دسترسی به محتوای اصلی
مقاله ویژه

نخستین فیلسوفان یونانی چه می‌گفتند؟ آرامش دوستدار، پرسنده ای پرسش برانگیز-بخش چهارم

سازماندهی فضای شهر یونانی وجهی از کوشش کلی‌تر به منظور عقلانی کردن جهان انسان‌ها بود. پیوند میان فضای شهر و نهادهای آن را در آثار افلاطون و ارسطو آشکارتر و روشن‌ترمی‌بینیم. فضای اجتماعی جدید مانند دایره‌ای پیرامون مرکز شکل گرفته بود و در آن، چشم‌ها نه مانند گذشته به بالاترین مرتبۀ مراتب اجتماعی بلکه به میانۀ دایرۀ اجتماع می‌نگریستند.

طرحی بر اساس نظریۀ عالم آناکسیماندروس
طرحی بر اساس نظریۀ عالم آناکسیماندروس
تبلیغ بازرگانی

 

 
بخش سوم این جستار را با اشاره‌ای به زایش فلسفه در کولونی یونانی میلتوس (مَلَط) در ایونی (آسیای صغیر) به پایان بردیم. در این بخش در بارۀ چند و چون این رویداد اندکی درنگ می‌کنیم. زیرا فهم درست آنچه اندیشۀ یونانی می‌نامیم بدون فهم سرآغازهای آن ناممکن است. این درنگ به این سبب نیز ضروری است که مسئلۀ حدوث و قِدَم عالم، چنان که خواهیم دید، در مرکز اندیشه‌ورزی‌های نخستین فیلسوفان یونانی قرار داشت. این موضوع یکی از موضوع‌های مهم  و بحث‌انگیزی است که از فلسفۀ یونانی به الهیات اسلامی راه یافت. آرامش دوستدار در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» با زبانی ستیزه‌گرانه‌ زیر عنوان‌های جدلی مانند «دستبرد اسلامی "فلسفه" به زمان و مکان ارسطویی» یا «چشم‌بندی "فلسفۀ" اسلامی» نکاتی در بارۀ این موضوع مطرح کرده است که سپس به آن خواهیم پرداخت. در بخش‌های آینده دربارۀ چگونگی راه یابی فلسفۀ یونانی به جهان اسلام و کوشش‌های اندیشه‌گران مسلمان برای سازگار کردن آن با الهیات اسلامی به تفصیل سخن خواهیم گفت. برای پیشبرد آن جستار نیز، چنان که خوانندۀ علاقمند متوجه خواهد شد، ناگزیریم نخست اندکی از سرچشمه‌ها سخن بگوییم.

دربارۀ اهمیت و دامنۀ انقلاب فکری مَلَطیان در قرن ششم پیش از میلاد بسیار نوشته‌اند. این انقلاب، چنان که گفتیم، نتیجۀ پدید آمدن اندیشۀ عقلی در دولت‌- شهرهای یونان بود. از کوشش‌ها و دستاوردهای فکری سه نمایندۀ برجستۀ آن یعنی طالس،  آناکسیماندروس و آناکسیمن زیر عنوان مکتب مَلَطی یاد کرده‌اند. ارسطو بارها از تفاوت میان متکلمان یا الهیون و فیلسوفان یا فیزیولوگ‌ها سخن گفته است. متکلمان پیش از فیزیولوگ‌ها به علم پرداخته بودند اما معلوماتشان را در قالب اسطوره و با زبانی آراسته و فخرفروشانه بیان کرده بودند. در حالی که فیزیولوگ‌ها دانسته‌ها و دلیل‌های خود را به شیوۀ استدلالی عرضه می‌کردند و به جای آنکه مانند متکلمان به خویشتن بسنده کنند و در محفلی بسته بمانند، به دنبال ارتباط با دیگران بودند. به گفتۀ ارسطو، نخستین اندیشه‌گری که باب فلسفه را در یونان گشود، طالس بود[1]. پس از طالس، فیلسوفان پشت اندر پشت ظهور کردند. با طالس (625~ - 547~) سنتی فلسفی در شهر مَلَط پدید آمد که تا آناکسیمن (585~ - 525~) ادامه یافت. در این شهر، مردانی پیوسته گرد هم می‌آمدند و یکی را از میان خود برمی‌گزیدند و با راهنمایی او به باریک‌اندیشی‌های دور و دراز می‌پرداختند.

طالس در آغاز تجارت می‌کرد. در عین حال به عنوان مهندس نظامی در خدمت کرِسوس، آخرین پادشاه لیدیه، بود[2]. سپس در مقام دولتمرد مَلَطی می‌خواست همۀ شهرهای ایونی را در کنفدراسیونی دفاعی برضد پارس‌ها که همواره ایونی را تهدید می‌کردند متحد کند. از طالس نوشته‌ای به جا نمانده است. آنچه ارسطو دربارۀ او گفته است بر روایت دیگران استوار است. او را عالم، ریاضیدان و فیلسوف می‌دانند. از آنچه دربارۀ او گفته‌اند چنین برمی‌آید که در زمینۀ علم نتوانسته بود از علم بابلی یا مصری فراتر برود. اما در زمینۀ فلسفه یا، چنان که در روزگار او می‌گفتند، در حکمت طبیعی یا طبیعیات آورندۀ اندیشه‌ای بکر بود. اصل نظری او دربارۀ عنصر نخستین (یا مادة المواد)که پدیدآورنده و سبب‌ساز تحول چیزهاست و او آن را آرخه (archè) می‌نامید هم نسبت به علم شرقی و هم نسبت به نظریۀ کهن تکوین عالم، فکری بکر و بدیع بود: چیزی در عالم هست که اصل آغازین یا مبدأ آفرینش همۀ چیزهای دیگر است. چیزها همه پس از تباهی به آن برمی‌گردند. آن اصل آغازین یا آرخه، عنصر پایدار یا مادۀ فسادناپذیر همۀ چیزهاست. طالس آرخه را آب می‌دانست. از همین رو گفته است زمین بر روی آب شناور است[3]. بدین‌سان، طالس به جای توضیح هستی و گوناگونی‌ آن با تمثیل‌های بشرسان و ربط دادن آن‌ها به راز ناآزمودنی کائوس (بی‌سامانی آغازین) یا به ظلمت شب، واقعیتی آزمودنی را مبدأ آفرینش قرار داد. گذشته از این، روش او نیز تازه بود. در نظریۀ کهن تکوین عالم، افسانۀ هست شدن هستی را روایت می‌کردند. درحالی که طالس برای بیان دیدگاه‌هایش در باب آفرینش، روش استدلالی به کار ‌برد.اما آناکسیمن (قرن ششم پیش از میلاد) یکی دیگر از فیلسوفان مکتب مَلَطی و پس از او دیوژن آپولونی (قرن پنجم پیش از میلاد) آرخه را نه آب، چنان که طالس می‌پنداشت، بلکه هوا اعلام کردند [4]. اصل آغازینِ آناکسیمن نیز مانند آرخۀ طالس واقعیتی مشاهده‌پذیر است. هوا در مقام آرخه این برتری را نیز دارد که بی‌نهایت و، به عبارتی، پایان‌ناپذیر است. افزون بر این، آب بدون تکیه‌گاه فرومی‌ریزد درحالی که هوا متکی به خود است. آرخۀ آناکسیمن نه تنها از نظر کمی پایانی ندارد، بلکه از نظر کیفی نیز نامعین و ناروشن است. همه چیز در عالم از آن می‌زاید و به آن بازمی‌گردد. به گفتۀ آناکسیمن، هر تغییری در عالم نتیجۀ غلیظ شدن یا رقیق شدن هواست. سرما از غلیظ شدن هوا و گرما از رقیق شدن آن پدید می‌آیند. آتش هوای رقیق شده به بالاترین درجه است. بادها نتیجۀ غلیظ شدن بخشی از هوا هستند که هوای کم‌تر غلیظ آن را از خود دور می‌کند. ابرها هوای غلیظِ رانده شده‌اند که وقتی بر روی هم انباشته می‌شوند به صورت باران فرومی‌بارند. زمین و تخته سنگ‌ها از غلیظ شدن کامل هوا پدید آمده‌اند. زمین پیش از هر چیز دیگری در عالم پدیدار شده است و بر روی بالشی از هوا آرمیده است. و برای آنکه استوار و ثابت بماند و بتواند در برابر فشار هوا ایستادگی کند، باید مانند سطح هموار میزی به‌غایت هموار باشد. به یک معنا می‌توان گفت که از نظر آناکسیمن پیدایش عالم و همۀ دگرگونی‌ها در جهان و طبیعت پدیده‌های مکانیکی‌اند، زیرا همه نتیجۀ غلیظ یا رقیق شدن هوا هستند. سرانجام اینکه هوا در فلسفۀ او نیرویی زنده و، به سخن بهتر، خدا یا آفریننده است[5].

اما یونان‌شناسان به منظور نشان دادن اهمیت و دامنۀ انقلاب فکری مَلَطیان بیشتر بر آثار آناکسیماندروس (610~ - 546~) تکیه می‌کنند. او نه تنها آرخه را در واژگان فلسفی‌اش وارد کرد و در سطح عالی‌تری دربارۀ آن اندیشید، بلکه برای بیان اندیشه‌هایش به جای سبک شاعرانۀ نسب‌نامه‌های خدایان از نثر استفاده کرد. درواقع، دریافت یونانیان باستان از جهان و آفرینش، بیش از همه از نظریۀ تکوین عالم آناکسیماندروس اثر پذیرفت. هدف فلسفۀ او نیز مانند فلسفۀ استادش، طالس، گشودن راز پیدایش عالم بود. اما او آرخه یا عنصر نخستین را آپِیرُن (ἄπειρον) نامید که در یونانی باستان به معنای نامعین، نامشخص و بی‌پایان است. آپِیرُن نابساویدنی، نادیدنی و درنیافتنی است، یعنی نمی‌توان آن را با قوای حسی درک کرد. اما وجودش برای توضیح همۀ چیزهای دریافتنی ضروری است. در فلسفۀ آناکسیماندروس، آپِیرُن نیرویی بی‌زوال و جاودانی است. آدمیان، زمین، کهکشان‌ها و ستارگان اگرچه همیشه وجود داشته‌اند اما همه از آپِیرُن پدید آمده‌اند. عالمی که ما در آن زندگی می‌کنیم، دنباله و دگرگشتِ یک رشته قوانین و رویدادهاست که همه را آپِیرُن سبب‌ساز بوده است. درواقع، همۀ فیزیکدانان (یا طبیعیون) ایونی می‌خواستند با روشی عقل‌پذیر نشان بدهند که جهان چگونه به هستی درآمده است.

اما نکته‌ای را نباید از نظر دور داشت و آن اینکه ملطیان در پروراندن ایده‌هاشان از ستاره‌شناسی بابلی بسیار سود بردند و شاید بدون علم بابلیان انقلاب فکری‌‌شان را نمی‌توانستند به ثمر برسانند. آنان شیوۀ مشاهده‌گری و روش‌های علمی بابلیان را هوشمندانه به کار بستند. گفته‌اند طالس در پیشگویی کسوف از ستاره‌شناسی بابلی یاری جست. ملطیان ابزارهایی مانند عقربۀ ساعت آفتابی (گنومونγνώμων) را نیز وام‌دار بابلیان‌ بودند که گویا نخستین بار آناکسیماندروس آن را به اسپارت آورده بود[6]. پس از فروریزی تمدن موکنایی در قرن دوازدهم پیش از میلاد رشتۀ پیوند یونانیان با تمدن‌های شرق گسیخته بود و یونان چندین قرن در خود فرورفته بود. به نظر می‌رسد از قرن هفتم پیش از میلاد پیوند گسیختۀ یونانیان با شرق دوباره برقرار شد و این برای علم نوپای یونانی که ستاره‌شناسی در آغازِ کار آن جایگاه مهمی داشت بسیار سود‌مند بود. این که انقلاب فکری در کولونی یونانی میلتوس (مَلَط) در ایونی (آسیای صغیر) روی داد، نشان می‌دهد که نزدیکی با بابل تا چه اندازه تعیین کننده بوده است. اما ستاره‌شناسی یونانی از همان آغاز راهی جدا از سرچشمۀ الهام خود یعنی علم بابلی در پیش گرفت. نخست آنکه نامقدس و، به سخن دقیق‌تر، آزاد از هرگونه آیین ستاره‌پرستی بود. دوم آنکه برخلاف ستاره‌شناسی بابلی بر علم حساب استوار نبود بلکه  از اساس جنبۀ هندسی داشت. به عبارت دیگر، ملطیان نظم کیهانی را برای نخستین بار در فضا قرار دادند و به آن در چهارچوبی فضایی نگریستند. یعنی نظام عالم، جایگاه، فاصله‌ها، ابعاد و گردش ستارگان را از روی یک رشته طرح‌های هندسی بررسی کردند. هندسی شدن عالم مادی دیدگاه‌های رایج در زمینۀ تکوین عالم را یکسره باطل کرد. با این کار شکلی از اندیشه و روشی از شرح و تفسیر عالم پدید آمد که اسطوره با آن‌ها به کل بیگانه بود. برای مثال، آناکسیماندروس زمین را به صورت ایستا و آرمیده در مرکز عالم در نظر گرفت و این را نیز افزود که اگر زمین بی‌نیاز از تکیه‌گاه در اینجا ساکن و ناجُنبا ایستاده، به این سبب است که نسبت به همۀ نقاط دایرۀ فلک به فاصله‌ای یکسان قرار گرفته است و دلیلی ندارد که بالا و پایین یا چپ و راست برود. بدین‌سان، آناکسیماندروس کیهان را در فضایی اندیشیده با قوانین ریاضی و شکل یافته از روی مناسبات ناب هندسی در نظر گرفت و این یعنی از اعتبار افتادن تصویر اسطوره‌ای عالم که مراتب داشت و، به عبارتی، طبقه- طبقه بود و در آن، بالا و پایین هم‌ستیز بودند یعنی نسبت به هم تضاد مطلق داشتند، مراتب کیهانی بازنمود نیروهای الهی بودند و جهات فلکی معناهای دینی ضد هم داشتند. با هندسی شدن عالم نه تنها این پنداشت اسطوره‌ای که زمین بر روی «ریشه‌هایش» ایستاده است یا «تکیه‌گاهی» دارد، باطل می‌شد بلکه دیدگاه طالس و آناکسیمن نیز از اعتبار می‌افتاد که اولی زمین را شناور بر روی آب فرض می‌کرد و دومی آن را آرمیده بر بالش هوا می‌پنداشت. برای آنکه آدمیان بدانند به چه علت می‌توانند بی هیچ نگرانی بر روی زمین راه بروند و مانند اشیاء فرونمی‌افتند، همین اندازه کافی بود که بدانند همۀ شعاع‌های دایره مساوی‌اند. درواقع، ساختار هندسی عالم، چنان که آناکسیماندروس پیشنهاد می‌کرد، نوعی نظام به آن می‌بخشید که با آنچه اسطوره به آن نسبت می‌داد، به کل فرق می‌کرد. هیچ عنصر یا جزئی از عالم امتیازی بر عناصر و اجزاء دیگر آن نداشت.هیچ قدرت طبیعی در عالم نبود که بر همه چیز عالم فرمان براند. آناکسیماندروس آپِیرُن را بی‌پایان و بی‌مرگ و خدایی می‌دانست و می‌گفت این مادۀ آغازین همه‌چیز را در عالم فراگرفته است و گردش کار آن‌ها را تنظیم می‌کند. آپِیرُن هرچند سرآغاز همۀ عناصر عالم است و سرچشمۀ زوال‌ناپذیر و روزی‌‌بخش آن‌ها، اما واقعیتی است جدا از همۀ آن‌ها[7].

ارسطودربارۀ اندیشۀ آناکسیماندروس به درستی می‌گوید: اگر بی‌پایانی آپیِرُن را عنصری از عناصر عالم می‌داشت، عناصر دیگر را از میان می‌برد. از سوی دیگر، ممکن نیست عناصر عالم همه بی‌پایان باشند. آن‌ها در تضاد با یکدیگر وجود دارند. بنابراین، همواره باید روابط برابر با هم داشته باشند و، به عبارتی، دارای قدرتی برابر باشند[8].اگر این تعبیر ارسطو را بپذیریم، باید بگوییم که فلسفۀ آناکسیماندروس نشانه‌ای از این واقعیت بود که رابطۀ کهن قدرت و نظم زیر و رو شده بود. درواقع، نظم دیگر بر سلسله مراتب استوار نبود، بلکه تعادل میان نیرو‌های برابر بود که نظم را پایدار نگه می‌داشت. هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌بایست بر دیگری غلبه کند وگرنه نظام عالم به هم می‌خورد. باری، اگر آپِیرُن در مقام آرخه بر همه چیز فرمان می‌راند به این سبب است که هیچ عنصری از عناصر عالم نتواند بر عناصر دیگر چیره شود. چیرگی آپِیرُن بر همۀ عناصر عالم، نظمی بر بنیاد رابطۀ دوجانبۀ برابر در میان آن‌ها ایجاد می‌کند و همه را وامی‌دارد تا از قانونی یکسان پیروی کنند. این تعادلِ میان نیرو‌ها، درواقع، تضادها را می‌پوشاند و می‌توان گفت که خود برآیند ستیزها و کشاکش‌هاست. هر نیرویی پس از مدتی چیره شدن به نسبت درجۀ چیرگی‌اش پس می‌نشیند. این دورِ پیوستۀ چیره شدن نیرویی بر نیروی دیگر وسپس پس نشستن آن و سپردن جایگاه برتر به نیروی هم‌آورد را در سراسر عالم، در تن آدمی یا در توالی فصل‌ها می‌بینیم. چیرگی و تسلیم، پیشروی و پسروی، توان و ناتوانی، زایش و مرگ وضعیت‌های قرینه و برگشت‌پذیرند. جهان در میان همۀ این نیروهای هم‌ستیز به‌رغم کثرت و گوناگونی‌شان تعادل ایجاد می‌کند و آن‌ها را یگانه می‌کند. چنان که می‌بینیم بسیاری از واژه‌هایی که آناکسیماندروس به کار می‌برد- مانند نظم، قدرت، سلسله مراتب، چیرگی، تسلیم و جز این‌ها- همگی واژه‌های سیاسی‌‌اند و این خود نشان می‌دهد که فلسفه در مَلَط از دل اندیشۀ سیاسی بیرون آمد. کیهان‌شناسی نادین یونانی از زندگی اجتماعی یونانیان در دولت- شهر الهام گرفت. قانون و نظمی که در شهر جایگزین حاکمیت بی چون و چرای پادشاه شده بود و بنیادش بر برابری شهروندان استوار بود، مدلی در اختیار فیزیولوگ‌ها (طبیعیون) گذاشت که آن را بر نظام طبیعت فرا‌افکندند. این را نیز بیفزاییم که نظام شهرِ یونانی و ترتیب نهادهای آن، درواقع، تناور شدن دریافت تازه‌ای از فضا بود. فراموش نکنیم که نخستین شهرسازان یونانی نیز مانند هیپوداموس مَلَطی نظریه‌پردازان سیاسی بودند[9]. سازماندهی فضای شهر یونانی وجهی از کوشش کلی‌تر به منظور عقلانی کردن جهان انسان‌ها بود. پیوند میان فضای شهر و نهادهای آن را در آثار افلاطون و ارسطو آشکارتر و روشن‌ترمی‌بینیم. فضای اجتماعی جدید مانند دایره‌ای پیرامون مرکز شکل گرفته بود و در آن، چشم‌ها نه مانند گذشته به بالاترین مرتبۀ مراتب اجتماعی بلکه به میانۀ دایرۀ اجتماع می‌نگریستند. جایگاه‌های افراد و گروه‌های اجتماعی نسبت به این میانه قرینۀ هم بودند. آگورا میانۀ دایره و به عبارتی نقطۀ پرگار فضای اجتماعی دولت- شهر بود. هرکسی به این میدان عمومی درمی‌آمد با دیگران برابر بود. روابط آدمیان با یکدیگر از زمانی که در این فضای سیاسی وارد می‌شدند دوجانبه بود. جهت‌گیری هندسی ستاره‌شناسی یونانی زیر تأثیر همین چهارچوب فضایی بود.

با پیشروی پارس‌ها در آسیای صغیر، شکست کرسوس، پادشاه لیدیه از کورش هخامنشی و حاکم شدن پارس‌ها بر ایونی، مکتب ملطی در شهر ملط خاموش شد، زیرا نظام سیاسی که آنان بر شهرهای ایونی حاکم کردند امکان پژوهش علمی را از میان برد[10]. اما با مهاجرت جمعی یونانیان به‌ویژه بازرگانان، صنعتگران، شاعران و اندیشه‌‌گران ایونی به غرب و یونان قاره‌ای، چراغی که ملطیان در پهنۀ دانش و فلسفه افروخته بودند، روشنی‌بخش راه فرزانگان دیگر یونانی شد. پیوند تنگاتنگ اندیشۀ هندسی و اندیشۀ سیاسی یادگار مکتب ملطی بود که زمان درازی اندیشۀ یونانی را درنوردید چنان که افلاطون بر سردر آکادمی‌اش نوشت: هر که هندسه نمی‌داند وارد نشود.

در بخش‌های آینده از ورود فلسفه به جهان اسلام و کاری که اندیشه‌گران اسلامی با فلسفۀ یونانی کردند سخن خواهیم گفت و همزمان به سنجش دیدگاه‌های آرامش دوستدار در این باره خواهیم پرداخت.

 



[1]- Aristote, Métaphysique, Présentation et traduction par Marie-Paule Duminil et Annick Jaulin, Flammarion, Paris, 2008, P. 81 (A, 983b, 20 ; 984a, 2).    

[2]- Hérodote, L’Enquête, Livre I à IV, Edition d’Andrée Barguet, Gallimard, 1964, Livre I, 74 - 75.

[3]- Aristote, Métaphysique, ibid.

[4]-  ibid, P. 81- 82.

 Léon Robin, La pensée grecque et les origines de l’esprit scientifique, Albin Michel, Paris, 1973, P. 66-67. - [5]

[6]- Jean- Pierre Vernant, Les origines de la pensée grecque, PUF, Paris, 2007, p. 120.

[7]- Ibid. p. 122.

[8]- Aristote, La physique, Traduction de A. Stevens, Vrin, Paris, 2008, p. 140 -141 (204b 15-19).

[9]- Jean- Pierre Vernant, op. cit. p. 125.

[10]-    Léon Robin, op. cit. p. 68.

 

دریافت رایگان خبرنامهبا خبر-پیامک های ما اخبار را بصورت زنده دریافت کنید

اخبار جهان را با بارگیری اَپ ار.اف.ای دنبال کنید

همرسانی :
این صفحه یافته نشد

صفحۀ مورد توجۀ شما یافته نشد.