دسترسی به محتوای اصلی
برنامه دو زبانه

آیا می‌توان از «فلسفۀ اسلامی» سخن گفت؟ Existe-t-il une philosophie islamique

نتشر شده در:

اگر مراد ما از فلسفه جدا از دانش فلسفی، فلسفیدن باشد، دیگر نمی‌توان آن را با ایمان آشتی داد. عقل و وحی از یک جنس نیستند. دانش وحیانی حدی دارد، اما تفکر عقلی حد نمی‌شناسد.

تبلیغ بازرگانی

شنوندگان عزیز، سلام!
Chers auditeurs bonsoir

شیوۀ اندیشیدن فلسفی در جهان اسلام در آغاز قرن سوم هجری (نیمۀ اول قرن نهم میلادی) آغاز شد. در این زمان، عباسیان قدرت را به‌کل از دست امویان بیرون آورده بودند و بر امپراتوری پهناوری که نخستین خلفای اسلام بنیان گذاشته بودند، فرمان می‌راندند. انتقال پایتخت از دِمَشق به بغداد و نفوذ فرهنگ‌های شرقی در امپراتوری به ویژه حضور ایرانیان و دیگر اقوام غیرعرب در دربار مأمون عباسی، بر داد و ستد فرهنگی در سرزمین‌های امپراتوری که از زمان امویان آغاز شده بود، افزود. امپراتوری دربرگیرندۀ سوریه و مصر و ایران نیز بود که هر سه از زمان اسکندر مقدونی از فرهنگ یونانی اثر پذیرفته بودند. این سرزمین‌ها در انتقال اندیشۀ یونانی و رشد فرهنگی در جهان اسلام سهم بزرگی داشتند. از سوی دیگر، گردانندگان دستگاه خلافت از روی نیاز و برای ادارۀ امور سرزمین‌های امپراتوری، خواهان فراگرفتن و گسترش علوم یونانی و شرقی بودند .

Le mode de pensée philosophique est apparu dans le monde musulman vers le milieu du 9e siècle sous le règne du calife Al-Ma’mun Abbasside. Depuis le milieu du 8e siècle où les Abbassides avaient réussi, grâce aux chiites et aux Iraniens, à s’emparer du pouvoir en écartant les Omeyyades, un changement de cap, aussi bien sur le plan politique que sur le plan culturel, se dessinait au sein de l’Empire. Le transfert de la capitale de Damas à Bagdad et l’influence croissante des administrateurs orientaux de l’Etat avaient ouvert la voie à de vastes échanges culturels. L’Empire comprenait la Syrie et l’Egypte mais aussi la Perse dont les cultures ont été depuis la conquête d’Alexandre marquées par la pensée grecque. Ces cultures se répandaient parmi les dirigeants de l’Empire qui jugeaient non seulement utile mais aussi nécessaire l’acquisition des sciences grecques et orientales comme la médecine, l’astrologie qui entraînera avec elle l’astronomie, la science des nombres et la sagesse pratique des Grecs et du monde indien. Tous ces savoirs qui étaient en fait des connaissances profanes devraient faire bon ménage avec la foi musulmane

در چنین اوضاع و احوالی بود که مأمون عباسی در سال 832 میلادی، مرکزی علمی به نام بیت‌الحِکْمَه در بغداد تأسیس کرد و کتابخانۀ بزرگی در آن فراهم آورد و گروهی از مترجمان را به ترجمۀ «کتب اوایل» یعنی کتاب‌های دانشمندان یونانی به عربی برگماشت. این مرکز علمی دارای رصدخانه نیز بود. در آن زمان، یعنی در اوایل قرن سوم هجری، از میان همۀ دانش‌هایی که به جهان اسلام راه می‌یافتند، فلسفه بیش از همه مسأله‌ساز بود. جهان اسلام از زمان پیامبر به ویژه پس از کتابت قرآن، همۀ آنچه را که برای رستگاری بشر و سازماندهی جامعه ضروری بود در اختیار داشت و نیازمند نظریۀ اجتماعی و اصول رفتاری نبود. قرآن و احادیث مربوط به پیامبر و اصحاب او و نیز قضاوت‌ها و تصمیم‌گیری‌های خلفای راشدین، راه گشای همۀ مسائل شخصی و اجتماعی بودند. بحث دربارۀ خدا، آزادی و قدرت را نیز علم کلام به عهده داشت و علم نحو عهده دار شناخت احوال ترکیبات عربی بود.

De tous ces savoirs, celui qui posait plus problème était la philosophie, car l’espace de la théorie en matière de croyance et de règles de conduite et de tout ce qu’il fallait savoir pour assurer son salut était déjà occupé par le Coran. A l’autorité de celui-ci s’ajoutaient la tradition du Prophète et de ses compagnons ainsi que les jugements et les décisions des premiers califes, tous considérés comme des sources intarissables en matière de droit, de pratique du pouvoir et de théorie de l’organisation sociale. Il y avait aussi le kalâm, la théologie, qui assumait une spéculation approfondie sur Dieu, la liberté et le pouvoir, et une science du langage, Al-nahw, qui étudiait la formation des mots et leur composition en phrases. Comment la philosophie pouvait-elle réclamer une place en présence de tous ces savoirs solidement constitués et valorisés par leurs fondements religieux

فلسفه‌ای که در زمان مأمون عباسی از راه ترجمه در اختیار متفکران مسلمان قرار گرفت، بیشتر فلسفۀ نوافلاطونی بود.آنان در آغاز با افلاطون و ارسطو نیز از راه تفسیرهای نوافلاطونی آشنا شدند. اما همین فلسفه نیز مسأله‌ساز بود. برای مثال، ارسطو جهان را قدیم می‌داند، اما از نظر اسلام جهان آفریدۀ خداست. خدای فیلسوفان به ویژه نوافلاطونیان ربطی به خدای قرآن ندارد. الاهیاتی که بسیاری از فیلسوفان نوافلاطونی آموزش می‌دهند، بی هیچ شبهه‌ای الهیات چندخدایی است. از سوی دیگر، پاسخ آنان به پرسش عالم دیگر با پاسخ مؤمن مسلمان فرق می‌کند. در زمینۀ قواعد اخلاقی و اجتماعی نیز فیلسوفان و مسلمانان یکسان نمی‌اندیشند. از همین رو، متفکران مسلمان برای فراگرفتن و از آنِ خود کردن فلسفه باید مشکلات زیادی را حل می‌کردند. نمی‌‌شد هم فیلسوف باشند و هم مؤمن مسلمان.

En 832, le calife Al-Ma’mun fonda à Bagdad le Beyt al-hikma, la maison de la sagesse, comprenant une bibliothèque et des équipes de traducteurs chargés d’en traduire le contenu en arabe. Cette maison disposait également d’un observatoire. Le corpus philosophique que ces traducteurs ont mis à la disposition des intellectuels musulmans comprenait essentiellement les œuvres d’un certain nombre de philosophes néo-platoniciens et aussi la philosophie de Platon et celle d’Aristote mais passées à travers le prisme d’une lecture néo-platonicienne. Ce corpus s’opposait sur beaucoup de points à l’enseignement de l’islam. Par exemple, selon Aristote le monde est éternel alors que l’islam comme d’autres religions révélées professent la doctrine de la création. Le Dieu des philosophes est à mille lieues de celui du Coran. Les philosophes néo-platoniciens développent une théologie polythéiste et leur façon d’aborder la question de l’au-delà ne peut pas satisfaire un croyant musulman. Bref, ce que les livres philosophiques enseignaient aux intellectuels musulmans était inacceptable

نخستین کاری که متفکران مسلمان باید می‌کردند این بود که ثابت کنند میان فلسفۀ یونانی و تعالیم اسلام در اساس اختلافی وجود ندارد. ابویوسف الکندی، نخستین فیلسوف مسلمان، در این کار پیشگام بود. او در فصل اول «کتاب فی الفلسفة الاولی» می‌گوید: هیچ‌کس نمی‌تواند به حقیقت در تمامیت آن دست یابد. آنچه ما از حقیقت می‌دانیم، همه را وام‌دار تمامی آدمیان هستیم. معنای سخن او این است که حقیقت دادۀ ازلی-ابدی نیست بلکه انباشت دانش‌های آدمیان در طی قرن‌هاست. با این سخن، او درواقع بر جنبۀ تاریخی شناخت حقیقت تأکید می‌کند. دومین نتیجه‌ای که می‌توان از سخن الکندی گرفت این است که عناصر حقیقت را در میان مردمان گوناگون و دور ازهم باید جست. و سرانجام اینکه روش تحقیق علمی و، به عبارتی، جست و جوی حقیقت چه در علوم و چه در فلسفه جز این نیست که ما نخست دانش‌هایی را که گذشتگان فراهم آورده‌اند، فراگیریم، آنگاه بکوشیم تا به سهم خود چیزی بر آن‌ها بیفزاییم.

Pour s’approprier la philosophie grecque, la première chose que devaient faire les intellectuels musulmans était de montrer qu’il n’y avait pas de désaccord fondamental entre cette philosophie et l’enseignement de l’islam. Dans les premières pages du livre de la philosophie première, Al-Kindi, le premier philosophe musulman, a écrit ceci : « Aucun homme n’est tout seul capable d’atteindre le vrai dans sa totalité. Ce que nous connaissons du vrai a été atteint par l’ensemble des hommes ». La première idée qui se dégage de ce principe est que le vrai est l’accumulation des savoirs que les hommes ont acquis à travers les âges. En fait, Al-Kindi mettait ainsi le doigt sur la dimension historique de la connaissance du vrai. La deuxième idée qui émane de ce principe est que les éléments du vrai nous proviennent de peuples éloignés et différents. La troisième idée est que dans la recherche scientifique, aussi bien que dans le travail philosophique, il faut d’abord exposer ce qui a été établi par les générations précédentes et y apporter ensuite sa contribution

باید بپذیریم که آشتی دادن دین و فلسفه کار ساده‌ای نبود. دین وحی الهی است، اما فلسفه فرآوردۀ ذهن آدمیان است. فراموش نکنیم که فلسفه در یونان در بیرون از پهنۀ دین پدید آمد و در بیگانگی و گاه در تعارض با آن تناور شد. الکندی فلسفه را دانشی از جنس دانش دینی می‌دانست و از همین رو، میان آن دو تضادی نمی‌دید. از دانش می‌توان تا آنجا که مطلوب است بهره‌مند شد. اما اگر مراد ما از فلسفه جدا از دانش فلسفی، فلسفیدن باشد، دیگر نمی‌توان آن را با ایمان آشتی داد. عقل و وحی از یک جنس نیستند. دانش وحیانی حدی دارد، اما تفکر عقلی حد نمی‌شناسد. در برنامه‌های آینده دربارۀ این موضوع بیشتر سخن خواهم گفت.

Al-Kindi considérait la philosophie non pas comme l’exercice d’une réflexion mais comme un savoir. C’est important de le souligner. Car c’est là que réside le caractère contradictoire du rapport entre la foi et la raison. D’un savoir on peut reprendre ce dont on a besoin, mais laisser libre cours à la réflexion devient à la limite embarrassant pour un homme de foi. Le savoir révélé peut certes se combiner avec un savoir élaboré comme la philosophie, mais seulement dans une certaine limite. C’est pourquoi, on s’aperçoit que dans ce qu’on appelle «la philosophie islamique », la réflexion se heurte inévitablement à des limites que la foi impose. Je vous en parlerai davantage dans une prochaine émission

شاد و خرم باشید!

Je vous souhaite santé, bonheur et prospérité
Et j’espère vous retrouver dans la prochaine émission

 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.