنام مزون "شانل"، در روز 16 آوریل در تهران برگزار می شود که در آن طرح‌های بین المللی این آرشیتکت به نمایش گذاشته خواهند شد.

تبلیغ بازرگانی

در این شب، که در دو رستوران لوکس تهران برگزار می شود، شماری میهمان گلچین شده و نمایندگان صنعتگرانی که مهارت بسیار در زمینه تولید لوکس دارند حضور خواهند داشت.

08:59

گفت‌و‌گو با شیرین زیرک

از شیرین زیرک پرسیدم که چگونه به فکر انجام چنین کاری بر آمده و هدف از آن چیست ؟

 

 

 

هنرمندان ایرانی و حکم اعدام : با اعدام ریحانه چه چیز درست می‌شود؟

روزنامه اعتماد در مطلبی در روز 19 فروردین نوشت: 30 نفر از بازیگران سینما، تئاتر و تلویزیون با حضور در دادسرای امور جنایی تهران از خانواده مردی که هفت سال قبل به دست دختری به نام ریحانه به قتل رسیده است خواستند او را ببخشند. حضور بی‌سابقه هنرمندان برای نجات دختر جوان از چوبه‌دار در حالی است که پرونده ریحانه پس از انجام مراحل مختلف قضایی به واحد اجرای احکام رسیده و او قرار است به زودی مجازات شود.
در این جلسه که روز 18 فروردین، با حضور خانواده مقتول، پدر و مادر ریحانه و بیش از 30 نفر از هنرمندان از جمله جمشید مشایخی، بهزاد فراهانی، رخشان بنی‌اعتماد، رضا کیانیان، بهاره رهنما، رویا تیموریان، ایرج راد و... برگزار شد هنرمندان تلاش کردند تا دل رنج دیده خانواده مرتضی را برای بخشش ریحانه به دست بیاورند. در ابتدای این جلسه ابتدا خانم حاجی، یکی از مسوولان این واحد توضیح مختصری درباره روند رسیدگی به این پرونده ارائه داد و گفت: این پرونده یکی از عجیب‌ترین پرونده‌های قضایی است. در روند رسیدگی به این پرونده متهم می‌گوید من قتل را انجام داده‌ام و من را ببخشید اما اولیای دم می‌گویند قتل را فرد دیگری انجام داده و پرونده مبهم است. همین موضوع پرونده را پیچیده کرده است. با این حال از آنجا که در روایات و قرآن مجید افراد به بخشش و گذشت توصیه شده‌اند از اولیای دم می‌خواهم ریحانه را ببخشند. او به دلیل تصمیم اشتباه دست به این کار زده است. شاید اگر ریحانه کمی صبر می‌کرد این اتفاق نمی‌افتاد. اجرای حکم حق اولیای دم است با این وجود از آنها خواهش می‌کنم حرف‌های هنرمندانی که به دادسرا تشریف آورده‌اند را بشنوند و در صورت امکان ریحانه را ببخشند.
اما چه اتفاقی افتاد که سبب شد ریحانه به عنوان متهم به قتل دستگیر شود؟

