کاسترو در آغاز نمیخواست جامعه را دگرگون کند. از «انقلاب اومانیستی» سخن میگفت و در سفری که در آوریل ۱۹۵۹ در مقام نخست وزیر به آمریکا کرد، کوشید روابط دوستانه اش را با آن کشور حفظ کند و به آمریکاییها گفت که «انقلاب کوبا انقلابی سرخ نیست، بلکه مانند رنگ یونیفرمهای چریکهایش سبز زیتونی است». کاسترو کمونیست نبود بلکه عِصیانگری بورژوا بود. او در خانواده ای ثروتمند و زمیندار به دنیا آمده بود و همواره در رفاه و آسایش زیسته بود. هیچگاه انقلابیِ آرمانخواه نبود. انقلابیِ واقعی، همرزم او چه گوارا بود که میخواست جامعه ای نوین نه تنها در کوبا بلکه در همه جای جهان برپا کند.
میگویند انسانها در سراسر عمر راهی را میپیمایند که در نخستین سالهای زندگی اجتماعیشان در آن گام مینهند. فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا، که شنبۀ گذشته ۲۶ نوامبر در ۹۰ سالگی درگذشت، پیش از آنکه گام در راه انقلاب بگذارد، راه دیگری در پیش گرفته بود. او در ۱۹۴۸ هنگامی که هنوز دانشجوی دانشکدۀ حقوق هاوانا بود با خواهر وزیرِ کشور دولت باتیستا (از ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۴) ازدواج کرد. پس از پایان تحصیلاتش در ۱۹۵۰ وکیل دادگستری شد. در همان زمان به حزب ارتدوکس راستگرا پیوست و در سال ۱۹۵۲ نامزد آن حزب برای انتخابات پارلمان کوبا شد. اما با کودتای ژنرال باتیستا در دهم مارس ۱۹۵۲ و باز گشت او به قدرت، انتخابات پارلمان سر نگرفت. کاسترو دادخواستی برضد باتیستا به جرم نقض قانون اساسی تقدیم دادگاه کرد، اما دادگاه نپذیرفت و او یقین کرد که هرگونه مصالحه ای با باتیستا ناممکن است. در ژوئیۀ ۱۹۵۳ حملۀ مسلحانۀ اش به پادگان مونکادا در سانتیاگو با همدستی ۲۰۰ تن از همفکرانش به شکستی ننگین انجامید. در آن حمله ۸۰ تن از همراهانش را از دست داد و خود زخمی و دستگیر شد.
کاسترو را به ۱۵ سال زندان محکوم کردند. در دفاعیه اش زیر عنوان «تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد» به دفاع از آن حمله و توضیح دیدگاههای سیاسی اش پرداخت. در ماه مه ۱۹۵۵ مشمول عفو عمومی شد و با برادرش رائول به مکزیک رفت و در آنجا با ارنستو چه گوارا آشنا شد. سپس به آمریکا رفت تا برای بازگرداندن مبارزان انقلابی به کوبا پولی تهیه کند. در ۲ دسامبر ۱۹۵۶، ۸۲ مبارز انقلابی با قایق گْرانْما که از مکزیک خریداری کردند خود را به سواحل جنوب شرقی کوبا رساندند. اما ارتش باتیستا در آنجا چشم به راه فرود آمدن آنان بود. پس از چندین روز جنگِ بی امان تنها ۱۶ تن از آنان از جمله فیدل کاسترو، برادرش رائول و چه گوارا توانستند از مَهلَکه جان به در برند. آنان در کوههای سیِرا مائِسترا پناه گرفتند و از آنجا جنگی چریکی با ارتش باتیستا آغاز کردند. باتیستا با این گمان که در آن کوهها کسی زنده نمیماند، از عقب نشاندن آنان به سوی دریا خودداری کرد. اما دیری برنیامد که نزدیک به ۸۰۰ جنگجو به جنبش کاسترو پیوستند. در شهرهای آمریکا نیز مردم به پشتیبانی از انقلابیان کوبا برخاستند، چنان که نیویورک تایمز و سی بی اس گزارشگرانی را به کوبا فرستادند و کاسترو را در مقام قهرمان دموکراسی ستودند.
چنین بود که دولت آمریکا از رژیم باتیستا روی گرداند و به کاسترو به چشم جانشینی مطلوب نگریست. فرار جمعیِ نظامیان از ارتشِ باتیستا بر جَسارت و بیپروایی انقلابیان افزود. در ۳۱ دسامبر ۱۹۵۸ باتیستا با ۴۰ میلیون دلار به جمهوری دومینیکن گریخت و در ژانویۀ ۱۹۵۹ هاوانا به دست انقلابیان افتاد. پاکسازی دستگاه دولتی و نهادهای غیردولتی از عناصر ضدانقلابی از همان ماههای اول زیر نظر چه گوارا آغاز شد. در سال ۱۹۶۰ بر پایۀ آمارهای رسمی، کوبا ۷۰ هزار زندانی سیاسی داشت. دادگاهها ۶۳۱ نفر را به اعدام محکوم کرده بودند و رژیم انقلابی ۱۴۶ نفر را تیرباران کرده بود.
با این حال، کاسترو هنوز در پی آن نبود که جامعۀ کوبا را از بُن و بنیاد دگرگون کند. او از «انقلاب اومانیستی» سخن میگفت. در سفری که در آوریل ۱۹۵۹ در مقام نخست وزیر به آمریکا کرد، کوشید روابط دوستانه اش را با آن کشور حفظ کند و به آمریکاییها گفت که به هیچ وجه نمیخواهد دست به ملی کردن شرکتها بزند و برای مطمئن کردن آنان افزود که «انقلاب کوبا انقلابی سرخ نیست، بلکه مانند رنگ یونیفرمهای چریکهایش سبز زیتونی است». حقیقت این است که کاسترو نه به عنوان مبارزی کمونیست بلکه در مقام عِصیانگری بورژوا دست به انقلاب زده بود. او در خانواده ای ثروتمند و زمیندار به دنیا آمده بود و همواره در رفاه و آسایش زیسته بود. طبعی شورشی داشت و هیچگاه انقلابیِ آرمانخواه نبود. او دو سال پس از انقلاب به مارکس و لنین روی آورد.
درواقع، انقلابیِ راستین، همرزم او چه گوارا بود که با ذهنی اقتصادی در پی ساختن جامعه ای نوین نه تنها در کوبا که در همه جای جهان بود. او سخت برابری طلب بود و ستمی را که بر روستاییان آمریکای لاتین میرفت برنمیتافت. میخواست تاریخ شتابان پیش برود و از همین رو، سلاح به دست گرفته بود تا راه پیشروی آن را هموار کند. اما او جوانمرگ شد و سرانجام ماجرا را ندید. کاسترو به فراتر از جزیرۀ کوبا نمینگریست و به انقلابی که در آنجا کرده بود خرسند بود. با این حال، او توانست آن انقلاب را به نمادی نیرومند در جهان تبدیل کند. گرویدنش به کمونیسم از روی مصلحت اندیشی بود. کاسترو خیلی زود و به موقع پی برد که تنها نیروی سازمانیافته در کوبا حزب کمونیست است و برای حفظ قدرتی که تازه به آن دست یافته بود نیازمند چنان نیرویی است. برادرش رائول پیشتر عضو آن حزب شده بود.
کاسترو برای آنکه دل کمونیستها را برباید، از سویی به ملی کردن بخشهای کلیدی اقتصاد مانند انرژی و صنعت شَکر پرداخت و از سوی دیگر، دست به تشکیل دادگاههای فوری زد تا هواداران رژیم باتیستا و افسرانی را که وابسته به ادارۀ سرکوب فعالیتهای کمونیستی در زمان باتیستا بودند، محاکمه و اعدام کند. و هنگامی که به ملی کردن شرکتهای آمریکایی در کوبا پرداخت، آمریکاییان یقین کردند که با کاسترو نمیتوانند سازش کنند. چندین پیشامد پیاپی دولت آمریکا را به این نتیجه رساند که باید دست به مجازاتهای اقتصادی برضد کوبا بزند. هنگامۀ جنگ سرد بود و روسیۀ خروشچف کمین کرده بود تا با تیره تر شدن روابط کاسترو و امریکا، کوبا را زیر بال خود بگیرد.
سوم ژانویۀ ۱۹۶۱ آمریکاییان به روابط دیپلماتیک خود با کاسترو پایان دادند و در ۱۵ آوریل همان سال هواپیماهای آمریکایی به فرمان جان کندی فرودگاههای کوبا را بمباران کردند و بسیاری از هواپیماهای نظامی و غیرنظامی را از میان بردند. روز بعد، ۱۵۰۰ تبعیدی کوبایی که زیر نظر «سیا» آموزش دیده بودند، برای سرنگون کردن حکومت کاسترو در خلیج خوکها فرود آمدند. عملیات با شکستی ننگین رو به رو شد. زیرا کا گ ب، سرویس جاسوسی شوروی، از نقشۀ عملیات آگاه شده بود و به کاسترو خبر داده بود. نیروهای طرفدار کاسترو ضدانقلابیان کوبایی را در خلیج خوکها غافلگیر و تار و مار کردند.
در ۲۴ آوریل جان کندی شکست عملیاتِ خلیج خوکها را رسماً پذیرفت و کاسترو، سرمست از پیروزی، اعلام کرد که «امپریالیسم یانکی با نخستین شکست بزرگ خود در آمریکای لاتین رو به رو شد». بدینسان، آمریکاییان کوبا را به سویی راندند که شاید در اصل خوشایند رهبر آن نبود.
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید