دسترسی به محتوای اصلی
ایران

سکوت کانادایی

درباره مجموعه داستان "از جاده که می‌گذشتیم" نوشته مهدی مرعشی. نشر اچ‌انداس مدیا

تبلیغ بازرگانی

اگر مضمون اشعار و داستان‌های نویسندگان تبعیدی (یا مهاجر) پس از انقلاب بررسی شود، می‌توان برخی بن‌مایه‌های مشترک را در این آثار یافت که به نسبت شرایط و فاصله از زمان تبعید نویسنده در همه آنها دیده می‌شود. همچنان که این نویسندگان، در سال‌های نخست پس از انقلاب در آثارشان بیشتر از مضامین کلی چون گذشته‌های دور، ترس‌ها و امیدهای آینده و احتمال تغییر شرایط سیاسی در ایران می‌نوشتند و به مسائلی چون گریز از وطن، جنگ یا درگیری‌های سیاسی در داخل می‌پرداختند، در سال‌های اخیر پس از رسیدن به مرحله «از خود بریدگی و تنهایی» به نوعی «خودنگری» رسیده‌اند که این را در آثارشان هم می‌توان مشاهده کرد.
بسیاری از نویسندگان تبعیدی به ویژه آنها که در نخستین سالهای پس از انقلاب از ایران گریختند، به مرور و با گذشت سالها از این مضامین گذر کرده و در واقع «تجربه زیستی» خود را در داستان‌های‌شان نموده‌اند.
اما همه نویسندگان تبعیدی نیز روالی یکسان را در داستان تبعید طی نکرده‌اند. برخی از آنها پس از گذشت سالیان در همان مضمون‌های نخستین باقی مانده‌اند و دیگرانی هم بوده‌اند که به سراغ بن‌مایه‌های دیگری رفته‌اند که از خلال بررسی مضامین چنین داستان‌هایی به دغدغه‌های این نویسندگان پی برد.

مهدی مرعشی از گروه دوم است. او نویسندگی را در ایران آغاز کرده و آثاری را پیش از مهاجرت منتشر کرده است. اما پس از آن، اگرچه این نویسنده در نخستین آثار سال های مهاجرت خود، موضوعاتی کاملا متفاوت را برگزیده - همچنان که داستان بلند «داستان زرتشت» را درباره زندگی «زرتشت»، پیامبر ایران باستان منتشر کرده- اما پس از آن به نظر می رسد به مرحله «تنهایی» و «خودنگری» انسان مهاجر رسیده است. همچنان که در رمان «رسم این زن سکوت است» که سال ۱۳۹۴ در مونترال کانادا چاپ کرد و در مجموعه داستان «از جاده که می‌گذشتیم» که به تازگی آن را توسط نشر اچ‌انداس مدیا در لندن منتشر کرده، به هممین مضامین پرداخته است.
تازه‌ترین اثر این نویسنده «از جاده که می‌گذشتیم» نام دارد. مجموعه‌ای شامل سیزده داستان کوتاه است که یکی از آنها، همان که نام خود را به کتاب داده، در ایران رخ می‌دهد و بقیه در کانادا می‌گذرد. کشوری که خود نویسنده نیز ساکن آن است.

داستان نخست این مجموعه «جایی نرفته شاعر» نام دارد. یک نفر با دوست شاعرش قراری گذاشته اما وقتی به در خانه او می رود تا دوست شاعرش همچنان که پیش از این وعده داده بود، «شاهکار» تازه سروده خود را برایش بخواند، از او خبری نیست. هرچه در لابی ساختمان محل زندگی شاعر منتظر او می‌ماند، خبری نمی‌شود. به فروشگاه زنجیره‌ای «مترو» می‌رود با این فرض که شاعر رفته برای مجلس شعرخوانی‌شان شراب بخرد، اما آنجا هم او را نمی‌یابد. بعد از ساعتی به این نتیجه می‌رسد که «از این جماعت انتظار خوش‌قولی داشتن مسخره است. حتی اینجا فرسنگ‌ها دورتر از وطن. این جماعت شعرش را و سیگارش را و ناامیدی‌اش را تا هر جای دنیا که برود با خودش می‌برد و یادت رفت: از همه مهم‌تر بدقولی‌اش را.»
نویسنده در این داستان از زندگی ایرانی‌های مهاجر ساکن کانادا می‌گوید. بر «کانادا» تأکید می‌کنم، چون وجه مکانی داستان‌ها در همه آنها به روشنی قابل تشخیص است و امکان روایت آنها به این صورت در جای دیگری وجود ندارد. اما مهمترین مضامین این داستان شاید تنهایی و زندگی در غربت باشد.