روزنامه اعتماد می نویسد : " تیرماه سال 86 جسد یک پزشک جراح به نام مرتضی - 40 ساله- که با ضربه چاقو به قتل رسیده بود، در دفتر کارش کشف شد. ماموران دریافتند چند پیامک بین مقتول و دختری 19 ساله به نام ریحانه رد و بدل شده است. به این ترتیب این دختر بازداشت شد. او در همان تحقیقات اولیه قتل را قبول کرد و گفت که در دفاع از خودش مرتکب قتل شده است. او گفت: چند روز قبل از این اتفاق با مقتول و یکی از دوستانش به نام « ش» آشنا شدم. من در یک بستنی فروشی بودم و داشتم با تلفنم صحبت می‌کردم که آنها متوجه شدند من طراح هستم. می‌خواستم از مغازه خارج شوم که جلو آمدند و شماره‌شان را به من دادند و گفتند برای یک دفتر کار طراح می‌خواهند. من شماره را گرفتم و بعد از مغازه خارج شدم. چند روز بعد دوست مرتضی تماس گرفت و با من قرار گذاشت تا دفتر کار را ببینم. وقتی به آپارتمان رسیدم مرتضی سجاده‌اش را پهن کرد تا نماز بخواند. من در را نیمه باز گذاشته بودم اما او از من خواست در را ببندم و روسری‌ام را دربیاورم، قبول نکردم. وقتی از در فاصله گرفتم خودش جلو آمد و در را بست. خواست به من نزدیک شود. من قبول نکردم. یک لحظه که سرش را برگرداند من چاقویی از کیفم بیرون آوردم و از پشت ضربه‌یی به او زدم. مرتضی روی زمین افتاد. در همین هنگام در از بیرون باز و « ش» وارد شد. او به من گفت چکار کرده‌یی؟ به سمت اپن آشپزخانه رفت، چند کاغذ آنجا بود برداشت و فرار کرد. بعد هم من از خانه بیرون آمدم.
در همین حال تحقیقات پلیس نشان داد دو لیوان آبمیوه روی اپن آشپزخانه محل قتل وجود داشت که یکی از آنها را مرتضی مقتول پرونده خورده و دیگری برای ریحانه ریخته شده بود که حاوی داروی بیهوشی بود. هرچند اعترافات متهم دور از واقعیت به نظر می‌رسید اما پرونده با صدور قرار مجرمیت و کیفرخواست به شعبه 74 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد. قضات دادگاه در سه جلسه به این پرونده رسیدگی کردند و سرانجام با وجود اینکه ریحانه ادعا می‌کرد عملش مصداق دفاع مشروع است به قصاص محکوم شد.

در چنین شرایطی پرونده بعد از سیر مراحل قانونی به واحد اجرای احکام دادسرای امور جنایی تهران فرستاده شد تا حکم قصاص ریحانه بعد از هفت سال اجرا شود. با این حال واحد اجرای احکام جلسه‌یی ترتیب داد تا شاید اولیای دم حاضر به بخشش ریحانه شوند.
رخشان بنی‌اعتماد: با اعدام ریحانه چه چیز درست می‌شود؟
رخشان بنی‌اعتماد، کارگردان سینما نخستین نفری بود که در این باره صحبت کرد. او گفت: " ابعاد این پرونده بزرگ است و با حضور ما در اینجا چیزی درست نمی‌شود. اگر واقع‌بین باشیم دردی که خانواده مقتول تحمل می‌کنند را متوجه می‌شویم. حضور ما بیشتر آنها را آزار می‌دهد. ما برای رد اتهام کسی که دست به قتل زده اینجا نیامده‌ایم. اما من به عنوان یک مادر می‌خواهم چند نکته را مطرح کنم. متاسفانه شاهد رشد فزاینده خشونت و فساد هستیم و در لوای برخی مسائل از این خشونت می‌گذریم. می‌خواهم به عنوان یک وظیفه اجتماعی بگویم که باید جلوی رشد چنین خشونت‌هایی را گرفت. در این پرونده ابهامات زیادی وجود دارد اما من از قاتل دفاع نمی‌کنم. چرا که نمی‌خواهم شرافتم را زیر پا بگذارم. شما به این فکر کنید که با اعدام ریحانه چه چیز درست می‌شود؟ شما بیایید و با بخشش، درس بزرگی به جامعه بدهید. "
جمشید مشایخی نیز گفت: " من خاک پای همه مادران هستم. وقتی مادر مقتول را می‌بینم با خودم می‌گویم اگر من جای ایشان بودم چه کار می‌کردم؟ پاسخ این سوال را استاد شهریار داده است: گذشت و دلنوازی را عزیزم از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم وا نمی‌دارد. من دست و پای مادر مقتول را می‌بوسم و خواهش می‌کنم ریحانه را ببخشید. البته اگر هم نبخشید باز هم برایم عزیز و محترم هستید."
رضا کیانیان در سخنان خود گفت : " به نظرم یکی از سهمگین‌ترین کارها قسم خوردن است. اما من حالا به قرآنی که در دستم است اولیای دم را قسم می‌دهم که ریحانه را ببخشند. در قرآن کریم آمده که اگر ببخشید بهتر است. اگر کسی را نجات دهید ملتی را نجات داده‌اید."
رویا تیموریان، هنرپیشه دیگری بود که در این جلسه صحبت کرد. او گفت: دعا می‌کنم چنین اتفاقی برای هیچ خانواده‌یی نیفتد. اما همان‌طور که اولیای دم گفتند در این پرونده ابهامات زیادی وجود دارد. از شما خواهش می‌کنم اجازه بدهید این ابهامات برطرف شود. این ابهامات در پرونده ، که هنوز پس از گذشت هفت سال برطرف نشده،. توسط همه طرفین به میان کشیده شده است.
از جمله مادر ریحانه است که در ادامه این جلسه از اولیای دم خواهش کرد دخترش را ببخشند، می گوید :" من هفت سال است که می‌خواستم شما را ببینم. من این سوال را دارم که چرا این پرونده تا این حد ابهام دارد؟ بارها دخترم را تحت فشار گذاشتم تا واقعیت را بگوید. گفتم آیا کسی به تو دستور داده که این کار را بکنی؟ می‌دانم مرحوم فرد بی‌ارزشی نبود. او مرد ارزشمند، فرهنگی و مثبتی بود. اما در این سو من هم آدم پاکدامنی هستم. سعی کردم دخترم هم پاک باشد. این ابهامی که اولیای دم از آن صحبت کردند برای من هم وجود دارد. بچه من هم دختر بدی نبود. ریحانه تحصیلکرده است. این حرف‌هایی که قبلا درباره دخترم زدند ساختگی است. مادر ریحانه بغضش ترکید و ادامه داد: در این سال‌ها ما هم رنج‌های زیادی کشیدیم. بعد از این حادثه من هم آواره کوچه و خیابان شدم. دوری دخترم کمرم را شکست. حرف من این است که ابهام پرونده را برطرف کنید. به شرافتم قسم می‌خورم اگر با هم صحبت کنیم حقیقت را کشف می‌کنیم. به مرگ دخترم که نفسم به نفس او بند است اگر این حقیقت برایم کشف شود خودم می‌گویم چهارپایه را از زیر پای دخترم بکشید. کشتن دخترم برای شما 10 دقیقه است. برای من یکسال سیاه پوش شدن دارد اما اگر حقیقت کشف نشود یک عمر با فقدان حقیقت دست و پنجه نرم می‌کنیم."
سر انجام این که
اصغر فرهادی نیز در روز 22 فروردین به این جمع پیوست و در نامه ای که توسط ایسنا منتشر شد گفت :
" خانواده محترم سربندی، سلام
پیش از هر سخن، تسلیت مرا در داغی که دیده اید، پذیرا باشید.
چندی پیش در یکی از روزهای میانی هفته، به قبرستانی که فوت شدگان فامیل در آن آرمیده اند سر زدم. هیچ کس آنجا نبود. من بودم و آنسوتر زنی که در چادر سیاه خود فرو رفته و بر سر مزاری نشسته بود. تنهایی اش در آن بعد از ظهر ساکت و خلوت قبرستان، از آن لحظه هایی شد که همواره در ذهنم باقی خواهد ماند. لختی بعد برخاست. پیرزنی بود نحیف و خمیده قامت، آبی روی سنگ قبر ریخت و با دست آن را به دقت شست و رفت.
رفتم به سوی سنگ قبر خیس، سنگی کوچک و کهنه که حالا با گذر سالیان حروف نام صاحب آن سائیده بود و ناخوانا. به عادت همیشگی، تاریخ تولد و فوت را تفریق کردم. آنجا قبر جوانی بود 17 ساله که در سال 1355 به خاک رفته بود. سی و هشت سال پیش. عجب آنکه پیرزن، سی و هشت سال پس از مرگ عزیزش - به گمانم فرزندش - در خلوت یکی از روزهای میانی هفته، بیرون از هیاهوی روزگار، تنها بر سر خاک او نشسته و هنوز با او بود و در کنارش. سنگ ترک برداشته هم دیگر نام جوان از دست رفته را بر خود نداشت و از یاد پاک کرده بود اما مادر هنوز سینه پیرش داغدار و دلتنگ جوانش بود. داغ، کهنه می‌شود اما فراموش نه .
حقیقت نیست اگر بگویم احساس شما را در این روزهای سخت درک می‌کنم. جای خالی یکی از اعضای خانواده‌تان و غم از دست دادن او از یک سو، سخنان و قضاوت‌های تحریک‌آمیز و ناسنجیده‌ای که ناخن است بر زخم شما از سوی دیگر و واگذاردن سر رشته مرگ و زندگی و سرنوشت دختری جوان در دستان شما از همه سنگین‌تر و سهمگین‌تر. با این حال امید دارم در این سخن کوتاه، منصف باشم.
من خانم «ریحانه جباری» را نمی‌شناسم. اما شنیده‌ام که او در خردسالی‌اش در یکی از سریال‌های من نقش کوتاهی بازی کرده است. ذهنم را می‌کاوم و چهره یک یک خردسالانی را که روزی در ساخته‌های من نقشی داشته‌اند از پیش چشم می‌گذرانم تا شاید بتوانم حدس بزنم کدامشان ممکن است «ریحانه» باشد. در چشم و چهره کدامشان اندک نشانه‌ای از آینده‌ای این چنین غمبار و حزن‌انگیز می توان یافت. در لحن و زبان کودکانه کدامشان ردی از کسی می‌توان جست که فردایی نه چندان دور، هم نوعی را به قتل برساند. اما من در آن چهره‌ها که هنوز نمی‌دانم کدامشان «ریحانه» است، جز معصومیت هیچ نیافتم.
چگونه ممکن است یکی از آن کودکان دوست داشتنی در آینده‌ای نه چندان دور، ثانیه‌های زندگی‌اش در کابوس نزدیک شدن به لحظه آویختنش از طناب دار به شماره بیفتد.
اگرچه هیچکدام از آن دخترکان معصوم در خیال‌بافی‌های کودکانه از آینده‌شان هرگز خود را در هیبت یک قاتل و اعدامی تخیل نکرده بودند، اما به سادگی شاید، هر کدام از آنان با یک اتفاق ساده و بیرون از اختیار و اراده‌شان می توانستند امروز جای «ریحانه» باشند و «ریحانه» در جمع کسانی که اخبار و احوال دختر جوانی محکوم به مرگ را دل نگران دنبال می‌کند. چه می‌شود که آن کودک معصوم دیروز، امروز جوانی می‌شود با دستانی آلوده به خون، در چند قدمی مرگی زودرس. ما مردمان کجای این داستانیم و چه سهمی در سیر آن کودک ناب و زلال و سرخوش دیروز به قاتل امروز داریم. هیچ جرمی، فقط یک مجرم ندارد و هیچ قتلی فقط یک قاتل.

من دلگیریتان را از کسانی که نابخردانه شما را آزردند و شاید خشمی را سبب شدند که بر سرنوشت ریحانه در روزهای پیش رو تاثیر دارد، درک می‌کنم و با تمام وجودم از شما تقاضا دارم در روزگاری که بخشندگی حتی در جزئی‌ترین امور زندگی روزمره مان گم و ناپیداست، او را ببخشائید. من در تقویمم روزی را که شما با وجود همه رنج‌ها و دردهایتان که تا ابد همراهتان است، این انسان را به زندگی بازگردانید، روز بخشایش نام خواهم داد و نام شما را همواره به خاطر خواهم سپرد.

این گذشت تنها نجات یک فرد نیست. عملی است نمادین، ماندگار و آموزنده. دعوتی است از همگان به گذشت و بخشش. تشویق به گذشت کردن کسانی ست که در موقعیتی چون شما، بر سر دو راهی بخشیدن و نبخشیدن ایستاده اند. شما با این گذشت انسان های زیادی را از مرگ نجات خواهید داد. شاید تقدیر آن است که خون بر زمین ریخته شده در این اتفاق ناگوار در راه هدیه کردن این مفهوم بزرگ و گرانقدر به دیگران به کار آید. شما با این تصمیم بزرگ، معنایی عمیق به مرگ عزیزتان خواهید بخشید.

خانواده داغدار سربندی، به حرمت انسانیت، آن کودک خردسال دیروز را ببخشائید.
سپاس
اصغر فرهادی "

شب همت عالی برای نجات جوانی دیگر از مرگ

گفتنی است که در روز 16 فروردین نیز یک شب همت عالی برای نجات جان یک جوان 26 ساله از اعدام ، که از هفت سال پیش در زندان است ، با نمایش فیلم سینمایی «خط ویژه»، با حضور عوامل و بازیگران فیلم، در سینمای ایوان شمس، برگزار شد. شمار بزرگی در این سینما حاضر شد ند و مبلغ مورد نظر جمع آوری گردید..
نام این جوان منتشر نشده است.

میکی رونی، هنرپیشه ریز اندام هالیوود درگذشت

میکی رونی، هنرپیشه قدیمی هالیوود، که در 5 سالگی همراه با مادرش به روی صحنه رفت، ، در 93 سالگی، در روز 6 آوریل، در آمریکا درگذشت.
میکی رونی که در سالهای پایان عمرش در فیلم های خانوادگی چون "شب در موزه"، "بازگشت" و یا "عروسک ها" نقش آفرینی می کرد ، به هنگام نمایش این فیلم ها هیچ کس، نه کودکان و نه والدینشان او را نمی شناختند و نمی دانستند که این پیرمرد پر چین و چروک و قد کوتاه، سه ربع قرن پیش، یکی از مهمترین ستاره های هالی وود بود که در کنار "جودی گارلند" هنرنمائی می کرد و در 21 سالگلی با یکی از زیباترین زنهای جهان، "آوا گاردنر"، هنرپیشه دیگر هالی وودی ازدواج کرده بود. او که نامش در ماجراها ورسوائی های بسیار برده می شد، توانسته بود بیش از "کلارک گیبل" و "اسپنسر تریسی" برای کمپانی "ام جی ام" در آمد کسب کند. "میکی رونی" که نام واقعی اش "جوزف یول جونیور" بود، اخرین ستاره ای است که کار خود را درفیلم های صامت آغاز نمود.
در سال 1926، "میکی رونی" ، نخستین نقش خود را در فیلم کوتاه صامتی به نام " سیرک میکی" ایفا کرد و در حالی که همه بر این باور بودند که این فیلم گم شده است، نسخه ای از آن درسال 2014 در هلند پیدا شد. این فیلم نخستین فیلم از یک سری فیلم های دیگری است که "میکی رونی" در آنها نقش "میکی مک گوایر"، قهرمان یکی از کارتن های بسیار پر طرفدار آن زمان را ایفا می نمود.
جالب اینجاست که این کودک "موزیک هال" توانست در سال 1934 و در 13 سالگی برای ایفای نقش "پک" در نمایشنامه "رویای یک شب تابستان"، نوشته ویلیام شکسپیر، توسط یکی از بزرگترین کارگردانهای تآتر آن زمان "ماکس رینهارت" برگزیده شود و شکسپیر از او یک هنرپیشه تمام و عیار بسازد.
در سن بلوغ، "میکی رونی" دیگر قد نمی کشد واو خود را نفرین شده می داند. از این رو او می گفت حاضر است ده سال از عمر خود را در ازای 30 سانتیمتر قد بیشتر بدهد !!
اما این کوتاهی قد مانع نشد که او در فیلم های غول هائی چون "ویکتور فلمینگ" و "ریچارد ثورپ" بازی نکند. او حتا در فیلم "هکلبری فین" (1939) نقش اول را بر عهده داشت.
او در سال 1944 همبازی "الیزابت تایلور" در فیلم "گراند ناسیونال"، ساخته " کلارنس براون" شد.
"میکی رونی" چون از کمدی موزیکال برخاسته بود، به خوبی می خواند و می رقصید. از این رو توانست در فیلم هائی چون "نوبت ریتم است" (1939)، "به پیش با موسیقی" (1940) و "دیوانه دختر" ( 1943) بدرخشد.
"میکی رونی" در سال 1942 با یک هنرپیشه نوپا به نام "اوا گاردنر" ازدواج کرد که حتا یک سال نپائید. این ازدواج سر آغاز 8 ازدواج دیگر بود. "میکی رونی" در آن سالها میلیون ها دلاری را که در هالی وود به دست آورده بود در قمار باخت. او درسال 1946 کمپانی "ام جی ام" را ترک کرد تا شرکت تولیدی خود را به وجود آورد. این تجربه یک شکست بزرگ بود و "میکی رونی" نتوانست حتا درتلویزیون مطرح شود. از این رو ناچار شد به ایفای نقش های کوچک در فیلم های بی ارزش رو آورد.
"میکی رونی" در پایان سالهای 70 که عاقل تر و مسیحی تر شده بود، توانست بار دیگر به صحنه باز گردد و در یک برنامه کمدی موزیکال "برادوی" به نام "شوگر بیبیز" نقش اول را ایفا کند.
میکی رونی در 200 فیلم بازی کرد که در مجموع بیش از 3 میلیارد دلار در سراسر دنیا فروش داشت.
میکی رونی چهار بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد و دو بار جایزه ویژه اسکار را دریافت کرد که یکی از انها در سال 1983 برای یک عمر خدمت به سینما بود.

جایزه منتقدان سینما "فیپرشی" برای ماهی و گربه در فستیوال فریبورگ

جشنواره فریبورگ که پس از لوکارنو، مهمترین جشنواره سینمایی سوئیس به شمار می آید، امسال در بیست و هشتمین دوره خود، مروری بر تاریخ سینمای ایران انجام داد.
افزون بر این بزرگداشت تاریخ سینمای ایران، دو فیلم از ایران، ماهی و گربه، ساخته شهرام مکری و دست نوشته ها نمی سوزند، ساخته محمد رسول اف، در بخش مسابقه ای این جشنواره به نمایش درآمدند.
داوران جشنواره به ریاست جری شاتزبرگ، فیلمساز بنام آمریکایی،جایزه بزرگ فستیوال را به فیلم "هان گونگ جو"، ساخته "لی سوجین" ازکره جنوبی و جایزه ویژه داوران را به "کشتن یک مرد"، ساخته "آلخاندرو فرناندس آلمندراس"، از شیلی، اعطا کردند.
"ماهی و گربه" ، توانست اما جایزه فیپرشی (انجمن بین المللی منتقدان فیلم) را به دست آورد که جایزه مهمی برای جلب توجه به کارگردان به شمار می آید

تماشاگران استقبال زیادی از فیلم های ایرانی به عمل آوردند که رئیس جشنواره
برای شناساندن بهترین های سینمای ایران برگزیده بود. او در این راه از فیلمسازان ایرانی ای مطرح در جشنواره های مختلف خواسته بود تا بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران را برگزینند. چهارده فیلمساز به این درخواست پاسخ مثبت دادند،اما عباس کیارستمی و سمیرا مخملباف از آن سر باز زدند.

فیلمسازانی که پذیرفتند عبارت بودند از : مانیا اکبری، کاوه بختیاری، بهرام بیضایی، اصغر فرهادی، سپیده فارسی، محمود غفاری، بهمن قبادی، محسن مخملباف، شهرام مکری، امیر نادری، جعفر پناهی، شیرین نشاط، رفیع پیتز و محمد رسول اف.

برآیند این گزینش، بیست و هفت فیلم از تاریخ سینمای ایران بود که، به ترتیب زمانی، نخستین آنها "حاجی آقا آکتور سینما" ساخته اوانس اوهانیان و آخرین آنها جدایی نادر از سیمین ساخته اصغر فرهادی بود.

