دسترسی به محتوای اصلی
مقاله ویژه/ادبیات

چرا میلان کوندرا به زبان فرانسه عشق می‌ورزد؟

به تازگی کتابخانه ملی فرانسه جایزه سال ۲۰۱۲ خود را به میلان کوندرا اهدا کرده است. او همچنین اکنون تنها نویسنده زنده‌ای است که تمامی آثارش در مجموعه «پلیاد» -معتبرترین مجموعۀ انتشارات گالیمار- منتشر شده است. اما چرا این قدر میلان کوندرا برای فرانسوی‌ها عزیز است، یا سوال مهم‌تر این‌که چرا میلان کوندرا این گونه به فرانسه و زبان فرانسوی عشق می‌ورزد؟

تبلیغ بازرگانی

رافائل آلبرتی، شاعر اسپانیایی، وقتی بعد از حدود چهل سال تبعید، به کشورش باز می‌گردد، تصور رؤیایی بازگشت در او می‌میرد: «مادرید، در بازگشت من، همان شهر فرانکویی بود بدون فرانکو.»
رنه دپستر*، نویسنده اهل هائیتی، هم که از مخالفان سرسخت فرانسوا دوالیه، دیکتاتور هائیتی بود و در دهه هفتاد میلادی از کشورش خارج شد، سال‌ها بعد، وقتی امکان بازگشت برایش به وجود آمد، هیچ‌گاه به وطنش مراجعه نکرد.
اما میلان کوندرا این «بازگشت غیرممکن» را به بهترین شکل، در یکی از رمان‌های خود، تصور کرده است؛ آن جایی که یکی از شخصیت‌های تبعیدی‌ رمان «جهالت» نسبت به آنچه امروز در جمهوری چک می‌گذرد احساس بيگانگی می‌کند.
این جاست که مفهوم «تبعید» برای نویسنده تغییر می‌کند و دیگر به معنی جابه‌جایی اجباری جغرافیایی نیست، بلکه یک سفر خودخواسته درونی است، که مهم‌ترین ویژگی‌اش «بازگشت‌ناپذیری» است.
کوندرا می‌گوید: «زندگی من در فرانسه ابدی است، پس من مهاجر نیستم.»
گاهی هم ممکن است این سفر درونی، قبل از سفر واقعی آغاز شود؛ درست مثل میلان کوندرا که قبل‌ از آن که به فرانسه بیاید، در مرزهای فلسفی و ادبی این کشور زندگی می‌کرد.
در ساختن ذهنیت کوندرا، همانقدر کافکا نقش داشته که مارسل پروست، همان‌قدر تولستوی، که رابله و دیدرو.

***

میلان کوندرا از همان ابتدا یک «فرانسه‌دوست» واقعی بود. این نویسنده مهاجرتش را به فرانسه، سرنوشت‌سازترین اتفاق تمام عمرش می‌داند و آن را همچون «کلید» زندگی و کارش معرفی می‌کند.
در فرانسه است که کوندرا بخش مهم دوران بزرگسالی‌اش را زندگی می‌کند، در فرانسه است که به گفته خود او کتاب‌های «پخته‌ترش» نوشته می‌شود، و در نهایت، در فرانسه است که او بهتر و زودتر از هر جای دیگر فهمیده می‌شود.
میلان کوندرا نه تنها یک فرانسه‌دوست است، بلکه ضدیت با ادبیات و فرهنگ فرانسه آزارش می‌دهد: «گاهی که سفر می‌کنم، همه جا می‌شنوم که مثل یک ترجیع‌بند می‌گویند «ادبیات فرانسه دیگر حرفی برای گفتن ندارد»، این یک حرف احمقانه است.» (لوموند،۲۴ سپتامبر ۱۹۹۳)
کوندرا ضدیت با فرهنگ فرانسه را یک امر پیش‌پاافتاده می‌داند که تلاش می‌کند بر برتری فرهنگی فرانسه که قرن‌ها به طول انجامیده سیطره یابد.
کوندرا در سال ۱۹۷۰، وقتی که نوشتن «والس خداحافظی» را تمام کرد، کاملا گمان داشت که این کتاب نقطه پایانی بر حرفه نویسندگی‌اش خواهد بود. «دوران اشغال چکسلواکی به دست روس‌ها بود؛ سخت‌ترین دوران زندگی‌ام...»
اما این فرانسوی‌ها بودند که به گونه‌ای کوندرا را نجات دادند و او هیچ وقت کمک آنان را فراموش نمی‌کند. «این فرانسوی‌ها بودند که از من حمایت کردند.»
کلود گالیمار، ناشر معروف فرانسوی، به طور مرتب به پراگ می‌رفت و به کوندرا که دیگر نمی‌نوشت سر می‌زد. «در صندوق نامه‌هایم، سال‌ها، من فقط نامه‌هایی از دوستان فرانسوی‌ام می‌یافتم.»
و بالاخره به لطف اصرار مهمان‌نوازانه و مداوم فرانسوی‌ها بود که میلان کوندرا تصمیم گرفت به فرانسه مهاجرت کند. «در فرانسه به طور فراموش‌ناشدنی‌ای احساس کردم که دوباره متولد شدم.»
میلان کوندرا وقتی به فرانسه رسید، همسرش به او گفت: «فرانسه، دومین زادگاه توست.»

***

اما مهاجرت یا تبعید درونی برای نویسنده چیست؟ از کجا باید حرکت کند و به کجا برسد؟
از آنجا که نویسنده سر و کارش با زبان و ادبیات است، طبیعی است که اولین گام برای مهاجرت درونی‌اش از جابه‌جایی زبانی آغاز می‌شود.
با وجود این که این نوع جابه‌جایی و مهاجرت، به ویژه در سطح نویسندگی ادبی، بسیار سخت است، اما به همان اندازه زیبا و ارزشمند است.
میلان کوندرا با مهاجرت به فرانسه، زبان این کشور را به عنوان زبان ادبی اول خود انتخاب کرد.
کوندرا حتی بعد از فروپاشی کمونیسم، وقتی یکی از ناشران پراگ می‌خواست آثار او را به زبان چکی در زادگاه این نویسنده منتشر کند، یک بار دیگر تمام آثارش را با نسخه فرانسوی آنها تطبیق داد؛ حتی آن کتاب‌هایی را که اولین بار به زبان چکی نوشته بود، زیرا در این فاصله، یعنی طی سال‌های زندگی‌اش در فرانسه، تمام ویرایش‌ها، اضافات و تصحیحاتش بر این کتاب‌ها را نیز به زبان فرانسوی انجام داده بود.
بنابراین کوندرا نه تنها جای زندگی‌اش را تغییر داد، بلکه زبان آثارش را نیز دیگرگون کرد. در این زمینه، شاید الگوی میلان کوندرا یک شاعر چکی است به نام «ورا لينهارتوا**» که او هم همان زمان در پاريس در تبعيد زندگی می‌کرد.
این زن شاعر معتقد است که شاعر یا نویسنده، «زندانی یک زبان خاص» نیست و از آن جا که نویسنده یک «انسان آزاد» است نمی‌تواند هدفش از نوشتن فقط محافظت از زبان مادری‌اش باشد.
در واقع برای این دسته از نویسندگان و شاعران تبعیدی، نوشتن به زبانی دیگر، گونه‌ای «دعوت به آزادی» است؛ آزادی‌ای فراتر از آزادی صرف بیان، بلکه آزادی خلاقیت.
این نویسندگان در زبان دیگر، قید و بندهای زبانی و فرهنگی زبان مادری خود را ندارند و این جاست که می‌توانند حتی آزادانه‌تر به خود بنگرند.
اما پرسش و پاسخی را که میلان کوندرا درباره ورا لينهارتوا مطرح می‌سازد، می‌توان درباره خود او استفاده کرد: «آیا وقتی به زبان فرانسه می‌نویسد، هنوز یک نویسنده چکی است؟» کوندرا درباره لينهارتوا پاسخ می‌دهد: نه. «آیا به یک نویسنده فرانسوی تبدیل شده است؟» کوندرا باز پاسخ می‌دهد: نه. (لوموند،۷ مه ۱۹۹۴)
از بکت گرفته تا ناباکوف، از لينهارتوا گرفته تا کوندرا، تمام نویسندگانی که «تبعید درونی» را انتخاب کرده‌اند و به زبانی غیر از زبان مادری‌شان می‌نویسند، یک شیوه منحصر به فرد دارند و یک «ملیت» منحصر به فرد.
با این حال نباید در مورد میلان کوندرا، نقش فرانسه، فرانسوی‌ها و زبان فرانسه را فراموش کرد.
زبان فرانسه برای کوندرا، خود را همچون بهترین مکان برای تبعید معرفی کرده است.
ژان ماری گوستاو لوکلزیو، نویسنده فرانسوی برنده جایزه نوبل، درباره این ویژگی زبان مادری‌اش می‌گوید: «زبان فرانسه باید جایی باشد برای هر کسی که در تهدید ازخودبیگانگی است؛ برای خدمت به حافظه‌اش.»
و دقیقا میلان کوندرا در فرانسه و به زبان فرانسوی بود که به جنگ با فراموشی رفت؛ فراموشی‌ای که حکومت‌های توتالیتر تلاش می‌کنند بر مردم تحمیل کنند.

*René Depestre
**Vera Linhartová

 

منابع:

-Chvatik, Kvetoslav. (1995). Le monde romanesque de Milan Kundera. Gallimard
-Le Clézio, J.M.G. (2000). Répertoire du théâtre contemporain de langue française. Armand Colin
-Ranvier, Alain. (2004). Le dictionnaire du littéraire. PUF

 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

همرسانی :
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.