دسترسی به محتوای اصلی
مقاله ویژه

فراز و نشیب روابط ایران و روس (بخش اول)

در روابط ایران و روسیه از سال ١٩٧٩تاکنون، روس‌ها همواره از اصل واقع‌نگری سیاسی پیروی کرده‌اند. آنان با سیاست چماق و هویج، گام به گام از جمهوری اسلامی امتیاز گرفته‌اند. اصل واقع‌نگری سیاسی را دیپلمات‌های غربی نیز همواره در روابطشان با ایران به کار بسته‌اند تا سمت و سوی رفتار سیاسی جمهوری اسلامی را در صحنۀ بین‌المللی تغییر دهند.

تبلیغ بازرگانی

Clément Therme
Clément Therme

«روابط تهران و مسکو از سال 1979»* عنوان کتابی است به قلم کلمان ترم (Clément Therme)، ایران‌شناس فرانسوی، که انتشارات «puf» (مطبوعات دانشگاهی فرانسه) آن را در ژوئن 2012 منتشر کرده است. در این کتاب سیصد صفحه‌ای با قطع وزیری، نویسنده روابط ایران را با همسایۀ نیرومند شمالی‌اش موشکافانه بررسی کرده و نشان داده است که این روابط، به رغم گرایش‌های پایدار در سیاست‌های دو قدرت همجوار نسبت به یکدیگر، هربار با دگرگونی‌های ژئوپلیتیک منطقه در مسیر تازه‌ای افتاده است. کتاب در چهار فصل بلند با افزوده‌ای دربرگیرندۀ چندین مصاحبه با مسئولان سیاسی رژیم پیشین و رژیم کنونی ایران، تکنوکرات‌ها و برخی روشنفکران و روزنامه‌نگاران پیش و پس از انقلاب تنظیم شده است.

1

در پیشگفتار کتاب چنین می‌خوانیم: در زمانی که روسیه در عرصۀ رویارویی ایران با غرب بر سر مسئلۀ انرژی اتمی، نقش تعیین‌کننده بازی می‌کند، چاره‌ای جز این نداریم که روابط ایران و روس را در درازمدت بررسی کنیم. رفتار روسیه در برابر بلندپروازی‌های هسته‌ای ایران را نمی‌توان فهمید مگر با مطالعۀ روابط این دو همسایه از زمان برقراری روابط دیپلماتیک میان آن دو در قرن شانزدهم. میانه‌روی روسیه را در کشاکش ایران با غرب به چند شیوه می‌توان تفسیر کرد: دیپلماسی روس‌ را می‌توان واپسین پناهگاه ایران در برابر حملۀ نظامی غرب به ایران دانست که اسرائیل از متحدان غربی‌اش می‌طلبد. یا، چنان که دیپلمات‌های غربی می‌گویند، روسیه با سیاست‌های دوسودایی‌اش رفیق چندان مطمئنی در مبارزه با افزایش شتابان سلاح‌های اتمی در خاورمیانه نیست. و سرانجام اینکه روسیه خواهان پایداری جمهوری اسلامی است و در مقام کشوری نیرومند نمی‌خواهد وضع کنونی در خاورمیانه تغییر کند و سخت مخالف پروژه‌های دیپلماتیک نومحافظه‌کاران امریکایی و دست‌راستی‌های اسرائیلی برای تغییر رژیم‌های سیاسی در منطقه است. با توجه به همین برد و باخت‌های عصر کنونی است که نویسنده، چنان که در پیشگفتار می‌گوید، نوشتن کتابی را در بارۀ موضوعی حیاتی برای آیندۀ صلح و ثبات سیاسی در خاور میانه ضروری دیده است.

نویسنده بخش عمدۀ پژوهش‌هایش را در نخستین دورۀ ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد (2005- 2009) در ایران انجام داده است. او نخست فارسی را با جدیت ستودنی آموخته است، چنان که در ایران به این زبان با مسئولان و روزنامه‌نگاران کشور در بارۀ موضوع کارش گفت و گو کرده و، مهم‌تر از آن، توانسته است اسناد و منابع لازم را به فارسی بخواند و بفهمد. در مدتی که در ایران بوده با جامعۀ ایرانی به ‌ویژه با روزنامه‌نگاران و کنشگران سیاسی رابطه داشته و به این وسیله، چنان که خود می‌گوید، توانسته است به منابع دست اول به زبان فارسی راه یابد. در بارۀ روابط ایران و شوروی در دورۀ شاه بیشتر به سخنان مسئولان و برخی وزیران رژیم پیشین تکیه کرده است از جمله داریوش همایون، وزیر اطلاعات شاه، اکبر اعتماد، بنیانگذار برنامۀ اتمی ایران، و رضا خزانه، مدیر مرکز تحقیقات اتمی اصفهان در زمان شاه. با داریوش شایگان نیز که مسئولیت‌های فرهنگی در رژیم گذشته داشت، مصاحبه‌ای دربارۀ روابط ایران و روس در گذشته و اکنون کرده که خواندنی است.

2

در فصل اول زیر عنوان «پیشینۀ تاریخی: میان سازگاری‌های گهگاهی و تاریخ پرستیز»، نویسنده نخست به روابط ایران و روس از زمان صفویان تا به قدرت رسیدن خاندان قاجار می‌پردازد و نشان می‌دهد که از همان آغاز برقراری روابط دیپلماتیک میان ایران صفوی و روسیۀ تزاری، دادوستد تجاری در کانون روابط دو کشور قرار داشته است. بازرگانان ایرانی ابریشم و میوه و ادویه در سرزمین‌های روسیه می‌فروختند و روس‌ها چرم و پوست و فلزات گوناگون به ایران صادر می‌کردند. در این نخستین تماس‌ها، ایرانیان از نمایندگان دیپلماسی روس و بازرگانان آن کشور پذیرایی چندان گرمی نمی‌کنند، زیرا خود را از نظر فرهنگی برتر از «بربرهای» روس می‌دانستند و از نظر دینی نیز آنان را «نجس» می‌شمردند (ص 22- 23). با برکناری شاه سلطان حسین از سلطنت و پایان فرمانروایی خاندان صفوی بر ایران (1722)، گسستی از نظر کیفی در روابط دو کشور پدید می‌آید. در زمان صفویان تعادلی میان دو قدرت حاکم بود، اما با سقوط شاه سلطان حسین، روس‌ها در روابطشان با ایران زورگویی پیشه می‌کنند و اگرچه در زمان نادرشاه دوباره تعادل به روابط دو کشور باز می‌گردد، اما پس از جنگ‌های ایران و روس در نیمۀ اول قرن نوزده، شکست قشون ایران از روسیه و جدا شدن سرزمین‌های قفقاز از خاک ایران، روس‌ها جایگاه برتر خود را بیش از پیش استوار می‌کنند (ص 23).

رقابت روس و انگلیس در ایران از سال 1820 آغاز می‌شود. روس‌ها می‌خواهند ایران کشوری مستقل اما زیر نفوذ آنان بماند و انگلیسی‌ها خواهان ایرانی مستقل از روسیه اما وابسته به انگلیس‌اند. ایران در آغاز رقابت این دو قدرت، گاه آلت دست روس‌ها می‌شود، گاه بازیچۀ انگلیس. در کشاکش‌های ایران با روسیه، انگلیسی‌ها به دولت ایران قول پشتیبانی نظامی می‌دهند اما سر بزنگاه به قول خود وفا نمی‌کنند. روس‌ها برای آنکه خیال بازپس گرفتن سرزمین‌های قفقاز را از سر ایران بیرون کنند، آن را برمی‌انگیزند تا به افغانستان لشکرکشی کند. از سوی دیگر، انگلیسی‌ها برای امنیت هند، کشورهای حاشیۀ خلیج فارس و دریای عمان را با خود همراه می‌کنند و ایران را به اتحاد با سران بلوچ وامی‌دارند (ص 29). رقابت روس و انگلیس سپس در عرصۀ اقتصاد متمرکز می‌شود و این دو قدرت در گرفتن امتیاز از شاهان قاجار می‌کوشند تا از هم پیشی بگیرند. سرانجام در آغاز قرن گذشته روسیه شمال ایران و انگلیس جنوب آن را به منطقه نفوذ خود تبدیل می‌کنند (ص30) که داستان آن در تاریخ‌ها آمده است.

در انقلاب مشروطیت، چنان که آشنایان به تاریخ این دوره می‌دانند، روس‌ها از هیچ جنایتی در حق مبارزان مشروطه فروگذار نمی‌کنند. نویسنده از جمله رویدادهای برانگیزندۀ این انقلاب را یکی انقلاب 1905 روسیه می‌داند و دیگری، شکست روسیه از ژاپن. مشروطه‌خواهان علت اصلی این شکست را در برتری نظام سیاسی ژاپن بر نظام خودکامۀ روسیه جست و جو می‌کنند. در آن زمان، ژاپن تنها دولت مشروطه در آسیا بود و روسیه تنها قدرت خودکامۀ اروپایی به شمار می‌رفت (ص 32). نویسنده آنگاه به چگونگی روایت این شکست، لعن و نفرین قدرت‌های امپریالیستی روس و انگلیس در آن روزگار و توصیف بی‌کفایتی شاهان قاجار در کتاب‌های درسی مدارس ایران در جمهوری اسلامی می‌پردازد و می‌گوید این‌ها همۀ استوار بر واقعیت‌اند اما وقتی در این کتاب‌ها موضوع شرکت روحانیان در انقلاب مشروطیت به میان می‌آید، از مبارزۀ دلاورانۀ آنان با «دشمن غربی» سخن گفته می‌شود (ص 33). با چنین دیدگاهی است که گفتمان تاریخی جمهوری اسلامی، پشتیبانی روحانیان مرتجع را از سلسلۀ قاجار، «واکنش در برابر روشنفکران غرب‌زده» و «مقاومت اسلامی در برابر نفوذ غرب» می‌شمارد (همان).

با سقوط امپراتوری تزاری گسستی در روابط ایران و روس پدید می‌آید. امضای قرارداد 26 فوریۀ 1921 میان ایران و شوروی نشانۀ روشنی است از خواست رهبران جدید مسکو برای کنار گذاشتن سیاست روسیۀ تزاری نسبت به ایران. با این حال، مادۀ 6 این قرارداد به روسیۀ شوروی اجازه می‌دهد در ایران مداخلۀ نظامی کند هرگاه ببیند از خاک این کشور فعالیت‌هایی برضد آن انجام می‌گیرد (ص 34).

روابط ایران با شوروی در دورۀ رضاشاه مصلت‌جویانه است. رضاشاه هنگامی که فرمانده بریگاد قزاق بود، با بلشویک‌ها و جنگلی‌ها جنگیده بود؛ کمونیسم را خطری می‌دانست که ثبات ایران و یکپارچگی آن را تهدید می‌کند (ص 37). هرچند در زمان او دولت ایران روابط بازرگانی‌اش را با شوروی ادامه می‌دهد، با این حال، همواره در فکر استواری استقلال اقتصادی استان‌های شمال کشور است. میان سال‌های 1937 و 1941 با نزدیک شدن رضاشاه به آلمان، از میزان داد و ستد تجاری ایران با شوروی کاسته می‌شود (ص 38).

