ملکتاج و مصدق؛ عشق و کودتا
نقل است که هوشنگ گلشیری، داستان نویس ایرانی پس از خواندن رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» آن را با خود به ایران برد و زمینه انتشار آن را فراهم کرد. گلشیری از نویسندگانی بود که تا پیش از آن به ادبیات مهاجرت همواره نگاهی شکاک داشت و چند سال پیش از آن نیز آثار نویسندگان مهاجر را به «چس ناله»هایی تشبیه کرده بود که «راه به هیچ دهی ندارد.»
نتشر شده در: : روزآمد شده در
رمان تاریخی « دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نخستین اثر منتشر شده شهرام رحیمیان در سال ۱۳۸۰ به بازار کتاب آمد.
شهرام رحیمیان، نویسنده ۵۴ ساله تهرانی است که از سال ۱۳۵۵ در آلمان زندگی می کند و مهندس ساختمان است.
از او کتابهای « دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» و «مردی در حاشیه» منتشر شده.
« دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» در سال ۱۳۸۰ از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شد و در همان زمان بسیار مورد توجه اهالی ادبیات قرار گرفت.
نسخه الکترونیک این کتاب را هم نشر ناکجا در پاریس تهیه کرده است.
طرح جلد کتاب، تصویری از دکتر محمد مصدق در هالهای تاریک و روشن است و در پس زمینه آن چهره غیرواضح مردی نشسته روی صندلی است که بعد میفهمیم "دکتر نون" است.
همان دکتر نون که زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد و برای همین با اینکه مشاور و معاون و امین دکتر مصدق است، حاضر میشود برای نجات زنش، علیه دکتر مصدق مصاحبه کند.
او و دکتر فاطمی به مصدق در روزهای اول نخست وزیرشدنش قول دادهاند تا هرگز دلش را نشکنند و به او خیانت نکنند، مصدق هم با آنها دست داده.
دکتر فاطمی سر قولش میماند و داغ مصاحبه را به دل دولت کودتا میگذارد و اعدام میشود.
اما دکتر نون که سه ماه انفرادی و شکنجه را تحمل کرده و حاضر به مصاحبه علیه مصدق نشده، بالاخره با نیرنگ ناجوانمردانه کودتاچیان به تصور اینکه توی سلول دیگری دارند زنش را شکنجه میکنند، میپذیرد که علیه دولت حرف بزند و وقتی مصاحبهگر رادیو از او میپرسد که " تصمیم آقای مصدق چه بود؟" دکتر نون که سرش در زندان بر اثر ضربه شکسته و باندپیچی شده حاضر میشود که بگوید:" ایجاد اخلال و آشوب و ناامنی در کشور، نابود کردن اقتصاد به نفع دشمن و به ضرر ملت. سرسپردگی به اجانب و خیانت به دستاوردهای امیران ارتش و توهین به ذات اقدس همایونی. شورش علیه سلطنت و بیثبات کردن اوضاع سیاسی. ایجاد درگیری و متزلزل کردن استقلال مملکت."
اما شاید به قول دکتر مصدق در همین رمان "بیچارگی یکی از عواقب کودتاست" که دکتر نون اندکی پس از آزادی وقتی میفهمد با مصاحبه خود به دولت کودتا مشروعیت داده، وقتی خود را با دکتر فاطمی مقایسه میکند که " مقاومت کرد، مثل شیر نر" و وقتی هر روز یادش میآید که به پیرمرد قول داده بود که به او وفادار بماند، دیگر نمیتواند خود را ببخشد.
شخصیت داستان در ذهن خود دکتر مصدق را همواره حتی در اتاق خواب کنار خودش میبیند و وقتی در به روی همه خوشیها میبندد تا خودش را تنبیه کند، مصدق ذهناش از او میخواهد که " ملکتاج"، همسرش را که به خاطر علاقه به او به شرافت سیاسیاش پشت کرد و " فحش و لعنت کس و ناکس را به جان خریده" آزار بدهد و او را از خود براند.
مصدق ذهنی دکتر نون، انگار همان ایدئولوژی است که حق به جانب سر راه عشق قرار میگیرد و اغلب موفق میشود آن را از میدان به در کند.
عشق از زبان ملکتاج به دکتر نون میگوید که کودتا یک وضعیت استثنائی است و او فقط سیاستمدار زمان آرامش است.
اما ایدئولوژی از زبان دکتر مصدق مدام یادآوری میکند که کارش اشتباه بوده و او هم میبایست مثل دکتر فاطمی وفادار میماند.
دکتر نون جز قولی که به مصدق داده، بار سنگین انتظارات و اعمال گذشتگان را هم به دوش میکشد. پدر و عمویش با اینکه از شازدههای قاجار هستند، اما از آزادیخواهان بهنام انقلاب مشروطه بودهاند و سالها زندان و تبعید را تحمل کردهاند، حالا مدام در ذهن و عین او را شماتت میکنند.
و دکتر نون وقتی میبیند مردمی که در روزهای نخست وزیر شدن دکتر مصدق برایش هورا میکشیدند، حالا بعد از کودتا دیگر حتی همسابهها هم با ملکتاج سلام وعلیک نمیکنند و مغازهدارها به او جنس نمیفروشند، خودش شکنجهگر خودش میشود، آنگونه که به قول شاملو که نویسنده با درایت در ابتدای داستان یادآوری کرده که " هرگز کسى این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم."
تا شاید مثل دکتر فاطمی قهرمان شود و بتواند به مصدق بگوید" آن کسی که اعتراف کرد من نبودم، دکتر فاطمی بود. من همان موقع تیرباران شدم. قهرمان منم نه او."
جنگ میان عشق و ایدئولوژی در ذهن دکتر نون تا هنگام مرگ ملکتاج ادامه پیدا میکند و و تنها بعد از مردن اوست که دکتر نون به خودش میآید و به دکتر مصدق که کنار در حیاط ایستاده، میگوید:" سالهای ساله که شما بین من و ملکتاج ایستادین. شما سد بزرگی در راه خوشبختی من و ملکتاج بودین."
دکتر نون نماد نسل شکستخورده بعد از کودتاست. آرمانهای محقق نشده، زندانیان اعتراف کرده و پشیمان شده که بین عشق و عقیده درماندهاند و به جای قهرمان، ضد قهرمان شدهاند و در نهایت انزوا و افسردگی را برگزیدهاند.
نویسنده با جابهجایی زاویه دید اول شخص و سوم شخص که گاهی خط به خط عوض میشود، هم قصد دارد پریشانی ذهنی دکتر نون را نشان بدهد:
" از چشمهای آقای مصدق، که بالای سرم ایستاده بود، چند قطره اشک روی نوک دماغم افتاد. آقای مصدق پیشانی دکتر نون را بوسید و گفت: سپاسگزارم. الحق که فرزند خلف پدر مرحومت هستی. نور به قبرش بباره که چنین فرزند رشیدی تحویل جامعه داده. مرحبا!"
نویسنده رمان " دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد" نه تنها روایتگر زندگی نسل دوران خفقان و زندان، شکنجه و کودتا و بگیر و ببند است بلکه قصه مردمی را میگوید که هرگز اجازه نداشتهاند بی عذاب وجدان، عشق را مقدم بر ایدئولوژی بدانند.
ملکتاج هم نماینده همه زنانی است که قربانی آرمانهای مردانشان شدهاند. آرمانهایی که محقق شده یا نشده، و مردانی که سرنوشتشان یا احمدآباد است، یا شهادت یا مرگ تدریجی و حالا همه با یک چوب رانده میشوند.
در چنین زمانهای انگار فقط آنهایی دوام میآورند که مثل علی امینی میاندیشند، وقتی که عضو کابینه کودتا میشود و به دکتر نون میگوید:" من فکر میکردم فقط قهرمانا احمقن، اما حالا میبینم انگار خیانت کارام از حماقت چیزی از قهرمانا کم ندارن."
شهرام رحیمیان در این رمان مدرن با نثر سلیس و روان و پرداخت مناسب شخصیت دکتر نون با روایت آنچه در ذهن او میگذرد، شوک تاریخی کودتا را به خوبی تصویر کرده است.
رمان با آغاز جذاب و غافلگیرکننده و با ساختار دورانی خود در همان جایی ختم میشود که شروع شده بود، درست مثل سرنوشت شخصیت اصلی قصه.
اما در آخر دکتر نون که شکست در وفادار ماندن به ایدئولوژی او را دچار اختلال شخصیت کرده، بیست و چند سال پس از آن، تنها زمانی میمیرد که عشقش میمیرد:
" سرکار، زنم نمرده، چرا شما نمیخواین قبول کنین که زنم نمرده؟ زنم وقتی میمیره که منم مرده باشم."
دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید
آبونه شوید