داستان بعدی «سخت است، یا روایت آقای الف» نام دارد. داستانی که از همان نخستین جملات با روایت تنهایی انسان مهاجر آغاز می‌شود: «گذشته آقای الف فقط در هارد کامپیوتر شخصی اوست و رمزش را هم کسی جز خودش نمی‌داند به گونه‌ای که اگر بزند و خودش را در آپارتمان کوچکش خلاص کند بعد از چند روز که بوی گند جنازه‌اش همه جا را گرفت و پلیس آمد و در را شکست، برای فهمیدن راز مرگ او کارشناسان باید تمام راه‌های ممکن را امتحان کنند تا برسند به آن کلمات آخری که آقای الف نوشته و کو تا کسی بفهمد که او چه نوشته» و البته نویسنده از وضعیت نویسندگان و شاعران مهاجر و کمبود رسانه و مخاطب برای آنها نیز غافل نمانده: «بدبختانه آقای الف ایرانی است و هیچ نشریه یا سایت ایرانی یا حتی غیرایرانی هم برای آخرین عکس این شاعر یا نویسنده مرده به عکاس پولی نمی‌دهد.»
آقای الف به قصد بیرون رفتن در زمستان سرد، از خانه بیرون می‌زند و روی پله‌های مقابل در خانه سُر می‌خورد. همان جا منتظر می‌ماند تا شاید همسایه‌ای با سگش رد شود و سگ، او را ببیند و پارس کند، یا کسی از ساختمان خارج شود یا سرایدار بخواهد برای جمع کردن اجاره‌ها به سراغ ساکنان برود که آنهم البته ممکن نیست چون هنوز تا آخر ماه چند هفته باقی مانده.
«آقای الف» تنها روی زمین سرد می‌ماند به انتظار به خواب رفتن و خواب این را دیدن که «بعد از سال‌ها به پدرش تلگراف می زند تا با حداقل کلمات بگوید که حالش خوب است و هوا خوب است و همه چیز خوب است و ملالی نیست جز دوری شما»

داستان «فقط بذار بخوابم» از زن و مرد جوانی می‌گوید که پس از مدتی جست‌وجو برای شغل، فقط زن می‌تواند کاری بیابد و نانی درآورد.

«این مُرده فلوت نمی‌زند» با راوی اول شخص از پیرمردی می‌گوید در همسایگی راوی. پیرمردی که با سری تاس و شکمی جلو آمده، مقابل پنجره می‌نشیند و زیر نور ورقه تصحیح می‌کند. پیرمردی که همیشه از آپارتمانش صدای فلوت می‌آید. پیرمردی که «احتمالا ده سال پیش بازنشسته شده و حالا دارد دهمین سال از کار داوطلبانه خود را در کالج یا دانشگاهی می‌گذراند و لابد آمار بیکاری را بالا می‌برد» و وقتی چند روزی از او خبری نمی‌شود، راوی با خودش فکر می‌کند که «شاید باید بروم خبر بدهم که مرد مرده است و اگر گفتند او اجاره این ماهش را درست چند روز پیش پرداخت کرده و قاعدتا باید تا بیست و پنج روز دیگر صبر کرد من باید با ذکر دلیل ثابت کنم که مرد دیگر نیست.»

«سکوت کانادایی» با فکر خودکشی در ذهن مردی آغاز می‌شود که به بیماری لاعلاجی مبتلا شده. برای عملی کردن آن، تور دوروزه‌ای از کبک به آبشار نیاگارا برای همسر و دو فرزندش رزرو می‌کند تا از خانه دورشان کند. اما وقتی تنها می‌شود و می‌خواهد با تفنگی که از قبل تهیه کرده خودش را خلاص کند تفنگ عمل نمی‌کند.

مهاجران معمولا دنیای ذهنی و مشکلات خود را همراه خود در کوله‌بارشان می‌گذارند و با خود به تبعید می‌برند، حتی اگر قصدشان این باشد که در آن سوی مرزها از این مسائل و درگیری‌ها خلاص شوند. داستان «فرودگاه»، از این مجموعه چنین مضمونی دارد. زن و مرد جوانی که در وطن قصد جدایی دارند اما به دلایل مختلف امکان آن وجود ندارد: «در ایران نمی‌شد. شاید به دلیل خانواده‌ها.» به همین دلیل در تبعید این جدایی را عملی می‌کنند، زن به وطن بازمیگردد و مرد در همان کشور دوم باقی می‌ماند.

دیگر داستان‌های این مجموعه از جمله «این پیانو فردا هم خواهد نواخت» و «سنجاب‌ها هم می‌میرند» و «سکوت کانادایی» همگی به مضامینی چون غربت، دلتنگی، تنهایی یا مرگ دور از وطن می‌پردازند. شخصیت‌های این داستان‌ها تقریبا همگی دارای «ذهنیت تبعیدی» هستند، یعنی نه می‌توانند از گذشته خود جدا شوند و نه امکان دریافت و درک موقعیت خود در زمان حال را دارند.
در اغلب این داستان‌ها هم البته همچون بیشتر داستان‌های کوتاه مهاجرت دو خصلت دیگر مشترک است: اول اینکه «موقعیت» فراتر از شخصیت شده زیرا اهمیت آن بیشتر است و دیگر اینکه نویسنده خواسته یا ناخواسته داستان‌هایی نوشته که ویژگی «روان تحلیلی» دارند.

اما آنچه در تورق اولیه داستان‌های این مجموعه می‌توان گفت درک وضعیت بخشی از تبعیدی‌ها توسط نویسنده و بازتاب آن در داستان‌هایش است. بخشی که خود، راوی آنها شده است. به هرحال به نظر می‌رسد تبعید برای تبعیدی همواره از مهمترین دغدغه‌های ذهنی اوست که اگر چنین نبود شاید فلسفه تبعید (چه جغرافیایی و چه باطنی و روحانی) اصلی‌ترین اصل عرفان مولوی، شاعر ایرانی نیز نمی‌شد.

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

همرسانی :
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.