از 1941، سالی که نیروهای شوروی و بریتانیا خاک ایران را اشغال می‌کنند، تا 1962، که نویسنده آن را سال شروع جنگ سرد میان ایران و شوروی می‌نامد، روس‌ها از هیچ کوششی در جهت از میان بردن ثبات و یکپارچکی کشور کوتاهی نمی‌کنند. نویسنده از قول خسرو شاکری می‌نویسد : حزب توده «ساختۀ دولت شوروی» بود و از همان آغاز به ابزاری برای پیشبرد منافع آن دولت در ایران تبدیل شد (ص 39). در همان جا دیدگاه دیگری را نیز- که رایج‌تر است- دربارۀ تشکیل این حزب مطرح می‌کند و از قول یرواند آبراهامیان می‌افزاید: تشکیل حزب توده نتیجۀ ضعیف شدن حکومت خاندان پهلوی بود. این حزب در فردای خلع رضاشاه و آزادی بیست و هفت زندانی کمونیست که از 1937 زندانی شده بودند، تشکیل شد. نویسنده این دو دیدگاه را نه ضد هم، بلکه مکمل هم می‌داند (ص 40). پس از شرح کوتاه رویدادهای تاریخی سال‌های میان 1941 و 1953– که از این سال‌ها در تاریخ معاصر ایران زیر عنوان سال‌های بیست تا سی و دو (شهریور 1320 تا 28 مرداد 1332) یاد می‌کنند – به داستان پیوستن ایران به پیمان سنتو در سال 1955 و تهدیدهای شوروی می‌پردازد. آغاز پخش برنامه‌های «رادیو ملی ایران» از خاک شوروی، قطع روابط دو کشور میان سال‌های 1959 و 1962، برقراری دوبارۀ آن و دعوت روس‌ها از ایران برای همکاری اتمی با آن کشور در 1977 و سرانجام، آغاز انقلاب و تردیدهای شوروی در حمایت از انقلاب موضوع‌های دیگر این فصل هستند.

3

«رهیافت نظری : ایدئولوژی و سیاست خارجی»، عنوان فصل دوم کتاب است. در این فصل، نویسنده نخست به توضیح ایدئولوژی بنیادین جمهوری اسلامی می‌پردازد و چند دیدگاه‌ رایج را که تاکنون پژوهشگران ایرانی و خارجی در این باره مطرح کرده‌اند، بازگو می‌کند. با خواندن این دیدگاه‌ها می‌بینیم که در میان پژوهشگران و تحلیلگران انقلاب دربارۀ ماهیت رژیم حاکم بر ایران همرأیی وجود ندارد. مردم‌گرایی، یکپارچه‌خواهی، بنیادگرایی، اسلامگرایی، امت‌گرایی و جز‌این‌ها، اصطلاح‌هایی هستند که مدت‌ها ورد زبان تحلیلگران انقلاب ایران بودند. نویسنده معتقد است بسیاری از این اصطلاح‌ها کهنه شده‌اند. برای مثال، استفاده از ترکیب امت اسلامی به جای ملت ایران در سال‌های نخستین انقلاب، خیلی‌ها را به این اشتباه انداخت که این رژیم، رژیمی ضد ملی است. به عقیدۀ نویسنده، انقلابیان اسلامی در طی دو دهۀ گذشته رفته رفته به ناسیونالیسم افراطی گراییدند. امروز سرآمدان جمهوری اسلامی از «ملت ایران» سخن می‌گویند نه از امت اسلامی و هیچ بی‌حرمتی را به نمادهای ملی ایران برنمی‌تابند. پافشاری آنان بر نام جغرافیایی «خلیج فارس» و پیگیری سیاست اتمی نشان می‌دهد که آنان به ارزش‌های ناسیونالیستی گرویده‌اند (ص 49 - 50). با این حال، نویسنده معتقد است که ایدئولوژی بنیانگذار جمهوری اسلامی هنوز یکی از ملاک‌های تصمیم‌گیری در جمهوری اسلامی است (ص 49).

در زمینۀ سیاست خارجی، رهبر نظام تصمیم‌گیرندۀ اصلی است. اوست که در بارۀ پرونده‌های بسیار مهم به ویژه دربارۀ پروندۀ اتمی یا امنیت در خاور میانه و رابطه با امریکا تصمیم می‌گیرد (ص 58). به عقیدۀ نویسنده، نحوۀ تصمیم‌گیری در زمینۀ روابط ایران با روسیه از زمان خمینی تاکنون تغییری نکرده است. در این زمینه رهبر، تصمیم‌گیرندۀ اصلی است. گزینش سفیر جمهوری اسلامی در مسکو و تعیین حد و حدود و دامنۀ تماس‌های دیپلماتیک با روسیه به عهدۀ رهبر نظام و دفتر ویژۀ اوست (ص 62). روابط ایران با روسیه نه تنها از نظر استراتژیک بلکه برای پایداری جمهوری اسلامی اهمیت ویژه‌ای دارد و نباید آن را با روابط ایران با کشورهای اسلامی یا با متحدان جهان سومی‌اش مانند ونزوئلا مقایسه کرد. به دلیل همکاری‌های اتمی و نظامی (بالیستیک) ایران با روسیه، پروژۀ ساختمان شاه ‌لولۀ گاز و داد و ستد تجاری میان دو کشور، پاسداران انقلاب در روابط ایران و روسیه نقش فعال بازی می‌کنند (ص 62). نویسنده کشاکش‌های جناح‌های حاکم بر کشور را برسر تعیین سیاست خارجی ایران نادیده نمی‌گیرد. برای مثال، معتقد است به رغم چفت و بست‌های نهادی، احمدی‌نژاد بیشتر از رئیس‌ جمهوری‌های پیشین در تعیین سیاست خارجی ایران سهیم است و نویسنده علت آن را نزدیکی او به رهبر نظام می‌داند (ص 64).

در بخشی از این فصل، نویسنده به مفهوم «منافع ملی» هم از نظر تئوریک و هم از نظر کاربستی یعنی درعرصۀ عمل می‌پردازد که بسیار آموزنده است. نخست این مفهوم را از قول اندیشه‌گران نامداری چون ماکیاوللی، ریمون آرون، جوزف فرانکل، اسکات برچل، داوید کلینکتون و دیگران توضیح می‌دهد، سپس به مورد خاص ایران می‌پردازد و سرانجام به این نتیجه می‌رسد که رژیم‌های سیاسی استوار بر ایدئولوژی تمامیت‌خواه مانند جمهوری اسلامی، حتی اگر هدفی جز استواری و پایداری خود نداشته باشند، در هرحال با مفهوم «منافع ملی» بیگانه نیستند. (ص 67). البته معتقد است سیاست خارجی انقلابی تهران با منافع ملی ایران همیشه سازگار نیست. بسیاری از مردم ایران کمک‌های جمهوری اسلامی را به فلسطینیان و برخی کشورهای افریقایی بیرون از چارچوب منافع ملی می‌دانند. از سوی دیگر، منافع ملی ایجاب می‌کند حکومت‌ها با توجه به تحول اوضاع و احوال بین‌المللی و دگرگونی‌های جهان، سیاست خارجی نرمش‌پذیر داشته باشند. در حالی که این نرمش‌پذیری را در سیاست خارجی رهبران جمهوری اسلامی کم تر می‌بینیم (ص 67).

در بخش دیگری از این فصل، نویسنده به روابط جمهوری اسلامی با روسیه از دیدگاه منافع ملی ایران می‌نگرد و می‌گوید: ایدئولوژی‌گردانی مفهوم امنیت ملی و درک انقلابیِ اسلام‌گرا از «منافع ملی» سبب شده است مرز روشنی میان منافع ملت ایران که سه تا چهار میلیون آن در خارج زندگی می‌کنند و ایده‌ها و احساس‌های برآمده از انقلاب توده‌ای اسلام‌گرا که رژیم اسلامی کنونی محصول و تجسم آن است، وجود نداشته باشد. به رغم انکار مفهوم منافع ملی، واقعیت‌های نظام بین‌المللی سرآمدان انقلابی را واداشت تا به روسیه با نگاهی جز نگاه آیت‌الله خمینی بنگرند. درست است که تا زمان ازهم پاشی اتحاد جماهیر شوروی شعارهایی برضد جنبۀ ضددینی آن کشور در ایران می‌دادند، اما سیاست‌های عملی رهبران رژیم در برابر شوروی به گونه‌ای متناقض جمهوری اسلامی را به سوی نوعی وابستگی به مسکو راند. اگر جمهوری اسلامی پیرو منطق منافع ملی ایران می بود، خود را اسیر پنجه‌های «خرس روسی» نمی‌کرد (ص 70).

نویسنده ناتوانی جمهوری اسلامی را در برابر همسایۀ شمالی‌اش در سی و سه سال گذشته در درجۀ اول نتیجۀ جنبۀ ضدغربی انقلاب ایران می‌داند. به گفتۀ او، سرآمدان جدید ایران خطر واشنگتن را جایگزین خطر کهنۀ مسکو کردند و چند عنصر عینی را که تا 1979 سیاست ایران را در برابر شوروی معین می‌کرد، نادیده گرفتند. نخست این که روسیه همسایۀ ایران است و سلاح اتمی دارد. دوم، روسیه از نیمۀ اول قرن نوزده همواره در امور سیاسی ایران دخالت کرده است و سرانجام این که در سراسر قرن نوزده و سپس، در 1911، 1920، 1941 تا 1946 تمامیت ارضی ایران را تهدید کرده و مسائل ایلی و سپس مسئلۀ قومی را در ایران بازیچه قرار داده است. اشغال ایران در 1911 به‌ ویژه میان سال‌های 1941 و 1946 تصویری منفی از روس‌ها در ذهن مردم استان‌هایی که به اشغال نیروهای روس درآمده بودند، ایجاد کرده است. نویسنده خود شاهد این حقیقت در آذربایجان و خراسان و گیلان بوده است (ص 70).

از آنجا که نویسنده در توضیح روابط ایران و شوروی در دورۀ شاه بیشتر به سخنان مسئولان آن رژیم تکیه کرده، حقیقتی را دربارۀ چپ ایران نادیده گرفته است. داریوش همایون می‌گوید: پس از جنگ جهانی دوم، چپ ایران به سبب باورهای کمونیستی‌اش روس‌گرا شد (ص 71). این سخن درست نیست. داریوش همایون می‌دانست که گروهی از چپ ایران (خلیل ملکی و یارانش) به دلیل وابستگی آشکار حزب توده به شوروی بی‌درنگ پس از جنگ از حزب توده جدا شد و در برابر فشارها و تهمت‌های این حزب و دولت شوروی ایستادگی کرد و به دفاع از استقلال کشور برخاست. پس از 28 مرداد نیز جریان نیرومندی از چپ ایران به ویژه در خارج، در عین حال که با رژیم شاه مبارزه می‌کرد، بخشی از نیرویش را صرف مبارزه با نفوذ شوروی در ایران کرد. در این باره اسناد و منابع زیادی وجود دارد و جاداشت نویسنده به آن‌ها نیز رجوع می‌کرد. این بی‌دقتی را نویسنده بهتر است در چاپ‌های بعدی برطرف کند. زیرا کتابی که نوشته روی هم رفته کار باارزشی است.

به عقیدۀ نویسنده، در روابط ایران و روسیه از سال 1979 تاکنون، روس‌ها همواره از اصل واقع‌نگری سیاسی پیروی کرده‌اند. آنان با سیاست چماق و هویج، گام به گام از جمهوری اسلامی امتیاز گرفته‌اند. اصل واقع‌نگری سیاسی را دیپلمات‌های غربی نیز همواره در روابطشان با ایران به کار بسته‌اند تا سمت و سوی رفتار سیاسی جمهوری اسلامی را در صحنۀ بین‌المللی تغییر دهند (ص 73). با در نظر گرفتن اینکه هدف اصلی سرآمدان جمهوری اسلامی پایداری حکومت اسلامی است، میانه‌روی در سیاست خارجی این رژیم را در دورۀ ریاست جمهوری رفسنجانی (1989 – 1997) و خاتمی (1997 – 2005) بهتر می‌توان فهمید (ص 73). با چنین فرضی نویسنده به این نتیجه می‌رسد که حکومت اسلامی، برخلاف نظر برخی دیپلمات‌های غربی، حکومت ویژه‌ای نیست. زیرا هدف نهایی آن شبیه هدف دیگر حکومت‌هاست. شعارهای جاه طلبانه‌ای از نوع «فتح جهان» که در نخستین دهۀ پس از انقلاب از زبان سران جمهوری اسلامی شنیده می‌شد، چیزی جز خودنمایی و سخن‌پردازی نبود (ص 74).

نویسنده در بخشی از این فصل زیر عنوان «سنت انقلابی در ایران» به کوششی که پژوهشگران برای توضیح تحولات حکومت انقلابی اسلامی کرده‌اند، می‌پردازد و می‌نویسد: سنت انقلابی در ایران جنبۀ نوآورانۀ انقلاب 1979 را نمی‌پوشاند. این انقلاب، اسلامی‌گری ستیزه جو را به عنوان یکی از سازه‌های اصلی سیاست خارجی یک دولت وارد صحنۀ بین‌المللی کرد. ویژگی انقلاب اسلامی پژوهشگرانی را واداشته است تا برای توضیح تحولات حکومت برآمده از این انقلاب از مثال انقلاب فرانسه استفاده کنند؛ چنان که پژوهشگری فرانسوی (Jean François Bayart) اصطلاح ترمیدور [اشاره به سقوط روبسپیر در 26 ژوئیه 1794 برابر با 8 ترمیدور سال 2] را برای توضیح تحول سیاسی جمهوری اسلامی پس از جنگ ایران و عراق به کار می‌برد (ص 75). نویسنده معتقد است انتخاب احمدی‌ نژاد به مقام ریاست جمهوری در سال 2005 فرضیۀ تحول ترمیدوری جمهوری اسلامی را به ویژه در زمینۀ تحول سیاسی درون نظام باطل کرد (ص 76). نویسنده بیشتر نظر مهدی مظفری را تأیید می‌کند که می‌گوید اگر بخواهیم از دورۀ ترمیدوری در سیاست خارجی جمهوری اسلامی سخن بگوییم، این دوره زمان کوتاهی را دربرمی‌گیرد و آن کم و بیش به دورۀ ریاست جمهوری رفسنجانی (1989- 1997) محدود می‌شود که ویژگی‌اش «نهادی شدن انرژی انقلابی» و فزونی گرفتن مراکز تصمیم‌گیری است (ص 78).

به عقیدۀ نویسنده، برخلاف آنچه بیشتر وقت‌ها در غرب می‌اندیشند، سرشت دین‌فرمای (تئوکراتیک) حکومت ایران، عنصر دین را بر سیاست خارجی این کشور حاکم نکرده است. حتی اگر حکومتگران تهران از شبکه‌های شیعی در پراتیک دیپلماتیکشان استفاده کنند، شیعه یا اسلام در تعیین سیاست خارجی این کشور اهمیت چندانی ندارد (ص 81).

به گفتۀ نویسنده، از انقلاب مشروطیت (1905- 1911) تا فردای جنگ جهانی دوم، اشغال نظامی روس‌ها و سپس شوروی‌ها سبب شده بود که ایرانیان تصویری منفی از همسایه شمالی‌شان در ذهن خود جایگیر کنند (ص 85). اما در زمان انقلاب این دریافت منفی سنتی از همسایۀ شمالی جای خود را به دریافتی کم و بیش مثبت داد. انقلابیان ایران دربارۀ مفاهیم امنیت و منافع ملی که ناسیونالیسم کارآمد خاندان پهلوی بر آن‌ها نهاده بود، اندیشیدند. سیاست خارجی شاه، اتحاد شوروی را خطر اصلی برای امنیت کشور می‌دانست، اما برای رژیم جدید خطر اصلی از جانب واشنگتن متوجه کشور بود. رهبران این رژیم از سویی به سبب درگیری‌شان با کشورهای غربی و از سوی دیگر زیر تأثیر تبلیغات کمونیست‌های ایرانی در داخل کشور راه دیگری در زمینۀ سیاست خارجی ایران در پیش گرفتند (ص 86).

این ارزیابی نویسنده از نقش تعیین کنندۀ حزب توده در جهت دادن به سیاست خارجی ایران در سال‌های نخستین انقلاب چندان با داده‌های عینی آن روزگار سازگار نیست؛ به ویژه آنکه در همان زمان در صحنۀ سیاسی کشور نیروهای دیگری از جمله در میان چپ ایران بودند که می‌کوشیدند رژیم را از نزدیک شدن به شوروی بازدارند. (ادامه دارد)

  *Clément Therme
Les relations entre Téhéran et Moscou depuis 1979
Presses Universitaires de France, 2012

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

همرسانی :
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.