مرگ فیلیپ راث: روشنفکر، یهودی، نیویورکی
فیلیپ راث، یکی از مهمترین چهرههای ادبیات نیمۀ دوم قرن بیستم آمریکا، سه شنبه شب در نیویورک در ٨۵ سالگی درگذشت. او در رمانها و داستانهای کوتاه خود نظارهگر تیزبین، منتقد، آگاه و گاه سختگیر جامعه آمریکا و بویژه یهودیان طبقۀ متوسط آن بود. فیلیپ راث با ترسیم چهرههای نمادین، همواره ناخرسندیهائی را نیز در میان گروهها و اقشاری که نوشتههای او آینۀ راست نمای رفتارها و گرفتاریهای درونی و اجتماعی آنان بود، برمیانگیخت. نام فیلیپ راث در سال های اخیر همواره برای دریافت جایزۀ نوبل ادبیات برده میشد. او که در ٢٧ سالگی با رمان «خدا حافظ کلمبوس» به جهان ادبیات گام نهاده بود، نویسندۀ ٣٣ رمان، بسیاری داستانهای کوتاه و نوشتههای فراوان دیگری است که «شکایت پورتنوی»، «زندگی من به عنوان مرد»، «پاستورال آمریکائی» و «لکه» از جملۀ آنهاست.
نتشر شده در: : روزآمد شده در
روز چهارشنبه ٢٣ مه/٢ خرداد، آندرو وایلی که آثار فیلیپ راث را مدیریت میکند خبر مرگ وی را که توسط نشریۀ معروف فرهنگی "نیویورکر" و همچنین توسط نیویورک تایمز منتشر شده بود، تأیید کرد. به گفتۀ وی فیلیپ راث بر اثر "نارسایی احتقانی قلب" (ضعف خونرسانی) در گذشته است.
راث که شش سال پیش و بعد از انتشار آخرین رمانش به اسم "نِمِسیس" (الهۀ یونانی عدالت و انتقام) اعلام کرد که نوشتن را کنار گذاشته است، چند سال آخر عمر را بیشتر به مطالعه میگذراند و میگفت که روز به روز کنجکاویاش نسبت به تاریخ کشورش بیشتر میشود.
همین نگرش تاریخی، فارغ از هر گونه روحیۀ آمریکادوستی یا وطنپرستی سطحی و همراه با لحنی بسیار تند، گاه تا سر حد وقاحت، باعث شده بود که فیلیپ راث در میان جامعۀ مشهور به "آنگلوساکسون سفیدپوست پروتستان" (WASP) چندان طرفدار نداشته باشد. محافل محافظهکار و مذهبی آمریکایی از یکسو و محافل سنتی یهودی از سوی دیگر، دو جناح منتقد راث بودند که هیچگاه جایگاه درجه اول وی را در ادبیات معاصر آمریکایی نپذیرفتند.
فیلیپ راث، ضد زن؟
آخرین گروه منتقدان سرسخت او گروهی از فمینیستها بودند که راث را ضد زن میدانستند و رمانهایی مثل "زندگی من به عنوان مرد" (My Life as a Man) را سراسر توهین به زن تلقی میکردند. با اینحال راث همیشه این اتهامات را رد میکرد و توضیح میداد که این رمان، روایتی از تجربۀ واقعی او و شرح ازدواج ناموفق سالهای جوانی است.
این ازدواج که زندگی و اندیشۀ راث را دگرگون کرد به عذابی طولانی و طلاقی پردردسر انجامید، تا جایی که به اعتراف نویسنده، گاه آرزوی مرگ همسرش را میکرد. این آرزوی فروخورده یکی دو سال بعد از طلاق محقق شد و همسر سابق راث در حادثۀ رانندگی کشته شد. عذاب وجدان نویسنده بعد از این واقعۀ غریب و همچنین کینهای که از همسر اول داشت در قالب رمان "زندگی من به عنوان مرد" ریخته شد که بیپردگی و صداقت لحن آن نه تنها برخی زنان که بسیاری از خوانندگان آمریکایی طرفدار او را آزرد.
به گفتۀ آلن فینکلکروت، فیلسوف فرانسوی که با فیلیپ راث دوستی داشت، تنها دلیل ندادن جایزۀ نوبل به فیلیپ راث همین "شهرت کاذب" او در زنستیزی است.
پورتنوی و هویت یهودی
بیپردگی و اصرار و تلاش فیلیپ راث برای دستیابی به "صداقت مطلق" در متن ادبی باعث میشد که اکثر کارهای وی با حملات تند و دشنامگویی گروهها یا شخصیتهایی خاص مواجه شود. اما نخستین کسانی که سخت از آثار راث رنجیدند، همکیشان نیویورکی او بودند. وقتی سومین رمان او به اسم "عقدۀ پورتنوی" یا "شکایت پورتنوی" (Portnoy's Complaint) منتشر شد (١٩۶٩)، نزدیکان و اقوام یهودی راث به دشواری باور میکردند که این جوان درسخواندۀ مؤدب که سخت به فرهنگ یهود و زبان ییدیش علاقه داشت، چنین مطالب "هولناکی" نوشته باشد.
شخصیت "پورتنوی" جوانی است یهودی که روز و شب خود را در حرص خود ارضایی سپری میکند. تمامی ذهن و حواس این شخصیتِ گاه مضحک و گاه بسیار تیزبین، مصروف دختران جوان و در اشغال آرزوی نزدیکی با آنهاست. نه فعالیتهای اجتماعی و حقوقی، نه عشق به نوشتن، نه تعلق به قوم یهود، هیچیک از این مباحث "جدی" نمیتواند پورتنوی را از خیالات و وسواسهای جنسیاش جدا کند. رمان پورتنوی که در واقع آغاز شهرت و اعتبار فیلیپ راث هم بود، در عین حال یکی از اولین رمانهایی است که شخصیت "روشنفکر یهودی نیویورکی" را در ادبیات و سینمای آمریکا رواج داد. شخصیتی که بعدها یکی از عناصر مکرر فیلمهای وودی آلن شد.
در انتظار مرگ
فیلیپ راث بعد از این که به شهرت جهانی دست یافت – یعنی از اوایل دهۀ هفتاد میلادی – بیشتر به تاریخ آمریکا پرداخت. بی اخلاقی و عوامفریبی نیکسون، گرایشهای بیمارگونۀ ضدچپ برخی شخصیتهای سیاسی، گرایشهای "نازی" یک قهرمان ملی (لیندبرگ) یا روشنفکرستیزی و یهود ستیزی رایج در میان طبقۀ متوسط و سنتی آمریکا دستمایههای چند رمان بزرگ فیلیپ راث شد.
فیلیپ راث در آخرین رمانهای خود که از سال ٢٠٠٠ به بعد نوشت، معمولاً از فرسودگی جسم، شکست حرفهای و عاطفی، عشق پیری و پایان محتمل و فاجعهآمیز آن (خودکشی) فراوان نوشته است.
به نظر میرسد که فیلیپ راث طی پنج شش سال آخر عمر که با قاطعیت و اطمینان نوشتن را کنار گذاشته بود، هیچ آرزو یا انتظاری از دنیا نداشت. او بدون کوچکترین توهم یا خیالبافی شاهد انحطاط جسم خود بود و مرگ را در آرامش خانهای خلوت انتظار میکشید.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید