دسترسی به محتوای اصلی
راهِ ابریشم

"معماری و داستان مصور"

نتشر شده در:

"آرشی (که منظور آرشیتکتور است) و داستان مصور، شهررا به تصویرمی کشند"، نام نمایشگاهی است که از روز 9 ژوئن، درپاله "شایو" درپاریس آغازشده تا روز 28 نوامبر ادامه خواهد داشت.

تبلیغ بازرگانی

این هنرنقاشی به شکل ها و درقرون مختلف وجود داشته و حتا "مایاها" در آمریکای جنوبی در "کدکس" هایشان، ازقرن 12 تا 15 میلادی، همه تاریخ خود را به تصویر کشیده اند، درقرن بیستم به اوج محبوبیتش رسید و چون هنری است که ازشهر برخاسته طبیعتأ ساختمان و فضای شهری در آن نقش بسزائی ایفا می کند. درعین حال آرشیتکت ها نیز از این نقاشی ها تأثیر گرفته اند و بناهائی را به وجود آورده اند که چندی پیش، جزدرهمین داستان مصورها ویا فیلم های تخیلی غیرممکن به نظر می رسید.
پس از دیدن 350 اثر، طرح های اولیه و بزرگ نمائی برخی از تصویرهای کتاب های مصور، به نزدیکی بسیار زیاد هنر معماری و داستان مصور پی می بریم. با این اختلاف که کسانی چون "وینسور مک کی" که آسمان خراش های نیویورک را در سال 1900 همراه با شخصیت داستانش "نیموی کوچولو" طی می کند یا "مبیوس"، "شویتن" و "پییترز" که زمانهای آینده عجیب را پیش چشمانمان مجسم می کنند، هیچکدام محددویتی را که یک ارشیتکت برای خلق اثردارد، احساس نکرده اند و چندان ناچار به رعایت منطق و یا تحقق پذیری تخیلشان نبوده اند.

ازکیوان خسروانی، آرشیتکت پرسیدم این دو به نظر او تا چه حد بر یکدیگر تأثیر گذاشته اند و آیا این تأثیر مثبت بوده است یا نه؟

08:03

گفتگو با کیوان خسروانی

 

 

 

http://www.citechaillot.fr/vod.php?id=105

 

 

دیدار میان باله "بالشوی" و باله "پرل ژو کاژ"

گروه باله "آنژلن پرل ژوکاژ"، یک از طراحان بسیار مطرح کنونی باله مدرن در فرانسه تا روز 22 اکتبر برنامه هائی را که مشترکأ با باله بسیار معتبر تآتر "بالشوی" مسکو آفریده است بر روی صحنه "پاله دوشایو" در پاریس می برد.
این طراحی ها که حاصل کار دو گروه باله با دوسنت وآموزش مختلف هستند، یعنی یکی کاملأ در چارچوب کدهای باله کلاسیک پرورش یافته وتاکنون درهیچ باله ای که درآن فرم های آزاد به کار گرفته می شوند، شرکت ننموده و دیگری کاملأ با روحیه یک گروه باله مدرن تحول یافته، با اقامت دو ماهه رقصندگان باله "بالشوی" در فرانسه در آغاز و سپس گروه فرانسوی درمسکو، شکل گرفته اند.

گرچه این تغییرمکان برای بریدن رقصندگان روسی ازچارچوب مشخص باله با دور شدن از محل و همه عوامل وابسته به دنیای رقص آنها، ضروری به شمار می آمد، اولین اجرای آن در مسکو بود و پس از آن، این آثاردر دوسالانه رقص شهر "لیون" به روی صحنه آمدند. این باله پس از پاریس به دور اروپا سفر خواهد کرد.
گفتنی است که برای اولین بار است که رقصندگان روسی پابرهنه و بدون پوشیدن کفش های باله در صحنه حاضر می شوند.

حاصل کاربسیارمثبت است چرا که توانائی 10 رقصنده روسی، درحفظ هم آهنگی و ریتم، همراه شده با گونه ای آزادی که به آنها جنبه ای انسانی تروغیرمکانیک تر می دهد. و درمجموع 21 رقصنده حاضر بر روی صحنه هم امکانات تازه خود را کشف می کنند، هم مجموعه ای نوین به تماشاچیان ارائه می دارند.
البته این اولین بار نیست که "آنژلن پرل ژوکاژ" به مخلوط کردن رقص ها و یا رقص با نمایش های دیگر می پردازد، اما این بارصحنه آرائی را به "سوبود گوپتا" ی هندی سپرده و موسیقی باله ها نیزکار آهنگسازو "دی جی" معروف "لوران گارنیه" است.

سری به دنیای سینما بزنیم


"شما به زودی با یک غریبه قد بلند سبزه ملاقات خواهید کرد"

وودی آلن، کارگردان بسیار مورد علاقه فرانسویان، با آخرین فیلمش "شما به زودی با یک غریبه قد بلند سبزه ملاقات خواهید کرد " که فیلم گشایش فستیوال "کن" نیز بود، به روی پرده سینماها باز می گردد.
در این کمدی دراماتیک، وودی آلن بار دیگرتم هائی را ارائه می داردکه همیشه ذهنش را به خود مشغول می کردند. تم هائی چون ترس از مرگ، عدم درک خود و دیگران، خیانت های روزمره و مسائل خانوادگی.
طبیعتأ همانگونه که خود وودی آلن نیز اذعان دارد، درهر یک از این شخصیت ها بخشی از خود وی را باید جستجو کنیم.
این فیلم، که در آن وودی آلن، بنا به عادت همیشگی اش شمار بالائی شخصیت پررنگ ارائه می کند و پس از شکافتن روحیه تک تک آنها، در پایان به خوبی همه را به نقطه ای که می خواهد می رساند، تماشاگر را شگفت زده نمی کند و تنها با مهارتی که در پرداختن به این گونه فیلم ها دارد، بدون تلاش و با رخوت یک کمدی معمولی ارائه می کند که اگر نام "وودی آلن" بر آن نبود شاید شماری را به سینما نمی کشاند.
ماجرا از این قرار است که "آلفی"، مردی هفتاد ساله، که نقش او را "آنتونی هایکینز" ایفا می کند، پس از چهل سال ازدواج، ناگهان فیلش یاد هندوستان کرده همسرش را ترک می کند و با یک "کال گرل" یا یک روسپی گرانقیمت، ازدواج می کند. همسرش هم پس از افسردگی بسیار، به کمک یک فالگیر شارلاتان، کم کم به زندگی باز می گردد، روی پای خود می ایستد و سرانجام با مرد بیوه ی مهربانی آشنا می شود. دختر آنها نیز که با نویسنده ای بی ذوق ازدواج کرده توجه کار فرمایش را، به اشتباه، به عنوان توجه عاشقانه تعبیر میکند و تنها پس از دریافت واقعیت، تصمیم های اساسی برای زندگی خود می گیرد. البته شخصیت های حاشیه ای هم همگی دچار توهمات خود هستندو پی بردن به واقعیت، آنها و زندگی شان را دگرگون می سازد.
البته همین استعداد وودی آلن در ساختن "پازلی" از بخش هائی از زندگی، علیرغم تنبلی ای که در فیلم های آخرش دیده ایم، باعث می شود بیننده چندان دلزده از سینما بیرون نیاید. اما اگر مسئله مان دلمشغولی هائی از این گونه نباشد، بهتر است به دیدن فیلم دیگری برویم!!

"در دستهایمان" یا قصه یک مبارزه

همه تصور می کردند که چنانچه فیلمی، آنهم یک فیلم کوچک مستند، هم زمان با فیلم "وودی آلن" به روی پرده سینما بیاید، نمی تواند به هیچ وجه نظر سینما روها و منتقدان را جلب کند. اما در مورد فیلم "در دستهایمان"، ساخته "ماریانا اوترو" چنین نشد که در این فیلم کم بودجه و با کیفیت تصویری و صوتی نه چندان بالا، هم گام با کارگران یک کارگاه تولید لباس زیر زنانه، مبارزه آنان را برای حفظ کارگاه و مشاغلشان دنبال می کند. کارگرانی که همواره از یک کارفرما اطاعت کرده بودند، ناچار می شوند سرنوشت خود را به دست بگیرند و تلاش می کنند با ایجاد یک تعاونی برای حفظ مشاغلشان، نه تنها یک ماه حقوق ناچیز خود را فدا کنند، بلکه بانک ها را هم تشویق به دادن وام بنمایند. تحول این کارگران جلوی چشم تماشاگران، کارگرانی که در گذشته هر کدام در گوشه خود به کار تکراری شان ادامه می دادند و آشنائی چندانی با دیگر همکاران خود نداشتند، یکی از نکات انسانی و مهم فیلم است. گرچه "ماریانا اوترو" نتوانسته آن تیز بینی ویا طنز "ریمون دوپاردون"، عکاس و مستند ساز را، که سالهای متوالی در گوشه وکنار دور افتاده فرانسه به مطالعه رفتارها و تغییرات به وجود آمده درزندگی روستائیان کشورش پرداخته و حاصل آن فیلم هائی کند اما بسیار دلچسب، پرسش برانگیز وپرطنز شده، ارائه بدارد، اما درسی ازتعهدات اجتماعی-سیاسی می دهد. تعهداتی که، علیرغم دور بودن این کارگران از زندگی پر خروش مبارزات حرفه ای وسندیکائی رایج درفرانسه، نهادینه شده و ما در جملات کوتاهی که توسط برخی از کارگران گفته می شود به آن پی می بریم. ازجمله آنها سخنان کارگری است که به بازنشستگی نزدیک شده و ورشکستگی و بسته شدن کارخانه نمی تواند چندان برزندگی اش تأثیر بگذارد. او می گوید من به خاطر آن دختر جوانی که آینده اش به خطر خواهد افتاد، می بایست در این جنبش و به قیمت از دست دادن یک ماه حقوق شرکت کنم. .. این نشان می دهد چگونه جامعه ای که در آن "فرد گرائی" در زندگی خصوصی به شدت رایج است، تعهد گروهی و اجتماعی باعث می شود، امتیازات جمعی به خطر نیافتند و یا کمتر به آنها آسیب وارد شود.

از "ریمو ندوپاردون" صحبت رفت. هم اکنون نمایشگاهی از عکس های این عکاس و مستند سازخاص که به مدت شش سال از روستاها، مراتب، مرغزار و سواحل فرانسه گرفته درکتابخانه بزرگ فرانسه، زیر عنوان "فرانسه ی ریمون دوپاردون" به نمایش گذاشته شده است. این تصاویر همچنین درکتابی به همین نام توسط کتابخانه بزرگ فرانسه و انتشاراتی "سوی" راهی بازار گردیده است.
برای دیدن ویدئوی کوچکی از آثار "دوپاردون" می توانید به این آدرس مراجعه کنید :

http://www.bnf.fr/fr/evenements_et_culture/expositions_videos/a.video_france_depardon.html
 

"عشق های خیالی"درد سرساز

"زاویه دولان"، کارگردان 21 ساله کانادائی، که با اولین فیلمش "من مادرم را کشتم"، بر پایه زندگی نامه خوداو، سال گذشته، درفستیوال کن بسیار مورد توجه قرار گرفت چرا که علیرغم سن کمش، فیلمی با گویشی خاص ارائه می کردو توانست سه جایزه بخش "پانزده کارگردانان" را برباید، با دومین فیلم خود "عشق های خیالی" نیز امسال به بخش "نوعی نگاه" کن ارتقاء پیدا کرد و اکنون به پرده سینما ها آمده است.
او که فیلم "من مادرم را کشتم" را با همه پس انداز خود و کمک اداره امور سینمائی "کبک" ساخت و در آن از نبود تفاهم میان خود و مادرش صحبت می کرد، در فیلم "عشق های خیالی"، به مقوله تصورات واهی در عشق و رنجی که شخص ار آن می برد، می پردازد. اما نحوه پرداختش است که فیلم را جالب می سازد. در این فیلم می بینیم دو دوست بسیار نزدیک، "ماری" و "فرانسیس"، هر دو عاشق جوان بسیار زیبائی میشوند که با آنها و احساساتشان بازی می کند.
"زاویه دولان" که خود نقش "فرانسیس" هم جنس گرا را بازی می کند، در عین حال به سان شماری اندک از سینماگران ، بسیار خوب به درون روان زنان رخنه می کند و از "مونیا شکری"، هنرپیشه ناشناخته در سینما، بازی فوق العاده ای می گیرد. او با پوشاندن لباس های چسبان مد سالهای پنجاه، آرایش موی همان سالها و قطعات موسیقی رمانتیک سالهای 60، شخصیت اصلی زن فیلم را، که با استرس های زندگی مدرن دست و پنجه نرم می کند، در برابر عشق قرار می دهد. هدف از کنار هم گذاشتن فاصله زمانی از راه لباسو آرایش مو و استرس زمان حال، این است که او می خواهد نشان دهد علیرغم گذشت زمان، ولو هزاران سال، داستان زنان و مردان، علیرغم تغییر بیرونی بزرگ، هیچ تغییری نمی کند.
و این جمله "آلفرد دو موسه" در کتاب "با عشق نمی توان بازی کرد" را به یاد می آورد که می گوید : " در عاشقی غالبأ گول می خوریم، رنجیده و درمانده می شویم. اما کماکان به دوست داشتن ادامه می دهیم و وقتی برگور عشق می ایستیم و به گذشته فکر می کنیم، با خود می گوئیم : من رنج بسیار بردم و گاه نیز اشتباه کردم، اما مهم این است که عاشق شدم. این منم که زندگی کردم نه یک انسان غیر واقعی ای کسالت آوری که با غرورم ساخته بودمش".

 

بزرگداشت" آرتور پن" و"تونی کرتیس" در"سینما "روفله مدیسیس"
 

درپی درگذشت دو چهره مهم سینمای آمریکا "آرتور پن"، کارگردان و "تونی کرتیس" هنرپیشه، سینما "روفله مدیسیس" در پاریس که در آن می توان کماکان فیلم های خوب قدیمی را دید، از این دو هنرمند با نشان دادن شماری از فیلم هایشان بزرگداشت به عمل می آورد.

از جمله فیلم هائی که از ساخته های "آرتورپن" نشان داده می شود، "سرد چون مرگ" است که گرچه یکی از شاهکارهای فیلم های پلیسی به شمار می آید ، ناشناخته مانده است. البته "آرتور پن" علیرغم موفقیت بزرگ چند فیلمش چون "بانی و کلاید"، "چپ دست"، "مرد کوچک بزرگ " و "جورجیا"، چندان در فرانسه شناخته شده نبود. اما در عین حال هم وقتی به کارنامه او می نگریم، می بینیم که او تنها 15 فیلم بلند طی 40 سال کار سینمائی ساخته . فیلم هائی که تماشاگر به خوبی از ورای آنها اعماق جامعه آمریکا را کشف می کند.
در فیلم "سرد چون مرگ" که "سرگیجه" هیچکاک را به یاد می آورد، "آرتور پن" با کارگردانی ماهرانه و تخیل بی کران، درسی از دسیسه چینی و حیله گری شیطانی می دهد و این فکر را در تماشاچی به وجود می آورد که اگر برخی از کارگردانان بخواهند تغییر شغل بدهند، به خوبی می توانند قاتلان ماهری باشند!!
طبیعتأ درمیان فیلم های فراموش نشدنی ای که در آن "تونی کرتیس" نقش آفرینی کرد، "برخی داغش را دوست دارند" ، ساخته "بیلی وایلدر" (1959) قرار می گیرد که در بزرگداشت وی نشان داده خواهد شد. "بند باز" ساخته "کارول رید" را هم نباید فراموش کرد که در آن تونی کرتیس بسیاری از بندبازی ها را خود انجام داده بود.
سینما "روفله مدیسیس" همچنین از "کلود شابرول" سینما گر مهم فرانسوی هم، که او نیز تقریبأ هم زمان با دو هنرمندی که از آنها صحبت رفت دنیا را ترک کرد، با نمایش شماری از فیلم های او بزرگداشت به عمل می آورد .
Reflet Medicis
3 rue Champollion Paris 75005 Paris 5e
 

"مریلین مونرو"بتی که فکر هم می کرد
 

زمانی که "مریلین مونرو" ، هنرپیشه سکسی آمریکائی تبدیل به بتی برای شماری از مردان جهان شده بود و کمتر مردی را بی تفاوت می گذاشت و طبیعتأ در زنان هم حسادت و حسرت می آفرید، همه اورا بلوندی بی مغز نصور می کردند که جز نشان دادن زیبائی هایش و وسوسه کا ردیگری نمی تواند بکند. چه برسد به شعر گوئی و خواند کتاب های دشوار . اما بر خلاف تصورهمگان، او بر روی دفتر چه و یا هر کاغذی که پیدا می کرد آن چه را احساس می کرد می نوشت و اشعارش را تنها برای شماری از نزدیکانش می خواند.
در روز 7 اکتبر، کتابی به کمک "استانلی بوکتال و برنار کومان" توسط انتشاراتی "سوی" در فرانسه به بازار آمد که همه این نوشته هارا گرد آوری کرده است. نوشته هائی که پرده از شخصیتی پرسشگر بر می دارد که کاملأ ازتصویرشخصیتی سطحی که می داده آگاه بوده است.
در این کتاب 280 صفحه ای که بخش های کوچکی از آن توسط هفته نامه "نوول ابسروآتور" نیز منتشر شده، ما با موجودی آشنا می شویم که شکسپیر، میلر و جویس را می خوانده و مدام خود و کارش را زیر سئوال می برده است. او از کلاس هایش با استاد معروف بازیگری "استراسبرگ" و ترس از خلأئی که در خود احساس می کرده می نویسد. یکی از بخش های بسیار متأثر کننده این نوشته ها نامه هائی است که از آسایشگاه روانی به نزدیکانش می فرستاد و در آنها می گوید که دیوانه نیست و درجائی به پاسخ به پزشگانی اشاره می کند که که ازاو می پرسند چرا او خود را از دیگران سوا می داند ؟ مریلین می گوید :" برای این که واقعیت است و او با دیگران فرق می کند."
مریلین در عین حال از این آگاه بودکه تنها یک ستاره نیست بلکه یک اسطوره است. اما گر چه می خواهد درنقش اسطوره باقی بماند، تحمل وزن آن هم برایش نا ممکن می شود. در ثانی می داند که اسطوره ها زنده نیستند و همچون خود وی تنها هستند. پس تصمیم می گیرد خود را از میان بردارد.

کنسرت دو گیتاریست مهم
 

کارلوس سانتانا و "جف بک" دو گیتاریست مهمی که در سالهای 60 در صدر آفیش ها قرار داشتند، به صحنه باز می گردند.
"کاررلوس سانتانا" با حاضر شدن بر صحنه "وود استاک" بزرگترین گرد هم آئی هیپی ها در سالهای 60 ، خود را مطرح کرد در حالی که "جف بک" انگلیسی از رفتن به آنجا و صحنه های بزرگ خود داری نمود و در جائی دیگر یعنی در انگلستان جای خود راباز کرد. البته پیش از خودداری از رفتن به "وود استاک"، "جف بک" در صحنه ای از فیلم "بلو آپ" ساخته میکل آنجلو آنتونیونی، ظاهر شده بود.
این دو هنرمند که موسیقی های پاپ و راک را همراهی کرده درصحنه های مختلف موسیقی راک ظاهر شده اند، بر خلاف گیتاریست های دیگری چون "اریک کلپتون" و "جیمی هندریکس" آواز نمی خوانند وتنها به نواختن سازشان بسنده می کنند. هر دو نیز از سبک "بلوز" بسیار پیروی کرده اند. و در حالی که "سانتانا " با اجرای موسیقی آمریکای لاتین و ریتم های آن شماری را به رقص وامی داشت، "جف بک"، جای "اریک کلپتون" را در یکی از مهمترین گروههای "بلوز" درانگلستان"، "یاردبرد"، گرفت.
"سانتانا" همچنین در آخرین آلبوم خود قطعات مهم تاریخ موسیقی راک را اجرا می کند .
حال برای علاقمندان به این دوگیتاریست بسیار مهم، کنسرتی در روز 11 اکتبر برای "جف بک" درسالن المپیا و در روز 12 اکتبر برای "سانتانا" در استادیوم "برسی" برنامه ریزی شده است.
 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

بخش‌های دیگر را ببینید
  • 08:45
  • 08:53
  • 09:56
  • 15:40
  • 09:08
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.