فستیوال ادبیات و روزنامه نگاری

از روز 10 تا 13 آوریل فسیتوالی به نام فستیوال "ادبیات و روزنامه نگاری"، برای 26 امین بار، در شهر "مس" در شرق فرانسه جریان دارد که فستیوالی است نادر و از این رو توجه رسانه ها را به خود جلب کرده است.بدین ترتیب این فستیوال، حتا از ورای این رسانه ها به هدفش، که تشویق به خواندن کتاب و بازگو کردن داستان جهان است، می رسد.
امسال، اروپا، موضوع اصلی این فستیوال را تشکیل می دهد که با در نظر گرفتن تنش اوکرائین، بسیار مناسب به نظر می آید.
در این فستیوال که در گذشته "تابستان کتاب" نامیده می شد، پیرامون 200 میهمان و از جمله نویسندگان و روزنامه نگاران خارجی، 30.000 بازدید کننده از 70 رخداد موضوعی استفاده خواهند کرد.
افزون بر کارگاههای نگارش، نویسندگان و صاحب نظران گونا گون در بیمارستان ها، خانه های سالمندان و زندان ها حضور می یابند تا درباره کتاب و موضوعات مختلف سخن بگویند.
یکی از این چهره ها، "فابیرسیو گاتی"، روزنامه نگار ایتالیائی است که برای رپرتاژی پیرامون مهاجران خارجی، درسال 2007 جایزه انحادیه اروپا را ربود و آخرین کتابش، "به نام مافیا"، در این ماه به چاپ رسیده است.
در این کتاب "فابیرسیو گاتی" بر پایه سخنان "روساریا اسکی فانی"، بیوه یکی از ماموران حفاظتی قاضی "فالکونه" که در روز 23 ماه مه 1992 توسط مافیا کشته شد و هنوز این قتل و این ماجرا در اذهان ایتالیائی ها زنده هستند، به شکلی خارق العاده اوضاع سیاسی و گذار از از نخستین جمهوری به دومین جمهوری را در کشورش ترسیم می کند.
او با استفاده از یک داستان واقعی و رخداد هائی که در دسترس همه هستند، کلید درک مکانیسم قدرت سیاسی و در هم تافتن آن با مافیا، دو دوزه بازیها و زورآزمائی ظاهری با این گروه جنایتکار را به خواننده می دهد.
او که به دلیل شغل روزنامه نگاری اش از شماری از منابع آگاه اطلاعات جمع آوری کرده می گوید که جمهوری دوم بسیار بدتر از جمهوری نخستین بود چرا که مافیا وقتی زیر فشار قرار می گیرد توانا تر می شود. او همچنین به نفوذ مافیا در دستگاههای دولتی و به ویژه چگونگی کار و مهره های حاضر در وزارت کشور اشاره می کند که در صدر آن کسی را قرار می دهند که پیش تر همه قوانین مبارزه با مافیا را از بین برده بود !!
نویسنده جالب دیگر "داوید وان ری بروک" است که در دویست صفحه و با دادن ماخذ بسیار بر این ایده پافشاری می کند که به دلیل خستگی، دمکراسی ها باید تصمیم گیرندگان برای کشور را از راه قرعه کشی تعیین کنند.
او بر این باور است که این دمکراسی خسته شاهراهی جلوی پای پوپولیست ها، تکنوکرات ها و هواداران نظام پارلمانی باز می کند در حالی که هیچکدام از این را هها به جائی منتهی نمی شوند چون هر کدام بر پایه دیدی نادرست کشیده شده اند.
او می گوید: در این سال 2014، سیاست، که طبیعتش بر پایه "شدنی ها" و "ناشدنی" ها قرار دارد، به هنری میکروسکپی تبدیل شده است. یعنی همه چیز به رسانه ها وزمان حال وابسته شده است. شبکه های اجتماعی و بحران اقتصادی همه رابه گسترش این دمکراسی انتخاباتی تشویق می کند. بنابراین باعث می شود که مردم همواره در شرایط مبارزات انتخاباتی به سر برند. یعنی هیجان زدگی دسته جمعی.
"داوید وان ری بروک" به این اشاره دارد که "ارسطو"، چند قرن پیش نوشت : "قرعه کشی دمکراتیک است در حالی که انتخابات قدرت را در دست چند نفر قرار می دهد."
او سپس این پرسش را مطرح می کند که آیا می توان با حفظ پایه های دمکراسی های اروپائی، مجلسی را تشکیل داد که اعضای آن از راه قرعه کشی در میان مردم برگزیده شده باشند تا بتوانند مجموعه ای ضد قدرت بسازند ؟ و یا این فکر را باید بدون هیچگون تعمقی رد کرد ؟

"رضوان رادولشکو"، نویسنده رومانیائی، (زاده 1969) که یکی از پر تخیل ترین نویسنده های نسل خود وسناریو نویس های موج نوی کشورش به شمار می آید، با نخستین کتاب خود "زندگی و رفتار ایلیه کازان" ما را به قلب سیستم "تخیلی- کابوس وار" دوران "چائوشسکو"، دیکتاتور واژگون شده بی سوادی می برد که او را "نابغه کارپات" می نامیدند. او می گوید که در سیستم "چائوشسکو" که یکی از بدترین سیستم های کشورهای بلوک شرق پیشین بود، مردم به جائی رسیده بودند که به تنهائی و به شکلی غریب خود را سانسور می کردند.
او سناریوی فیلم "مرگ دانته لازرشکو" را نوشته که در سال 2005 برنده جایزه بخش نوعی نگاه فستیوال کن شد.
یکی دیگر از کتابهای جالب، کتابی است به نام "چهره های اسلو ون"، نوشته "برینا اسویت"، نویسنده "اسلوون". او که به دنبال علاقه به موسیقی و رقص تانگو به ارژانیتن کشیده شده بود، در آنجا با دومین نسل از "اسلوون" هائی آشنا می شود که پدرانشان به آرژانتین مهاجرت کرده بودند وتابلوئی متآثر کننده از مهاجرت ارائه می دارد.
 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

بخش‌های دیگر را ببینید
  • 08:45
  • 08:53
  • 09:56
  • 15:40
  • 09:08
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.