رمان "کشور عزیز" نوشته "گائل فای" نویسنده جوان فرانسوی از سوی انتشارات "گراسه" در پاریس منتشرشده است. این رمان برنده جایزه کتابفروشی "فنک" شده و نام آن در لیست نهایی جایزه ادبی گنکور، بزرگترین و ارزشمندترین جایزه ادبیات فرانسه نیز قرار دارد.
همه چیز از آن روز آغاز شد. از آن صبح هفتم اوریل ۱۹۹۴وقتی که کسی از خانواده مادری گابریل دیگر به تلفنها پاسخ نداد. و آن زمان پایان یافت که گابریل برای "لور"، دوست فرانسویاش نوشت: "لور عزیز، من دیگر تصمیم ندارم مهندس مکانیک شوم. دیگر چیزی برای تعمیر وجود ندارد. هیچ چیزی برای نجات دادن وجود ندارد. هیچ چیز برای فهمیدن وجود ندارد."
ماجرای یک کشتار
سال ۱۹۹۴، شهر بوجومبارا، بوروندی: گابریل ۱۰ ساله با پدری فرانسوی و مادری اهل رواندا، کشور همسایه بوروندی در حالی که از جدایی والدینش تنها شده، به دوستانش روی میآورد. زندگی با وجود جدایی والدین در آن خیابان بنبست میان این چهار کودک به خوشی میگذرد.
اما حادثهای که ابتدا در کشور همسایه رواندا رخ میدهد و بعد به بوروندی کشیده میشود، نه تنها زندگی همه مردم بلکه دنیای کودکانه گابریل و دوستانش را هم متحول میکند.
کشتار وحشیانه در رواندا از آوریل تا ژوئیه سال ۱۹۹۴ و فقط چهار ماه ادامه داشت اما در همان مدت هشتصد هزار نفر که اکثر آنها از قبیله "توتسی" بودند توسط گروه در قدرت "هوتو" کشته شدند. زنان، کودکان و سالمندان هم از کاردهای سلاخی قاتلان در امان نمانند.
گابریل و دوستانش که در صلحی کودکانه در آن بنبست زندگی میکردند در یک شب ناگهان به بزرگسالانی انتقامجو تبدیل شدند.
و رمان "کشور عزیز" نوشته "گائل فای" نویسنده فرانسوی روایت زندگی آنهاست.
گائل فای خود نیز مانند گابریل از پدری فرانسوی و مادری اهل رواندا و از قبیله توتسی است. هرچند خود بیشتر تمایل دارد که تفکیکی میان "توتسی" و "هوتو" قائل نشود و همه را رواندایی بنامد.
این نویسنده با اشاره به اینکه این داستان تا حدودی به "ریشههای" خود او مربوط است، همچنین میگوید: "البته من نمیگویم مادر توتسی و پدر فرانسوی. بلکه میگویم مادر رواندایی و پدر فرانسوی. توتسی در واقع یک جور ساخته استعماری است، چون توتسیها و هوتوها پیش از استعمار در رواندا و بروندی، معنی دیگری داشتند. اما این هویت مشخص توتسی از زمانی که جنگ در آنجا درگرفت و نسلکشی در رواندا در همسایگی بروندی رخ داد، شکل گرفت."
به گفته وی "گابریل در این داستان، همین هویت را کشف میکند، چون آن را به او تحمیل میکنند."
تجربه تلخ یک کابوس
گائل فای 34 ساله خود نیز روزهای کشتار در رواندا و بروندی را زیسته است و به همراه خانوادهاش به فرانسه گریخته. لذت کتاب خواندن و نوشتن را از همان زمان که سیزده ساله بوده، درک کرده. وقتی در پاریس در روزها و شبهای کابوس پس از کشتار به خواندن روی آورده است.
وی میگوید که با نوشتن این داستان "ّبه دنبال خلاصی از یک تجربه تلخ یا درمان روحی از طریق نوشتن" نبوده، چون "موسیقی، پیش از آن، چنین امکانی را برایش فراهم کرده"
به عقیده وی "آنچه در رواندا و بروندی رخ داد، چنان تراژیک است که ادبیات نمیتواند کاملا آن را شرح دهد." این کار مثل این است که "شخصیتها بخواند از راه دور مرتکب جنایت شوند."
گائل فای پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، به طور جدی به موسیقی روی آورده و گروه رپ "شیر، قهوه، شکر" را راهاندازی کرد و او خود به عنوان آهنگساز و خواننده این گروه فعالیت میکند.
پیش از این او ترانه "کشور عزیز" را نیز برای بروندی خوانده است و وقتی رمان او منتشر شد درباره انتخاب این نام گفت که "عزیز" در ابتدا یک واژه برای بیان احساسات است و در عین حال چون در زبان فرانسه پتی به معنی کوچک نیز به کار میرود، این کلمه اشارهای هم هست به دنیای کودکی گابریل و دنیایی که خود او تا سیزده سالگی در بروندی تجربه کرده است.
گائل فای دلیل نوشته این رمان را بیشتر از آنکه شرح نسلکشی در رواندا بداند، بازآفرینی دنیای کودکی خود میداند و میگوید: "اگر بخواهم کاملا صادق باشم باید بگویم که این کتاب را برای شرح نسلکشی یا خشونت ننوشتم. در واقع اولیت دلیلم، بازآفرینی دنیای کودکی بود. آن دنیای بیگناهی، آن بنبستی که ما ساکنش بودیم، آن بیخیالی"
سرزمینی همیشه همراه
هرچند در رمان "کشور عزیز" نه تنها خواننده با تجربه گابریل ده ساله در این نسلکشی همراه میشود و بخشی از آن را تجربه میکند بلکه از زبان شخصیتها هم ماجرای بیتفاوتی جامعه جهانی و کشورهای قدرتمند به این ماجرا را هم میخواند و میبیند.
رمان "کشور عزیز" نوشته گائل فای با خود اشک دارد و لبخند، شادی دارد و غم و در واقع به معنای واقعی یک زندگی است. این رمان را میتوان اثری تک موومانی خواند که در نهایت مفهمومی مشترک را دربردارد. گائل فای در این رمان از زندگی یک "راپسودی" ساخته است.
و البته به عقیده "الن مابانکو" واجد ویژگیهای دیگری نیز هست که آن را نه تنها به عنوان اولین رمان یک نویسنده برجسته میکند بلکه برای هرآفریقایی خاطرهانگیز و قابل توجه است.
الن مابانکو، نویسنده و اهل فرهنگستان زبان فرانسه میگوید: "یک چیزهای در این کتاب بسیار تاثیرگذذار است. چیزهایی غیرطبیعی برای همه کسانی که از آفریقا میآیند. شاید این یکی از معدود دفعاتی باشد که ما میبینیم در یک رمان که کسی نوشته و خودش هم ریشههای آفریقایی دارد، دو موقعیت متفاوت برای کودکان در آنجا تصویر شده."
به گفته این نویسنده "در این داستان ما یک کودک دورگه داریم. آنچه پیش از این ما آفریقایی ها میدیدیم این بود که ما بچههای سیاه در یک طرف بودیم و دورگهها در طرف دیگر."
نویسنده رمان "فردا بیست ساله میشوم" در ادامه میگوید: "اما در این رمان شما یک کودک دورگه را میبینید که در یک گوشه ایستاده و وقتی آن ماجراهای تاسفبار رخ میدهد، دیگر تفاوتی بین آنها نیست. همه روی یک صحنه هستند."
گابریل در این رمان همچون بسیاری از مردم کشورش که از جنگ گریختند، فرصت نمیکند با کسی وداع کند، فرصت نمیکند آخرین نگاه را به سرزمینش بیندازد یا حتی به تبعید پیش از وقوع آن بیندیشد، اما چه فرق میکند؟
همچنان که او هدیه همسایه را در سالهای تبعید همیشه با خود دارد، شعری از"ژاک رومن" شاعر فرانسوی که میگوید: "اگر ما اهل جایی هستیم، اگر آنجا به دنیا آمدیم، بومیاش هستیم، ما آن را در چشمانمان داریم، در پوستمان، در دستها، در برگ درختانش، در بستر زمینش، در استخوان سنگهایش، در خون رودخانههایش، آسمانش، طعمش، مردان و زنانش"
برای شنیدن این برنامه، روی تصویر بالا کلیک کنید:
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید