چهل سال از مرگ ماریا کالاس گذشت. او برای آخرین بار در سال ١٩۶۵ بر صحنۀ اپرا ظاهر شد. در همین سالها، گروههایی مثل بیتلها، آغازگر زمانهای دیگر بودند که آدمهایش وقت و حوصلهای برای گوش کردن به اپرا نداشتند.
ژرژ پرتر* رهبر ارکستر فرانسوی حکایت میکند که روزی در آلمان، در اواسط کنسرت، چنان محو آواز ماریا کالاس میشود که از رهبری باز میایستد و ارکستر هم به ناچار، به پیروی از وی، نواختن را قطع میکند... این خاطرۀ ژرژ پرتر* به خوبی شگفتزدگی زمانه را در برابر ماریا کالاس نشان میدهد. بخصوص در دهۀ شصت میلادی، تماشاگران اپرا، شنوندگان و اهل حرفۀ موسیقی، هر کدام به عللی، ماریا کالاس را سخت تحسین میکردند. کسانی هم البته به خاطر بداخلاقیها و عصبانیتهای بیجای او کینه به دل میگرفتند اما به طور کلی همۀ موسیقیدانها و رهبران ارکستر که با کالاس همکاری کرده بودند استعداد یگانه و وسواس حرفهای وی را ستایش میکردند. هربرت فن کارایان میگوید: "یکی از خصوصیاتی که در شخصیت ماریا کالاس بسیار قابل توجه بود، میزان آمادگی و تمرین او بود. در این مورد وسواس زیاد داشت... دیگر این که غیر ممکن بود با نُت به جلسۀ تمرین بیاید. کالاس همیشه تمام قطعه را کاملاً از حفظ داشت".
تماشاگران اپرا، بازی دراماتیک ماریا کالاس را تحسین میکردند. تا قبل از کالاس خوانندگان اپرا چندان به بازی روی صحنه اهمیت نمیدادند. بازیگری، حاشیهای بود بر خوانندگی. ماریا کالاس این شیوۀ کهنۀ اجرای اپرا را عوض کرد و مثل یک هنرپیشۀ حرفهای تئاتر روی صحنه رفت.
تحسین و شگفتی شنوندگان هم بدیهی به نظر میآید. هرچند امروزه گوش کردن به اپرا چندان رواجی ندارد اما با اندکی حوصله میتوان قدرت حیرتآور و دقت ماریا کالاس را در موسیقی حس کرد.
زندگی ماریا کالاس که بسیار مورد علاقه و کنجکاوی رسانهها بود، به رغم جنجالها، عملاً به موسیقی خلاصه میشد. او در مصاحبههایش پیوسته بر "زندگی سخت حرفهای"، انضباط و ضرورت تمرین تأکید میکرد.
صدای کالاس در سالهای آخر آسیب دیده بود. امروزه نظریات گوناگون و گاه غریبی در این باره شنیده میشود. برخی حتی ادعا کردهاند که ماریا کالاس به قتل رسیده است. برخی اطبا نیز فرضیاتی را پیرامون ابتلای وی به بیماریهایی مطرح کردهاند که احتمالاً به حنجرۀ وی لطمه زده بوده است.
ماریا کالاس در ١۶ سپتامبر سال ١٩٧٧، در ۵٣ سالگی، در آپارتمان خود واقع در خیابان ژرژ ماندل پاریس از دنیا رفت. او در مصاحبهای رادیویی در سال ١٩۶۵ گفته بود: "با اینکه میگویند من دیوانهام، اما همه چیز را به روشنی میبینم و میفهمم. شاید حتی بیش از حد روشنبین باشم. اما اصولاً انضباط حرفهای، زندگی را سخت میکند. نمیشود مثل بقیۀ مردم زندگی کرد"...
*Georges Prêtre
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید