گلشیفته فراهانی، یک ایرانی در پاریس
" یک ایرانی در پاریس" از مطالب نشریه "اُبس" این هفته است که در روزهای پیش از جشنواره کن به سراغ گلشیفته فراهانی رفته و با او گفتوگو کرده. مناسبت این گپ و گفت هم نقشآفرینی گلشیفته برای نخستین بار در یک تئاتر فرانسوی است که قرار است نقش "آنا کارنینا"ی تولستوی را بازی کند.
نتشر شده در:
گوش کنید - ۰۶:۵۶
این نشریه مینویسد: وقتی که اعلام شد که گلشیفته فراهانی قرار است نقش "آنا کارنینا" را بازی کند، حال و هوای نشریات سینمایی گرمتر شد. اما بعد سینمادوستانی که فیلمهای گلشیفته را دنبال کرده بودند و او را در " مجموعه دروغها"ی ریدلی اسکات و "درباره الی" اصغر فرهادی و " بدبیاریهای سوفی" از کریستوف اونوره و همچنین "پاترسن" جیم جارموش دیده بودند، اندکی دلسرد شدند وقتی فهمیدند او قرار نیست این بار هم بر پرده سینما ظاهر شود. بلکه نقش زن هوسباز رمان تولستوی را در صحنه تئاتر اجرا خواهد کرد.
خبرنگار این نشریه که گلشیفته را در کن ملاقات و با او گفتوگو کرده ماجرای دیدارشان را میگوید. اینکه گلشیفته در حال تلفظ اسمش برای خارجیها و توضیح معنی آن بوده و اینکه در آنجا بدون هیچ آرایشی ظاهر شده و با وجود این زیبا بوده.
گلشیفته برای او میگوید که " در خیابان کسی با دیدن من سرش را نمیچرخاند و نیازی ندارم که برای ناشناس ماندن همیشه عینک آفتابی بزنم."
... اُبسرواتور نوشته که با همه اینها ورود به تئاتر در فرانسه جرات زیادی میخواسته که گلشیفته آن را داشته است.
این بازیگر میگوید: " من از یک خانواده تئاتری هستم و خودم هم در ایران که بودم تئاتر بازی میکردم. هجده ساله که بودم با یکی از شاگردان گروتوسکی کار کردهام."
گلشیفته از ماجرای انتخابش برای این نمایش میگوید. اینکه قرار بوده به ایتالیا برود برای دیدن توماس ریچارد، بازیگر امریکائی اما ماجرای دیگری رخ میدهد: " قرار بود با پیتر بروک در فیلمی بازی کنم، اما هربار این قرار لغو میشد. به یمن وجود لوئی گرل، شریک زندگی سابقم با لوک بوندی دیدار کردم و او به من پیشنهاد نقشی را داد در "ایوانف" اثر چخوف که این هم صورت نگرفت.و بالاخره گاتان واسارت آمد که او را نمیشناختم. معجزه صورت گرفت."
گاتان واسارت، کارگردان تئاتر آنا کارنینا است که از روز دهم ماه مه در پاریس به روی صحنه خواهد رفت.
وقتی قرار میشود گلیشفته برای فیلمبرداری "آنا کارنین" به سفری برود، وحشت زده میشود: " این همه مونولوگ... وقتی به فرانسه آمدم، هفت سال و نیم پیش بود. یک کلمه هم زبان بلد نبودم. من زبان فرانسه را در کوچه و خیابان و در گفتوگو با مردم یاد گرفتم نه از طریق کلاس و آموزش اکادمیک. اما همبازیهای من در این نمایش در کنسرواتوار درس خوانده بودند و من بین آنها وقتی مونولوگهایم را میخواندم مثل قورباغهای بودم که بخواهد آواز بخواند. "
گلشیفته نظرش را درباره رمان آناکارنینا هم میگوید: " تولستوی این رمان را نوشت در تقبیح فاحشگی اما خودش عاشق شخصیت آنا کارنینا شد و به همین دلیل رمان پایان دیگری یافت. به گفته کارگردان این رمان در واقع یک مادام بوواری روس است."
اوکه شادان است از بازگشت به صحنه تئاتر میگوید که این بازگشت در واقع یک بازگشت به "اصل" اوست. "انگار که مادرم مرا در آغوش گرفته است."
نویسنده مطلب از دلتنگی گلشیفته برای ایران هم نوشته: "ایران برایم مثل یک بچه گمشدهای است که هرگز فراموشش نخواهم کرد." و همین عزاداری توجیه کرده شیوه زندگی او را که مدام از جایی به جای دیگر میرود: " نمیتوانم به خودم بگویم، خوب من اینجا زندگی خواهم کرد."
او میگوید که زمانی نمیخواسته در فرانسه در کشوری چنین " پیچیده" زندگی کند. " مثل کسانی هستم که طلاق گرفتهاند. بعد از آمدن از ایران دیگر نمیتوانم با کشور دیگری ازدواج کنم. ریشههایم مثل ریشههای گل ارکیده است که باید در هوای آزاد باشد. شاید اگر روزی فرزندی داشته باشم، حس دیگری پیدا کنم."
گلشیفته اما فرانسه را پذیرفته به عنوان کشوری که او را مهمان خود کرده اما به گفته خودش در این کشور باید " نام شرابها، پنیرها، بودلر، مولیر و محلات پاریس را آموخت و شناخت... برای اینکه فرانسوی شوی چیزهای زیادی هست که باید بیاموزی" و (به عنوان یک خارجی) در مورد هرکدام از این موضوعات که صحبت کنی نسبت به بقیه چیزی نمیدانی.
گلشیفته در این گفتوگو میگوید که بی دین است اما معنویتی را باور دارد. زندگی روحانیای که ترجیح میدهد در فرانسه زیاد دربارهاش صحبت نکند.
بعد یک مثل چینی را به یاد میآورد که " خداوند میخواست به انسانها کمک کند، اما آنها را پیدا نمیکرد چون آنها یا در آینده به سر میبردند یا در گذشته و اکنون گم شده بود."
گلشیفته میگوید: " روزهای نخست ورودم به فرانسه برایم عجیب بود که مردم چهار ساعت دور میز غذا مینشینند و با هم صحبت میکنند. برایم خستهکننده بود. اما حالا از آن لذت میبرم.حالا دیگر بیشک پاریسی شدهام. در ایران فقط برای کارهایی مثل رقصیدن دور هم جمع میشوند. اما زمان جنگ که هر لحظه ممکن بود بمیریم، دور هم جمع میشدیم. در فرانسه مردم فکر میکردند تا ابد هستند و اگر زلزله نیاید چیزی تهدیدمان نخواهد کرد. تا اینکه حملات تروریستی پاریس رخ داد ... اگر ما رنج نکشیم، اگر شکنجه نشده باشیم، وجود نداریم. اگر کسی شاد است، لبخند میزند، از او میپرسند که چه شده؟ این چیزی بود که طی چهار سال زندگی با لوئی گرل آموختم. نه فقط از او، بلکه از اطرافیان او: اینجا از اضطراب است که شعف زاده میشود. در حالی که در ایران آیندهای وجود ندارد. گذشته، شکوهمند است. آیندهای وجود ندارد و با این حال لذت میبریم. مردم عاشق اشک ریختن به هنگام گوش کردن به موسیقی یا شعر هستند. این ناشی از درد نیست، بیشتر یکجور شیدایی است. و وقتی جشن میگیریم واقعا جشن میگیریم. اما در فرانسه مردم مضطرب به نظر میرسند، و فکر میکنم اگر شش ماه به طور مداوم اینجا باشم شبیه آنها خواهم شد."
و بعد خبرنگار " اُبس" مینویسد که باید گلشیفته را دید وقتی از رفتار و حرکات مردم تقلید میکند در مراسم سرزمین مادریاش ایران و در مهمانیهای فرانسویها . و در پایان مینویسد که البته "نباید فراموش کرد این شاهزاده خانم ایرانی پیش از هر چیز نوازنده پیانو است و پرندگان در گلویش لانه کردهاند."
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید